پروین دریا را در شبنم می‌بیند

پروین پژواک؛ شاعر، نویسنده، نقاش، کارتونیست و مترجم محبوب افغان مقیم کانادا، یکی از بهترین‌های حوزۀ فرهنگ و ادب افغانستان است. پروین نویسندۀ مثبت‌نگر است. نگاه او به هستی کاملاً عاطفی و شاعرانه است. با زبان ساده و صمیمی و منش طبیعت‌گرا شعر می‌سراید و داستان می‌نویسد. جان‌مایۀ شعر و نوشتار او را عشق، صفا و صمیمیت می‌سازد. پروین پژواک انسان با احساس و دوست‌داشتنی است. او در خانوادۀ خوش‌نام و بزرگ پژواک که شخصیت‌های بزرگی را در خود داشته، رشد و پرورش یافته است. پروین باورمند به نواندیشی، دگرگونی و پیشرفت است. زنی‌ که با روح لطیف بهشت معصومانۀ کودکان را ترسیم می‌کند. از دیر زمانی غرق در دنیای ‌کودکان است. برای کودکان افغان شعر و داستان می‌نویسد، نقاشی می‌کند، فلم و متن‌های تربیتی و آموزشی ارایه می‌دهد. در سال‌های اخیر چندین کتاب پروین پژواک در قالب شعر، داستان و ترجمه از آدرس مرکز منبع معلومات افغانستان اقبال چاپ یافته و در اختیار کودکان و نوجوانان کشور در مکاتب و نهادهای آموزشی قرار گرفته است. آن‌چه را که می‌خوانید حاصل صحبت‌هایی است که با پروین پژواک صورت گرفته است.

از کودکی، نوجوانی و نخستین شعر تان «مرگ خورشید» بگویید

من از خُردسالی می‌دانستم که نویسنده هستم، ولی تا نوجوانی نمی‌دانستم که می‌توانم شاعر باشم. کتاب‌های مکتب بیشترینه شعر کلاسیک را در خود جا داده بود و من خود را در آن نمی‌یافتم. هنگامی‌که «مرگ خورشید» را سرودم، چهارده سال داشتم و مطمئن نبودم که شعر است. آن را برای یک‌سال تمام در کتابچه نهان کردم. تنها آن‌را برای خود در آیینه می‌خواندم.  سپس در روز سرد برفی هنگامی‌که با مادر و پدرم در پته‌های گرم صندلی نشسته بودم، جرأت کردم و آن‌را برای آن‌ها نیز خواندم. به‌خاطر دارم که اتاق، خاموش و نیمه‌تاریک بود و من تا ختم شعر جرأت نکرده بودم سوی آن‌ها ببینم. وقتی سوی آن‌ها دیدم اشک در دیدگان هر دو می‌درخشید. از آن پس مادر و پدرم برای سالیان طولانی اولین و گاه آخرین خوانندگان اشعار کتاب «مرگ خورشید» من بودند که یکی پی دیگر حساسیت قلب و ذهن جوان مرا در برابر خشونت، بی‌عدالتی و جنگ فریاد می‌زد.

در مجموعۀ «دریا در شبنم» با عاشقانه‌هایی‌که حس بومی و صمیمیت دارد بر می‌خوریم، من با خواندن «دریا در شبنم» به یاد نثر نوشته‌های جبران خلیل جبران افتادم. «دریا در شبنم» چگونه پدید آمد، متاثر از جبران خلیل جبران نبودید؟

من در هیچ کتابی به قدر «دریا در شبنم» پروین نیستم. پروینِ زنده، پروینی که نه تنها در زمان حال، که در لحظه لحظۀ امروز زندگی می‌کرد و اگر در جامعۀ خوشبخت می‌زیست، شاید هرگز جز عشق نمی‌سرود و جز عشق نمی‌خواند. حیرت خاموش من در برابر زیبایی و ستایش پایان‌ناپذیر من در برابر زندگی چنان حقیقی و پرجاذبه بود که من آن‌را جز در کوتاه‌ترین جملات نمی‌توانستم بیان کنم. هر شعر «دریا در شبنم» برای من ثبت یک لحظه است، هرچند خاطرۀ آن لحظه به بلندای قصه می‌رسد.

من از نوجوانی با نام جبران خلیل جبران و کتاب او «پیشوا» آشنا بودم. پدرکلان من زنده یاد عبدالرحمان پژواک آن‌را به زبان دری برگردان کرده بودند. مطالعۀ کتاب‌هایی مانند آن و «گیت آنجلی» یا «سرود نیایش» اثر رابیندرنات تاگور، «مناجات‌نامه» اثر خواجه عبدالله انصاری و هم‌چنان نسخۀ خطی «احساسات و عواطف» استاد پژواک در نوشتن کتابم با عنوان «ابر، باران، دریا» بی‌اثر نبوده است، ولی چنین تاثیری را در کتاب «دریا در شبنم» نمی‌بینم.

گهوارۀ کاغذی به‌نحوی دردنامۀ زنان افغانستان است که روایت شده. با این‌که سال‌هاست به دور از افغانستان زندگی دارید، این حس چه‌گونه شما را واداشت که گهوارۀ کاغذی را بنویسید؟

«گهوارۀ کاغذی» دردنامۀ زنان افغان است در هر جایی‌که باشند. بخش داخل افغانستان این داستان، مانند گیسوان در من ریشه دارد. گیسوان را می‌توان بی‌رنگ کرد، رنگ زد، بلند گذاشت یا کوتاه کرد و حتا از بیخ تراشید، اما تیغ تیشه به ریشه نمی‌رسد. بخش خارج از افغانستان این داستان نیز برای من مانند ناخن و گوشت است. ناخن را نیز می‌توان کوتاه کرد، دراز کرد، رنگ زد و حتا بالایش پوشش ساختگی گذاشت، اما جای خالی ناخنی که از گوشت کشیده می‌شود، همیشه خالی، کبود و دردناک می‌ماند. من این درد تلخ را، من این جای خالی را در خود دارم.

در سال‌های پسین کار جدی تان روی ادبیات کودک بوده است، چه کارهایی برای کودکان انجام داده‌اید؟

برای من، کار در حوزۀ ادبیات کودک همیشه جدی بوده و هیچ‌وقت آن‌را دست کم نگرفته‌ام. در سال‌های اخیر جدی‌ترین کار در این بخش برای من ترجمه بوده است. هرچند تسلط من بالای زبان ادبی انگلیسی کم است، ولی می‌کوشم زبان ترجمه به دری آن‌چه باشد که اکثریت خُردسالان وطن من آن را می‌فهمند.

همسرم هُژبر در سال‌های اخیر بالای تصاویر داستان‌ها و اشعاری که در وطن نوشته بودم، کار کرده است. تصویر تاثیر عمیق خود را بالای خُردسالان و جای مشخص خود را در ادبیات کودک دارد و کار در این بخش ارزشمند است.

از آثاری که در بخش ادبیات کودک خلق کرده‌ام، پس از رمان «ماجراهای آرش» که اولین داستان بلند برای اطفال و نوجوانان در افغانستان به‌شمار می‌رود، اینک بیشتر بالای شعر و رسامی کتاب «می‌خوانم تا بدانم» حساب می‌کنم.

وضعیت ادبیات کودک در افغانستان از دید شما چه تعریفی دارد؟ چه‌ کارهایی برای کودکان و ادبیات کودک شود که تا هنوز صورت نگرفته؟

کار روی ادبیات کودک با گذشت هرروز پررنگ‌تر می‌شود و من از این بابت شادمانم.

کارهای انجام‌نیافته فراوان است. در این مورد می‌شود جداگانه گفت‌وگو کرد. ولی مهم‌ترین کاری که باید فراموش نشود، نشر و چاپ کتاب برای اطفال به مقدار هرچه بیش‌تر و با کیفیت هرچه بهتر است. نهادینه‌شدن فرهنگ کتاب‌خوانی در نسل جوان، تقویت نشرات، بهتر شدن شکل چاپ، رونق کتاب‌فروشی، ازدیاد کتاب‌خانه، قانون حق انحصار اثر، فرهنگ ویرایش، نقد سالم، جشنوارۀ کتاب و جایزۀ کتاب، احترام به قلم و نویسنده؛ نویسندگان حرفه‌یی و در مجموع آگاهی مدنی مردم را بار خواهد آورد.

چرا تصمیم گرفتید نویسنده شوید؟ اگر ننویسید؟

من می‌توانم نسرایم. انسان نمی‌تواند همیشه شاعر بماند. شاید هم روزی برسد که دیگر رسم نکنم. هیچ‌چیز در این دنیای فانی باقی نیست. اما تا هستم، نمی‌توانم ننویسم. زنده یاد داکتر اکرم عثمان باری در مورد من گفته بودند که اگر پروین نخواهد بنویسد، داستان در او نوشته می‌شود. من اغلب قبل از این‌که داستانی را بنویسم، آن‌را می‌بینم و می‌شنوم. من به الهام در داستان باور دارم. ولی این الهام از آسمان نمی‌آید، از همین تجارب زیستن ما در زمین و ریشه‌های ما در ته زمین می‌آید.

در اکثر صحبت‌ها و نوشته‌های‌تان از استاد عبدالرحمان پژواک نام ‌بردید، از استاد عبدالرحمان پژواک چه تعریفی دارید؟ از پژواک چه‌ها آموخته‌اید؟

من تنها در فیسبوک است که از زنده‌یاد پدرکلانم، استاد عبدالرحمان پژواک به تکرار یاد می‌کنم. این به‌خاطری است که من ادامه دهندۀ نام و راه‌شان در ادبیات افغانستان هستم. در دیگر حالات، تا کسی از ایشان نپرسد، من خود چیزی در مورد ایشان نمی‌گویم.

من از پژواک درس آزادگی را آموختم و این‌که انسان با همه بزرگی‌اش خالی از اشتباه نیست و هرگز در زندگی نمی‌توان چیزی را به‌دست آورد، مگر این‌که چیزی را از دست داد.

از شادروان داکتر نعمت الله پژواک پدر دانشمندتان که همگی دوست شان دارد، چند خاطره برای مان قصه کنید.

پدر من شادروان داکتر نعمت الله پژواک برای من نمونۀ همت، دانش، نوجویی و محبت بود. در سال‌های جنگ و شرایط دشوار وطن که اکثر خانواده‌ها نمی‌خواستند دختران‌شان بیرون از خانه بروند، او تکیه‌گاه مطمئن برای من و خواهرانم بود. اگر خواهر خردسالم خواست در کنار زبان فرانسوی مکتب، کورس زبان انگلیسی را بگیرد و بعدها در کانکور بورس هند شرکت کند، پدرم مشوق او بود. اگر خواهر بزرگم خواست که در کنار درس مکتب برای فراگیری بهتر میناتوری به کورس غلام محمد میمنگی برود یا در کنار درس دانشگاه عضو تیم باسکتبال طب باشد، پدرم در کنار او بود. اگر من خواستم در گوشۀ خود بمانم و معنای قرآن‌کریم را بدانم، پدرم اولین کسی بود که آن‌را به من هدیه کرد. بعدها که تمام روز را بیرون از خانه بودم و در کنار درس دانشگاه برای تهیۀ تصاویر اولین و دومین فلم انیمیشن افغانستان با هُژبر همکاری می‌کردم، پدر نه نگفت.

کدام نویسندگان معاصر را به طور خاص می‌ستایید؟ کدام یک بیش‌تر روی شما تاثیر گذاشته و از چه جهتی؟

هیچ شاعری را به‌قدر فروغ فرخزاد و کتاب «تولدی دیگر» او دوست ندارم. من با خواندن این کتاب برای اولین بار با شعر غیرکلاسیک معرفی شدم. برای اولین بار شعر را فهمیدم و شاعر درون خود را دیدم.

از نویسنده‌ها؛ مارک تواین محبوب من است. جدی‌ترین سخنان و قدیمی‌ترین پرسش‌های بشری را از زبان قهرمانان خُردسال با جملات آمیخته با خنده و شوخی از او خواندم و فهمیدم.

هرچند سال‌هاست من از این دو نویسنده و آثارشان جدا شده‌ام، ولی آشنایی من با اندیشۀ آن‌ها دیرینه و خدشه‌ناپذیر است.

روزانه چند ساعت کتاب می‌خوانید؟ برای کتاب خواندن چه دلایلی دارید؟

خواندن کتاب برای من دلیل نمی‌خواهد. من کتاب خواندن را دوست دارم و اگر کتاب نخوانم جای چیزی بسیار دوست‌داشتنی در زندگی‌ام خالی می‌ماند. خواندن کتاب برای من، به‌خصوص در گذشته، زمانی‌ که جوان‌تر بودم، مانند دیدن فلم بود. به این معنا که صحنه‌ها چنان برایم تصویر می‌داد که من به تماشایش می‌نشستم.

تمام روز من به نوعی به نوشتن و خواندن ارتباط دارد، لیکن به‌طور مرتب شبانه پیش از خواب یک تا دو ساعت کتاب می‌خوانم. مطالعۀ کتاب پیش از خواب تمام خستگی روز و پریشانی روزمره و اخبار ناخوشی را که همۀ ما و شما با آن سروکار داریم، مانند آب شست‌وشو می‌دهد و مرا آرام می‌کند. من هیچ‌گاه نمی‌توانم کتاب را سریع بخوانم، یا یک بخش آن را بخوانم و از بخشی بگذرم، یا اول خلاصۀ کتاب یا آخر کتاب را بخوانم. مطالعۀ کتاب برای من گاه مانند آموختن زبان بیگانه است. به این معنا که می‌شود یک کلمه یا جمله را به تکرار بخوانم. این برای آن نیست که آن را از بر کنم یا این‌که از آن راه و روش نویسندگی را بیاموزم. همین‌گونه بند می‌مانم. گویی سربالایی باشد.

از کار این روزهای‌تان بگویید، چه می‌نویسید، چه‌ می‌خوانید؟

به توصیۀ مکرر فرزندانم، خواندن سلسله کتاب‌های «هری پاتر» اثر جی.کی رولینگ را به زبان انگلیسی شروع کرده‌ام و هنوز ادامه دارد. در کنار آن همیشه کتابی را به زبان دری نیز دنبال می‌کنم.

زیباترین داستان بلندم برای خودم رمان «پر عقاب» است. من این رمان را ده سال پیش نوشته و ختم کرده بودم، ولی در ده سال اخیر ویرایش نسخۀ انگلیسی رمان «سلام مرجان»، بیش‌ترین نیروی کاری و تخلیقی مرا گرفت. با این‌همه، تا اکنون از آن نتیجه نگرفته‌ام و نسخۀ انگلیسی کتاب «سلام مرجان» تا اکنون نتوانسته ناشر مناسب را برای راه یافتن به دنیای کتاب غرب بیابد. در سال جاری خسته و دل‌زده به «پر عقاب» برگشتم. «پر عقاب» به من جان دوباره داد. می‌خواهم که این اثر به‌زودی در افغانستان به چاپ برسد. من این کتاب را پیشاپیش دوست دارم و هُژبر، تنها کسی که آن را ده سال پیش خوانده است، نیز بعضی از شخصیت های داستان را دوست‌داشتنی و فراموش ناشدنی یافته است، [تقدیم کنم].

منبع: روزنامه راه مدنیت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا