نیلوفر: «شعر در من همچون پلنگ زندگی میکند»
شعر شبیه اتفاقی است که بخواهی نخواهی میافتد. و چاپ مجموعه اشعار هم از آن دست مجموعه اتفاقهایی است که همیشه وقتی میافتد قشنگی یک اتفاق را به تصویر میکشد چون شعر جهانی از قشنگی واژههاست و حرفهایی برای گفتن از زیباییها و معنا بخشیدن به جهانی به واژگان. اما در میان تمام خبرهای که مرتبط با زنان است وقتی یک خبر خوب از جنس شعر و چاپ یک مجموعه شعری یک زن میخوانیم میدانیم که ناگفتههایی زیادی از زندگی و تجربه زنان را به زودی خواهیم خواند و آن هم در قالب سروده های گوناگون.
روز گذشته مجموعه سرودههای نیلوفر لنگر به نام «پلنگی در من زندگی میکند» رو نمایی شد و به همین بهانه فرصتی پیش آمد تا در مورد این مجموعه شعر با او گفت و گوی کوتاهی داشته باشم.
پرسش: نیلوفر پیش از این در مورد کارها و تجاربات گفت و گوهایی داشتیم اما این بار میخواهیم چیزی متفاوت تری برای ما بگویی، از کتابات. در قدم نخست بگو رو نمایی کتابات چطور بود و چه گونه استقبال شد؟
لنگر: به گذشتهام که فکر میکنم تا امروز اتفاقات عجیبی بدون اینکه من در موردش حدسی زده باشم، تصمیمی گرفته باشم یا دری را کوبیده باشم افتاده است و من را سخت حیرت زده و هیجانی ساخته است. برنامه رونمایی کتابم نیز یکی از همین اتفاقات بود. حدس میزدم که یک برنامه همیشگی و معمولی خواهد بود. اما حضور بیشمار شاعران، نویسندهگان و استادان، حضور یکباره پدر عزیزم، گردانندگی همسر نازنینم، صحبتهای شیرین منتقدین، شعرخوانی عزیزانی چون سید رضا محمدی، مهتاب ساحل، فرخنده رجبی و صحبتهای جاندار استاد پرتو نادری، تحفههای قشنگ داکترصاحب حامد و عزیزان دیگر همه و همه چنان بهت زدهام کرد که تا هنوز از آن هیجان بیرون نیامدهام.
پرسش: حالا در مورد محتوای کتاب بگو بیشتر سرودههایت در چه قالبی میباشند و با چه محتوا؟
لنگر:مجموعه شعر “پلنگی در من زندگی میکند” حاوی غزلها، چند غزل مثنوی و چند شعر سپید است. بیشترین محتوای این شعرها را آزاد سخن گفتن از آنچه بیشتر محدود مقید شده است در مورد زن، عشق، آزادی، انسان و روزگاریست که همه تجربهی برپشت کشیدنش را داریم اما بیشتر مان در موردش حرف نمیزنیم و یا وارد جزییاتش نمیشویم.
پرسش: این کتاب حاصل چند سال سرودنهایت است و چطور شد که حالا اقدام به چاپ کردی؟
لنگر:سرودههایی که در این کتاباند شماری از آنها مربوط به سالها قبل زمان دانشجویی میشوند و یک شمار دیگر شان مربوط دو یا سه سال قبل تا امروز اند.
من برای نشر این مجموعه هنوز تصمیم نگرفته بودم و شاید هیچگاهی تصمیم نمیگرفتم. مختاروفایی مردی از تبار انسانیت و آزادی محض، نهایت تلاش کرد و نوشتههای پراگنده را از میان پوشههای کمپیوترم گردهم آورد و به دست دیزاین سپرد و سپس هم نشر شد.
پرسش: همواره گفته میشود که چاپ کتاب نخست همراه میباشد با یک حس تکرار نشدنی، از خودت چطور بود؟
لنگر: در آغاز علاقمندی خاصی به نشر این کتاب نداشتم اما روزی که برنامه رونمایی برگزار شد، هیجان عجیبی سراپایم را فراگرفته بود. نمیدانستم در کجایم و هوا چگونه است.
هنوز در هیجان مهربانیها و تحویل گرفتنهای عزیزانی که در برنامه حضور داشتند غرقام.
پرسش: اکثر کسانی که کتاب چاپ میکنند باید تمام زحمات چاپ کتاب را خودش متقبل شود و از این وضعیت شکایت دارند. خودت چه تجربهی در خصوص داشتی؟
برای نشر این کتاب انجمن قلم افغانستان نهایت همکاری را به انجام رساند. باید از استاد وحید وارسته گرامی در این خصوص سپاسگزاری کنم. کار دیزاین و صفحه آرایی را استاد ژکفر حسینی به انجام رسانید و مختاروفایی عزیز زحمت مدیریت این پروسه را متقبل شد و چاپخانه نشر واژه این مجموعه را با قیمت خوبی به چاپ رسانید. فکر میکنم با دوستان خوبی روبرو بودیم و این سبب شد که این کار راحت تر انجام شود.
پرسش: طبیعی است که در برنامه رونمایی چیزهایی در مورد کتابات هم گفته شد، آیا از این رویکرد و از گفتهها راضی استی؟
لنگر: دقیقا. در برنامه رونمایی، داکتر سمیع حامد در مورد شگردهای زبانی بحث کرد و از من خواست تا در این مورد بیشتر کار کنم. همینطور عزیزان دیگر هم نظرات خوب شان را شریک ساختند که نهایت خرسندم. همین که یک جمع باسواد و چیزفهم به خود زحمت میدهند که در مورد کتابم صحبت کنند و نظر بدهند نهایت خوشحال کننده است.
پرسش: در مورد نام کتاب بگو؟
لنگر: پلنگی در من زندگی میکند آغاز یک شعر کوتاه سپید است که یک سال قبل سرودهام. این شعر و دقیقا این جمله وضعیت خاصی را برای من تداعی میکند. از میان همه جملاتی که در این کتاب است، این جمله برای من وزن به خصوصی داشت و باعث شد که آن را برای عنوان کتاب انتخاب کنم.
نمونه شعر!
خسته از خستگی تکراری، خسته از حس گیچیی ممتد
خسته تر از تو و قواعد خشک، خسته از موعظات بی سرحد
میروم تا کمی سکوت کنم وسطِ دود یک دو نخ سیگار
میروم تا خودِ خودم باشم مرگ برهرچه شعر، هر چه شعار!
میروم تا تمرکزی بکنم روی اعصاب زخم خوردهی خود
مانده این بار منفجر بشود مغزم از لهجهی نصیحت بار
*
دلِ تنگی که در درون من است، مثل یک آسمانِ ابرآلود
فرصتی نیست تا فرو بارد هر چه را تا هنوز پنهان بود
دلِ تنگم فقط برای خودم؛ سهم تو خندههای شیرینم
سهم من از تو یک نصیحت تلخ، نیشخندی عمیق و زهراندود
*
از خودم، از تمام شهر جدا، نه رفیقی، نه هیچ پیوندی
میزنم با خودم تهِ گریه، تو به دیوانگیم میخندی
تو همانی که مرز “ماندن” هست، تو همان که دلیلِ “بودن” بود
من همانی که بارها مردهست بین راهی که باتو میپیمود
خستهام با دلی مدارا کن که رسیده به مرز پایانی
من دقیقا به آخر خطام، حال دیوانه را که میدانی!
مصاحبه کننده: نسیمه همدرد