لیمه آفشید: «تنهایی کودکیام را با شعر پر میکردم »
«من خودم استم. تنها خودم استم که در شعرهایم حضور دارم. شاید باتوجه با این که من هم زنم، تجربههای مشترکی از زندگی زنانه در این شعرها وجود داشته باشد». قسمتی از سخنان لیمه آفشید، شاعر بانو و روزنامهنگار که در ادامه میخوانید.
پرسش: لیمه آفشید کیست؟ شاعر؟ روزنامه نگار؟ فعال حقوق زن؟ میخواهم این را خودتان برای مان بگویید.
پاسخ: به قول بعضیها شاعرم، به قول بعضیها هم روزنامهنگار. درگیر هر دوام. اما هنوز راه درازی تا شاعر شدن و خبرنگار شدن دارم.
پرسش: سفر تان به دنیایی شعر و شاعری از چه زمانی آغازشد؟
پاسخ: از سالهای خیلی دور شعر را دوست داشتم. از روزگاری که تنها منبعام کتابهای دری مکتبم بود. اما به گونهی جدی حدود چهار سال میشود که کار میکنم.
پرسش: چی شد که سری به دو دنیایی متفاوت( شاعری و روزنامه نگاری) زدید؟
پاسخ: شعر زندگی من است و روزنامه نگاری کارم. هر چند زیاد تفاوت ندارد. از این لحاظ که در هر دو دنیا درگیر اتفاقات و رخدادهای غیر معمولم. تنها با این فرق که شعر در دنیای درون من اتفاق میافتد و در خبرنگاری بیرون از من. در ضمن در هر دو دنیا مشغول نوشتن استم. نوشتنی که عاشقش استم و خوشحالم میسازد.
پرسش: از تجربههای نخست سرودن تان بگوید؟ نخستین شعری که سروده اید چی بود؟
پاسخ: همان طور که گفتم شعر را با حمدیهی کتاب دری صنف چهار شناختم. هر وقت با خودم تنها بودم زیر زبان چیزهای میگفتم که رگههایی از وزن و قافیه در آن نمایان بود. گاه ترانه واریهای میساختم و با خودم میخواندم شان. تنهایی کودکیام را این گونه پر میکردم. اولین چیزی که نوشتم و شبیه شعر شد، نوشتهای بود برای مادرم.
پرسش: در سرودههای تان بیشتر به دنبال چه چیزهای هستید؟
پاسخ: دنبال کشفم. کشف خودم. کشف دنیا و پدیدههای درون خودم.
پرسش: در مورد شعرهای تان بگویید چه چیزهای را گفته اید و چه موضوعاتی ناگفته مانده است؟
پاسخ: شعرهایم دغدغههای ذهنی خودم اند. اما با توجه به حجم این دغدغهها هنوز حرفهای زیادی برای گفتن است.
پرسش: زنان چقدر در شعرهای تان حضور دارند؟
پاسخ: من خودم استم. تنها خودم استم که در شعرهایم حضور دارم. شاید باتوجه با این که من هم زنم، تجربههای مشترکی از زندگی زنانه در این شعرها وجود داشته باشد.
پرسش: از دریافت جایزه (قهار عاصی) برایمان بگوید چی شد که این جایزه را بدست آوردید؟
پاسخ: قهار عاصی سالهای درازی را شاعر دلخواه و دوستداشتنی من بود. هنوز هم است. شاعری که بوی گندم زار و روستا و صدای دریا را میتوان از شعرهایش شنید. می دانستم که چند سالی است که در سالروز مرگش تندیسی به نام او برای شاعران اهدا میشود. ولی تصور نمیکردم که یک روز من هم شایستهی این جایزه دانسته شوم. این بار وقتی برایم تماس گرفتند و گفتند که جایزه امسال برای من داده خواهد شد، حس غریبی برایم دست داد. حس کردم خواستنیها وقتی به دست میآیند چقدر غریب میشوند. ولی به هر صورت، خودم را بابت داشتن آن خوشبخت حس میکنم
یک هدیه به خبرگزاری بانوان افغانستان
میبینمت، دلم نوسان دارد، چک میزنم خطوط لبانم را
با جبر قورت دادم، با سختی، ترشیدگی آب دهانم را
دستم کجاست؟ روی زمین، پایم از شانهام رها شده، آویزان
حرفم درون حنجره میخشکد، لکنت تنیده دور زبانم را
تا س س س سلام، دلم صدبار تا حلق من رسیده و برگشته
نامم پرید از دهنت،
« جانم» !
دیدی به لب رسیدن جانم را؟
بین جهنم دهنت الکل، روی لبم شراب خوری غمگین
پر کردهای همیشه لبالب، از آرامشی عمیق جهانم را
خاک مرا به مردگی آغشتند، تنها تو رشتهی نفسم استی
که قادری تکان بدهی باعشق، صد سال قلب بی ضربانم را
میبینمت، و چشم که میبندم محکم، بغل گرفته تورا چشمم
آنسوی مرزهای تنم گاهی محکم بغل بکش هیجانم را
مصاحبه کننده: سودابه احراری