جومپا لاهیری؛ با قلمی بسیار سهل اما ممتنع

 معرفی نویسنده

جومپا لاهیری، نویسنده‌ای آمریکایی هندی‌تبار است. پدر و مادرش از اهالی هند (بنگالی) بودند که به انگلستان مهاجرت کردند. لاهیری در لندن به دنیا آمد و در رود‌آیلندِ آمریکا بزرگ شد و به کالج برنارد رفت و در رشته‌ی ادبیات انگلیسی تحصیل کرد. سپس به دانشگاه بوستون رفت و در مقاطع بالاتر در رشته‌های زبان انگلیسی، نگارش خلاقانه، ادبیات تطبیقی و مطالعات رنسانس تحصیلاتش را ادامه داد. نخستین اثر او، مجموعه‌‌ی‌ داستان مترجم دردها، برایش جایزه‌ی ادبی پولیتزر را به ارمغان آورد و رمان دیگرش، گودی، جزو نامزدهای نهایی بوکر بود. همچنین بر اساس نخستین رمان او با نام همنام فیلمی ساخته شده است.

 سبک نویسنده‌گی لاهیری

 جومپا لاهیری بسیار ساده نویس است، بدین معنی که داستان‌هایش از مسایل زندگی روزمره‌ی ما انسان‌ها روایت می‌کند واین روایت بسیار به دل نزدیک و سلیس است. تقریبا در تمام داستان‌ها مهاجرت تم اصلی است. خانواده‌های کوچکی که از کلکته  ودیگر شهر های هند به آمریکا مهاجر شده اند و با تفاوت‌های فرهنگی عدیده‌ی روبرو هستند.

 در اغلب این داستان‌ها تضاد وتفاوت بین نسل‌ها دیده می‌شود. دو نسلی که در دو بستر فرهنگی متفاوت زندگی کرده اند و می‌کنند. تفاوت بین فرزندان وپدر ومادر ها.

 در مقدمه‌ی کتاب مترجم دردها آمده است: «جومپا لاهیری از آن نویسنده‌های است که تو را وادار می‌کنند یقه‌ی اولین کسی را که می‌بینی، بگیری و بگویی: این را بخوان! لاهیری قصه گوی حیرت آوری است با صدای متفاوت، چشمی برای دیدن وگوشی برای شنیدن لطایف شیرین ».

زنان در داستان‌های لاهیری

زنان داستان‌های لاهیری را می‌شود به دو گروه تقسیم کرد.

1- زنان کارمند و مستقل

2- زنان خانه‌دار

زنان مستقل این داستان‌ها عموما زنانی اند که دارای خصوصیات منحصر به فرد بوده و در آپارتمانی کوچک در کشوری بیگانه زندگی میکنند. این زنان هویت شان هندیست وشوهران شان یا هندی الاصل اند یا اهل کشور های غربی. این زنان از هویت و رسومات اصیل شان فاصله گرفته اند، در حقیقت نسلی اند که بین آن‌ها و والدین شان گسستی بزرگ اتفاق افتاده است. این‌ها زنانی ساده پوش، اهل مهمانی رفتن و کار اند در حالیکه مادران شان درآوان جوانی، زنانی بوده اند که به تمام عنعنات کشورشان پابند بوده واهل آشپزی و خانه داری اند. برای بهتر روشن شدن موضوع، زنان مستقل داستان‌های لاهیری را نام برده ونقش شان را در متن داستان مشخص می‌کنیم.

روما، در داستان سرزمین نامانوس دختریست که از خردسالی با پدر و مادر و یک برادرش به آمریکا آمده و مقیم شده اند. روما پیش از به دنیا آمدن فرزندش آکاش کارمند یک دفتر وکالتی است بصورت نیمه وقت. اما وقتی کودکش به دنیا می‌آید استعفایش را به آن دفتر پیش می‌کند. بین زندگی روما ومادرش تفاوت بسیاری وجود دارد. روما در داستان سرزمین نا مانوس در حقیقت نماینده‌ی زنانیست که بخاطر مادر شدن مجبورند از کار وزندگی اجتماعی شان صرف‌نظر کرده و خانه و کودک را بر همه چیز ترجیح بدهند.

«اکنون تمام  کار روما خانه‌اش بود، کنکاش میان انبوه کاتالوگ‌هایی که با پست می‌رسید، علامت گذاری آن‌ها با پست شود، سفارش ملافه‌هایی با طرح اژدها برای اطاق آکاش ».

روما چنین زندگی را هر روز می‌گذراند و به قول خودش هیچ چیز این زندگی خوشحالش نمی‌سازد. در حقیقت تصورش را نمی‌کرد چه کار دشواری است، و چه اندازه می‌تواند منزوی بشود. صبح‌هایی بود که آرزو داشت به سادگی او هم لباس بپوشد ومثل آدام (شوهرش) از خانه بیرون برود. نمی‌دانست مادرش چگونه از عهده‌ی این همه کار بر می‌آمد. مثال مادرش – نقل مکان به کشوری بیگانه به خاطر ازدواجش، بزرگ کردن فرزندانش و انجام کار های خانه – همه در دوران کودکی‌اش هشداری بود که از این روش پرهیز کند. لیکن زندگی روما هم اکنون همان بود.

 مگان یکی دیگر از این زنان مستقل است که با شوهرش آمیت برای دو روز به تعطیلی به عروسی دوست دوران کالج آمیت می‌روند. نویسنده به مسایل بسیار خرد توجه می‌کند از جمله ظاهر ساده‌ی مگان که در حقیقت نشانه‌ای است از مدرن زیستن و بیان اینکه زنانی که دغدغه‌های فمینیستی دارند کمتر به ظاهرشان می‌پردازند.

 مگان معمولا آرایش نمی‌کرد، ولی برای این موقعیت لب‌هایش را به صورتی براق رنگین کرده بود. آمیت فکر کرد لزومی نداشته، زیبایی هوشمند وکمی قدیمی، چهره‌ی او را ترجیح می‌داد.چهره‌ی کسی که می‌توانست تصور کند در زندگی پیشین، زمانی بی دنگ وفنگ‌تر، در آمریکایی که خبری از هندوستان نداشت، زندگی می‌کرده. موهای قهوه‌ای تیره‌اش مطابق معمول بالا جمع شده بود عینک می‌زد، همیشه عینکی بدون قاب و بادامی شکل که به نظر می‌رسید برای محافظت نگاه حساس وخاکستری‌اش ضروری است.

این بیهودگی و ملال در زندگی بیشتر زنان وجود دارد. زنانیکه از صبح تا شام فقط کارشان پخت و پز، شست و شو و محافظت از کودک است و تا به خود می‌آیند می‌بینند که پیر شده اند و عمری ملال را بصورت عادی متحمل شده اند. زبان و ساختار داستان‌های لاهیری چنان است که هر زنی که این روایت‌ها را بخواند، چنان خود را در متن داستان می‌بیند که انگار زندگی خودش هست و این از زندگی و طول خسته کن روزها و شب‌ها نوشتن کاریست در خور.

یکی از مولفه‌های ادبیات زنانه ریز بینی است. نویسنده‌ی زن به کوچکترین جزییات زندگی می‌پردازد و آن را با حوصله‌مندی به روایت می‌کشد. امری که در داستان‌های لاهیر نیز نمودش را کم نمی‌توان یافت.

«اتاقی نبود که بشود چیزی را درآن پنهان کرد. سطح همه چیز لخت بود، گوشه‌ها همه در معرض دید، در قفسه هم جز پیراهن‌هایش چیز دیگری نبود .معمولا پیش از ظهر روما می‌آمد پایین تا تخت خواب را درست کند، سبد رخت چرک‌ها را سر بزند و پشنگ آب لبه‌ی دستشویی را که در اثر مسواک زدن و ریش تراشیدن خیس شده بود خشک کند»

بین زندگی مادر و روما تفاوت دیده می‌شود. ملال و خانه‌نشستن گریبان هر دو زن را گرفته است اما یک زن (روما) این ملال را می‌بیند، حسش می‌کند. اما دیگری (مادر) به این روزمرگی تن داده و آنرا جزء روند عادی زندگی‌اش می‌داند. در نهایت هردو دلشان چیزی جز آزادی و مستقل بودن را نمی‌خواهد.

زنان خانه‌دار

دریکی از داستان‌های این مجموعه بنام «جهنم- بهشت» ما با زنی روبروییم که تمام عمرش را صرف شوهر و تنها بچه‌اش می‌کند و روزگارش در آشپزخانه می‌گذرد. در زندگی این زن و شوهر مردی پیدا می‌شود که باعث دگرگونی حال زن خانه می‌شود. نویسنده بدون اینکه حاشیه پردازی کند، بسیار با ساده‌گی و خیلی ملموس زندگی این زن را روایت می‌کند، عشقش را نسبت به مردی که وارد زندگی شان می‌شود را بیان می‌کند و حس تلخی که از محال بودن این عشق به زن دست می‌دهد. روایت از زبان دختر این خانواده شروع می‌شود.

«پراناب چاکرابورتی» عملا برادر کوچک تر پدر من نبود. هموطنی بنگالی و اهل کلکته بود که در اوایل سال‌های هزار و نهصد و هفتاد به ساحل بی حاصل زندگی اجتماعی پدر و مادر من پرتاب شده بود، زمانی که در آپارتمان اجاره‌ای میدان مرکزی زندگی می‌کردند و تعداد آشنایان شان از انگشتان یک دست تجاوز نمی کرد.

نویسنده با اشاره به «ساحل بی‌حاصل زندگی» تمام حال و روز این زندگی مشترک را به خواننده القا می‌کند.  ساحل بی‌حاصلی که  با قدم گذاشتن این مرد جوان سرشار از دگر گونی می‌شود و زندگی «آپارنا» را که زن این خانه است را دچار تحول می‌سازد. زنی که هیچگاه قلبش را چیزی نلرزانده، ناگهان با ورود این مرد دچار حال متفاوتی می‌شود.

«مادرم می‌دانست هرگز نمی‌تواند پراناب کاکو را از آن خودش کند، و تصور می‌کنم هدفش این بود او را در خانواده  نگاه دارد. لیکن، از همه چیز مهم تر این بود که در ابتدا پراناب کاکو از همه نظر چنان به مادرم وابسته بود، و به او احتیاج داشت که هرگز پدرم در طول مدت ازدواج شان به او محتاج نبود. فکر می‌کنم نخستین و تنها احساس خوشبختی را او به مادرم داد. فکر می‌کنم حتا تولد من هم مادرم را چنان شادمان نکرده بود. من شاهد زندگی مشترکش با پدرم بودم، تحصیل حاصلی از نوع زندگی‌یی که برایش پرورش پیدا کرده بود. لیکن پراناب کاکو فرق داشت. او تنها لذت پیش بینی نشده‌ی زندگی  مادرم بود.

این عشق چنان در وجود زن عمیق است که با شنیدن خبر ازدواج پراناب کاکو دست به خودکشی‌یی می‌زند که نتیجه‌اش ملال و بی حاصلی دوامداری برای خودش است.

«یک کت بنفش روی ساری‌اش به تن کرده بود، و احتمالا به نظر هر همسایه‌ی می‌رسیده که او برای تنفس هوای آزاد به حیاط آمده. سپس جلو کتش را باز کرده بود، در قوطی مایع آتش زا را برداشته بود وتمام تنش را به آن آغشته بود…»

جومپا لاهیری به سبب زن بودنش بصورت خود آگاه و نا خود آگاه به زنان در داستان‌هایش می‌پردازد، هرچند مسأله‌ی مهاجرت تم اصلی تمام داستان‌های اوست اما این مهاجرت بیشتر حول محور زنان می‌چرخد و بیشترین تاثیر را این زنان اند که از پدیده‌ی مهاجرت می‌بینند. این زنان اند که وقتی با شوهران شان از کلکته مهاجر می‌شوند به آمریکا، مجبورند در آپارتمان‌های تنگ تمام روز را پشت پنجره بگذرانند. این زنان اند که با ترک وطن مجبورند به مهمانی‌های بسیار کوچک خانوادگی دل شان را خوش کرده و غذاهای بنگالی و… بپزند.

 قلم لاهیری بسیار سهل اما ممتنع هست. او از خودش می‌نویسد از تجربه‌های که خودش آن‌ها را لمس و درک کرده است.

منبع: به کسی مربوط نیست، مجموعه داستان کوتاه ، جومپا لاهیری

نویسنده: نیلوفر نیک‌سیر

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا