یادداشتی بر کتاب اسرافیل در بند
نگارنده: بسیگل شریفی
کتاب «اسرافیل در بند» اولین مجموعهی شعرهای زهرا سور اسرافیل است. ۶۸ شعر که شامل سه شعر کوتاه و مابقی شعرهای بلند در ۱۲۱ صفحه عرضه شده است. شعرها همهگی در قالب نو هستند.
دم اول:
همانگونه که عنوان و جلد کتاب نمایهی آغازین و دریچهی نخست برای ورود به کتاب اند، بنا بر این سخن را از نام و جلد کتاب آغاز میکنم.
در اولین نگاه، عنوان کتاب ساده و پرمفهوم و در عین حال دارای آشناییزدایی است و نیز پارادوکس مفهومی خلق کرده است. آشناییزدایی به این مفهوم که ما معمولاً در پرترهها و تصاویر و حتا در داستانها از اسرافیل تصوری مردانه داشتهایم اما وقتی زنی عنوان مجموعه شعرش را «اسرافیل در بند» انتخاب کرده است، ناخوادگاه تصویری از اسرافیل در هیأت یک زن در ذهن ما شکل میگیرد و پارادوکس مفهومی بدین جهت که اسرافیل فرشته مقربی است که وظیفهی جانبخشی و زندهکردن مجدد انسانها را بر عهده دارد و در واقع حیات مجدد انسان به دمیدن او در این صور وابسته است. پس اسرافیل هم نمونهی زن نوعی جامعهی افغانستانی –اسلامی است و هم نماد حیات و زندهگی مجدد جامعهی اسطورهای و دینی. در قید بودن او از هر دو نظر میتواند قابل تاویل باشد. به راستی چه اتفاقی میافتد و چگونه میشود اسطورهای که خود نماد حیات مجدد است، در بند گرفتار شود؟ در ادبیات دینی، رستاخیز بشر با دمیدن صور اسرافیل، صورت میگیرد، حال این اسرافیل که در هیأت زنی در بند است چه میخواهد بگوید؟
در ادامه به جلد کتاب میرسیم که مانند نام کتاب ساده و پرمفهوم است. طرح جلد این مجموعه که حاوی تعداد زیادی خطوط سیاه به موازات هم است، از یکطرف نشاندهندهی بارکد کتاب است و از طرف دیگر، به لحاظ دیداری حصار و بند را نشان میدهد، اعداد استفاده شده در پایین این حصارها سالهایی است که در تقویم قمری و شمسی، زمان حاضر را در بر میگیرند. یعنی این حصار با آمدن اسلام شروع شده و قیودات خود را بر اسرافیل – «زن نوعی» جامعه بشری- تحمیل کرده است.
امتداد حصارها از بالا به پایین نشاندهندهی تسلط آن بر زندهگی اسرافیل است. اسرافیلی که از پایین صفحه با رنگسرخ به حصار لبخند میزند. سرخ، رنگ انقلاب است، انقلابهای اجتماعی و مخصوصاً چپ. لبخند تلخی که بر لبان اسرافیل نقش بسته، همهی تاریخ زندهگی بشر را به سخره گرفته است. این نیشخند بیش از آنکه شادی را در ورای خود پنهان کرده باشد، درد و رنج زن افغانستانی را در تمام چهارده قرن گذشته به یاد میآورد.
نگاه اسرافیل از پایین صفحهی کتاب، نشان از ناباوری او به سالهای رفته است. ناباوری او به بند و حصارهایی که در طول قرنها زن را در بند خود گرفته است.
بگذار از تو حمل بگیرم
در نه ماه
نه روز
نه دقیقه
نه ثانیه
بالا بیاورم هزار و چهار صد سال
تاریخ بردهگیام را
بیا نترس!
خطوط دستم به ادامه سرنوشت تو ختم نمیشود
صلابت/ ص ۲۹
دم دوم:
کابل محل رشد ادبی شاعر است و آثار این مجموعه نیز در این شهر آفریده شدهاند. کابل و در کل افغانستان پس از جنگ، رویای بسیاری از جوانان این کشور را در خود پر و بال داده است. بسیاری از مردم با امید به آینده به کشور بازگشتند تا شروعی دیگر را تجربه کنند. این که این تجربهها به کجا رسید و یا نرسید بحث دیگری است و این که بسیاری از جوانان بازگشته به وطن دوباره مجبور به کوچ به دیگر کشورها شدند و هجرتی دوباره را تجربه کنند، موضوعی در خور توجه است که جای آن در این نوشته نیست. به راستی کابل و زندهگی در این شهر چه مشخصههایی به اثر داده است؟
آیا کابل هویت خاصی را در درون خود ایجاد کرده و آن را به ذهن هر انسانی که در این شهر زندهگی میکند، پرتاب میکند یا خیر؟ و آیا ذهن و قلم شاعر چقدر متاثر از فضایی بوده که در کابل زیسته؟ جواب این سوال را به مرور در خواهیم یافت.
از ذهنم پاک نمیشود
کابل
کافهها
و کوچههایی که با هم عبور کردیم
شهر خلاصه میشود
در یادهای تو
صدای تو
قرارهایی که نیامدم/نیامدی
چایخانهها/ ص۳۸
دم سوم:
رسیدن به فرم در شعر نیازمند زمان و تجربهی بسیار است تا شاعر بر اثر آن بتواند نسبت به تجربههای انجام شده در حوزهی خود به آگاهی برسد و با رویکردی زیباییشناسانه از آن عبور کند و به فضای تازه و جدیدی در عرصه شعر دست یابد. بسیاری از شاعرانی که در عرصهی شعر نو به این مرتبه رسیدند نه تنها از ذوق و زیباییشناسی بالایی برخوردار بودند بلکه زمانه نیز با آنها یار بوده و توانسته به مدد و یاری آنها بشتابد. وضعیت فعلی زبان فارسی در حوزه افغانستان چندان به نفع شاعران و نویسندهگان این زبان نیست. بسیاری از جهتگیریها و سیاستها به دنبال تضعیف و محدودساختن این زبان است تا بر اساس هویتهای خاصی که مد نظرشان است به آن شکل دهند. در این وضعیت رسیدن به یک فرم متعالی در شعر نو افغانستان حرکت بسیار سخت و گاه ناممکنی به نظر میآید. با این وجود نمیتوان تلاشهایی که در این شرایط میشود را نادیده گرفت. مخصوصاً تلاشهایی که به یمن جوانان و آفرینشگران این دیار صورت میگیرد و روح زبان پارسی را زنده نگه میدارد. «زهرا سور اسرافیل» نیز از شاعرانی است که سخت تلاش کرده تا به زبان و فرم خاص خود دست پیدا کند. این تلاشها متأثر از ویژهگیهایی است که در شعر او قابل مشاهده است.
در این اثر چند سوژهی مهم وجود دارد که روایت اصلی کتاب را آفریده است. مهمترین ویژهگی آن نگاه زنانه به جامعه است. روایت از زنانهگی جدیترین قسمت ساختار زبان شعرها را تشکیل میدهد. کلماتی چون تن، بدن، دختر، سقط، روسپی، گرمای تن، سنگسار، بوی خون، حملگرفتن و باکرهگی و… بخش مهمی از ساختار زبان این مجموعه را شکل داده است. واژههایی که از عمق تجربههای فردی شاعر برخاسته است و درست به همین دلیل بخش مهمی از فرم شعرها را به دوش میکشد.
لبهایت را که حراج میکنی
غرورهای مذکر
روایت ناتمام دیگری از قهوهخانههای حاشیهی شهر میشوند
و فال قهوهها
خطوط دستانت را با هزاران سرنوشت نسبت میدهد
و ماه نجابتش را در نیمهشب سقط
پلک بزن دختر
تا چشمهای شرافت روسپیتر شود
سپید/ ص ۵۴
دم چهارم:
تن اولین مسالهای است که شخصیسازی شده و مستقل و مختص شخص است. هر انسانی جدای از جنسیتش بر تنش به عنوان مالک شناخته میشود. اما در طی قرون مخصوصاً در دوران پیشامدرن و نیز در نظام دینی، این باور که تن زن نه تنها به طور مستقل از آن او نیست، گاهی سمبولیک به صورت کشتزاری برای مرد به معرفی گرفته میشود و حتا با قوانین شرعی که به مرور تاریخ و نظم مذکر به دین اضافه کردهاند، اختیار تن و خواستهاش، ابتدا از آن پدر و سپس به همسر وی سپرده میشود. در این میان، وقتی زنی از میان این نظام سختگیر دینی و مردسالارانه از تن و تنانهگی سخن میزند یعنی به قوانین قدرت رایج میتازد.
بنا بر این تن بیش از آنکه دارای مفهوم اخلاقی باشد پدیدهای سیاسی است. حاکمیتی که در هزاران سال با سلاح تن، سعی در مهار و در انحصارداشتن زن به عنوان نیم پیکرهی فعال و مؤثر جامعه کردهاست و بدینگونه خیالش را از نیمی از مردم تحت فرمانش راحت کرده و در عین حال به قدرتطلبی مردانهی خود در مقابلش بیشتر میپردازد. پس، هر گاه همین زن که گاه با پیچاندهشدن در لایههای تقدس، گاه به عنوان جنس دوم و یا ناقصالعقل سعی شده استقلال و یا حضور او در دایرهی قدرت را در انحصار نظام مردسالار قرار دهند، از تن، عشق تنانه و لذت تنانه از سوی زن به معشوق مرد، سخن میراند نوعی دهنکجی و سرکشی از این دایرهی قدرت است. در کتاب «اسرافیل در بند» راوی این عشق تنانه و سخنزدن از تن، «من» است؛ نه سوم شخص یا راوی دانا. شاعر بیمحابا از تجربههای بوسیدن، صحنههای عشقورزی، خواستن تنانه و از تن خود سخن میگوید. او از تعلقدادن بکارت به شخص خود دوری نمیکند، خواستن تن معشوق را در لفافهی استعارهآمیز نمیپیچاند بلکه آن را با تمام صراحت و زیبایی با همان حس خالص انسانیاش از سوی زن بیان میکند. او سعی ندارد به دام اروتیکنویسی بیفتد بلکه او از تن و تنانهگی و عشق تنانه مینویسد تا بیاشوید، تا روح آنارشیستی خود را آرام کند و زن را به مثابه یک انسان که میتواند از تجربههای انسانیاش بیپروا بگوید مطرح کند و این را آنقدر آگاهانه انجام میدهد که حکم سنگسار و مجازات از سوی جامعه و مردان پایبند عرف و مذهب، برایش قابل پیشبینی است.
میخزم در لابهلای کلمات
میخواهم در تاریخ
رسم زنی باشم
که موهایش را سنگسار کردند
پهلوی چپ/ ص ۱۵
دم پنجم:
یکی از ویژهگیهایی که شاعر با آن، تلاش کرده به شعرها فرم متفاوت بدهد روایت بوده است. روایت صرفاً به برداشت خطی از رویکرد قصهنویسی سنتی برنمیگردد، بلکه به تمام تلاشهایی گفته میشود که آفرینشگر توسط آن نقب میزند به عمیقترین لایههای ذهن و روان خود و جامعهای که در آن زندهگی میکند، بخش مهمی از روایتهای شاعرانه و زنانهی این مجموعه به تجربههای شخصی وی برمیگردد، به شهر نو، کابل، تروریسم، انتحار، قهوهخانهها، قرارهای ملاقات، چای سبز، همپیالهگی، چایخانههای کابل و بسیاری دیگر از تجربههای زیستهی او در سرگشتهگیهای مهاجرت و تلخی ایامی که در کابل نمیتواند «خود» باشد و برای ابراز تنهاییها و دغدغههایش رنج بیشماری را به جان خریده است. اسرافیلی که در بکارت خود مادرانههایی را به دوش میکشد که در ده افغانان شهید شد، با تمام زخمهای شهر نو در پلسرخ در آغوش کشیده میشود، در آسمایی پشت پلکهای معشوقش جا میگرفته و میگوید: «تکههای قلبش را از پل سرخ، دهافغانان و از تمام چایخانههای شهر نو پیدا کنید»
های مردم خوشبخت!
اگر صمیمیتها
وعدههای چای و شراب و شعر را از کابل بردارید
شهر گورستان بزرگیست
که تنها مردهگانش آرزوهایی را بر دوش میکشند
یک ابهام حس/ص ۲۶
دم ششم:
روایت دیگری که تصویرها را در کنار نشانههای دیگر به هم ربط داده است، بازگشت به متنهای فرهنگی دینی اسلام است. این روایت شاید آگاهانه انتخاب نشده باشد بلکه، ناخوداگاه از آن فرمان میبرد و این رویکرد ناخوداگاه عمق بیشتری به این روایت داده است. هر چند این قسمت ریشه در تجربههای زیستهی شاعر دارد، میتواند روی دیگر این سکه نیز باشد. روایتی تلخ و سرشار از عصیان.
با شاخهای طلایی
چسبیده به سمت راست مغزیشان
به خیابانها
شهرها
به سمت تمام مرزها
هجوم آوردند
روزنامهها خبر از هزار و چهارصد و اندی پیش میدهند….
خیابانها/ ص۹۶
دم هفتم:
شعر پدیدهای اجتماعی- فرهنگی است. تمام ویژگیهای اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و ادبی به صورت خطوط نامرئی، تار و پود شعر را به هم وصل کرده و یک اثر ادبی را خلق میکند. مگر انسان را می توان جدای از فکر، روان و باورهایش دانست؟ شعر برخاسته از ناخوداگاه انسان و ناخوداگاه امری تاریخی، فرهنگی و اجتماعی است.
یکی از ویژهگیهای جامعه شرقی و به خصوص افغانی، مردسالار و پدرسالار بودن آن است. هرچند این ویژهگی در بسیاری از مناطق غربی نیز رویت شده است اما در جامعهی شرقی نمونههای بارز و بی قید و شرطی را شامل میشود. مردسالاری و پدرسالاری در طول تاریخ نقش مهمی در تغییرات اجتماعی و سیاسی داشته است. یکی از پیآمدهای آن نابرابری جنسیتی میان مردان و زنان است. همچنین زنان به دلیل نداشتن زمینهی رشد و به تبع آن قدرت موثر و برابر با مردان در حاشیهی سیاست و تاریخ قرار گرفتند. این نگرش اجتماعی با آمدن دین اسلام به نحوی تیوریزه و نهادینه گردید و حمایت دین اسلام از این نابرابری باعث ترویج و فراگیرشدن آن در جوامع اسلامی شد. از نمونههای آن نابرابری زن و مرد در رابطه با حق ارث و همچنین حق مرد برای اختیار چند همسری و بسیاری دیگر را میتوان برشمرد.
آمدن مدرنیته و ارزشهای آن از جمله انسانگرایی توانست نقش مهمی در تغییرات اجتماعی کشورهای شرقی ایفا کند. برابری انسان فارغ از رنگ، جنس، مذهب باعث بیداری زنان در جوامع شرقی شد. شاعران زن نقش مهمی در بیداری زنان داشته و دارند. نقد جامعه شرقی، نقد نابرابری مرد و زن و اصالتدادن به انسان و به زن در آثارشان توانست بیش از کتابهای نظری و تیوری نقش داشته باشد. شاعر این مجموعه نیز به عنوان یکی از فعالان حوزهی زنان اهمیت به سزایی به این امر داده است. قسمت عمدهای از شعرهای این مجموعه به زن نگریسته و زوایای پنهان زندهگی زنان را روشنی انداخته است و از دغدغههای مهم شاعر در بسیاری از صفحههای این کتاب هستند. غرورهای مذکر، مذکرترین نقطهی جهان، تاریخ مذکر، نظم مذکر جهان و ترکیبهایی از این دست گرچه گاه شعاری اما نگاه شاعر را به دنیای مردانهی پیرامونش نشان میدهد. اینجاست که در مییابیم اسرافیل در بند از چه میخواهد بگوید. تا آنجا که این میان حتا میخواهد مادرش که نماد کسی است که این تاریخ و نظم را پذیرفته دستش را از شانههایش بردارد و به غم دخترش که به اندازهی تاریخ مادران او قدهای بلندی دارد نگاه کند. او مادرش را فرا میخواند که دخترش را که حالا آن قدر بزرگ شده که زنانهگیهایش رابه عنوان انسانی مستقل و آزاد شناخته، به رسمیت بشناسد.
به دلخوشیهایم نگاه کن
چیزهای بزرگیست که از هیچ فروشگاهی خریدنی نیست
غمم را نگاه کن!
به اندازهی تاریخ مادران تو قدهای بلندی دارد
روز و ماه/ص ۱۱۳
دم هشتم:
میزان اندک تأثیرپذیری هر شاعر از همعصرانش میتواند طبیعی و قابل هضم باشد. اما گاه حد تأثیرپذیری به اندازهای می شود که ناخوداگاه مخاطبان حرفهای شعر و ادبیات را دچار شک و تردید میکند. بنابراین شاعر باید به شناخت عمیقی از شعر عصر خود و شاعران مطرح و تأثیرگذر دورههای قبل و حال خود رسیده باشد. تا بتواند علاوه بر دریافت و شناخت ویژهگیها و زیباییشناسی آفریدههای شان به شناخت قدرت ادبی خود نیز رسیده باشد و در واقع خطوط پنهان و لایههای زیرین فرم و محتوا را دریافته باشد و وجوه تمایز خود با دیگران را به عنوان وجه چیرهگی و چیرهدستی خود در ساحت شعر دریافته باشد.
به لحاظ محتوا، شاعر این مجموعه بیش از آنکه متأثر از چهرهی مشخصی در ساحت شعر باشد، متأثر از اندیشههای عصر خود است، این اندیشه ریشه در مکاتب فکری- انتقادی و فلسفی مدرنیسم و فرانکفورتیها دارد. روح نقد و انتقاد محور اصلی مکتب فرانکفورت است و این گرایش و رویکرد در ترجمههای ادبی- فلسفی از فرهنگ جرمنی به زبان و فرهنگ پارسی و شرقی راه یافته است. بسیاری از اشعاری که از آفریدههای مطرح اروپا و امریکا به زبان پارسی ترجمه شدهاند، دارای این روحیه و تفکر است. بسیاری از متفکران یهودی که از یهودستیزی جرمنیها توانسته بودند عطای اروپا را به لقایش ببخشند و با فرار به امریکا جان سالم به در بردند، توانستند حلقهای را در امریکا شکل دهند، که سالها پیش در مراکز علمی و فکری اروپا بنا کرده بودند و از این دریچه به تجربههای سیاسی مدرنیسم واقعگرای اروپا که بیشتر مبتنی بر برتری ناسیونالیسم بودند، بپردازند. این رویکرد بعدها هستهی اصلی این مکتب را برساختند.
سادهنویسی، استفاده از پتانسیلهای گویش محاوره، تسلط و آگاهی از فرهنگ بومی و سنتهای رایج جامعه دیگر بسترهای مشترک و آبشخور ادبی آنها به حساب میآید.
یکروز موهایم را کوتاه کردم
و تو گردنت
همینطوری شد که به جای شرافت
عشق صیقل خورد
همینطوری شد که مردانهگیهای تو ریخت
و زنانهگیهای من
باید ایمان بیاوریم به چیزی شبیه عشق
عشق که بیاید
آمدن عشق/ ص ۶۹
دم آخر:
در مجموع میشود گفت نگاه سور اسرافیل به شعربه عنوان پیام دهندهی مفهومها و زیباییهای ذهنیاش جدی است، او شاعریست که نشان داده جستوجوگر است و میاندیشد و اندیشههایش را میسراید. برای او شعر، بیشتر از هر چیزی نوعی رسالت به نظر میرسد، رسالتی که در خدمت نگاه عصیانگر و منتقدش قرار میگیرد. او حتا در عاشقانههایش عاصی است. گاه ردپای اندوه و رنج اندیشیدن را در نوشتههایش میشود دید. زبانش بیپیرایه و ساده است. درگیر بازیهای زبانی و پیچیده نیست و علاقهای به شکل و یا فرم زبانی جدید ندارد برای همین ما با نوآوریهای زبانی یا برخورد نمیکنیم و یا به ندرت این اتفاق میافتد. برای او شاید مفهوم بیشتر از ساختار ارزشمند مینماید و این باعث میشود گاه به دام شعارنویسی و رکگویی که آفت شعر است بیفتد. به حدی که گاه ما بیشتر با یک بیانیه طرف هستیم تا شعر. کمتر با شعر درخشانی برمیخوریم و در عین حال کمتر با شعری ضعیف. حتا نام شعرها، خیلی خاص نیستند. یکی از عیوب این اثر، کم توجهی به صفحهآرایی و درج فهرست در این مجموعه است. عدم دقت در ویراستاری نیز دیده میشود مخصوصاً در آوردن یک شعر یکباربه عنوان شعر مجزا و یکباربه عنوان قسمتی از شعر که در صفحات ۲۳ و ۱۱۸ اتفاق افتاده است. کیفیت چاپ این مجموعه با توجه به امکانات موجود در بازار نشر افغانستان و دیگر کشورهای همسایه خیلی مناسب و برازنده نیست، هر چند امروزه بسیاری از کتابهای چاپ کابل به همین صورت «افست» میشود و نمیتوان خیلی به ناشران خرده گرفت.
زهرا سور اسرافیل از آیندههای شعری ادبیات افغانستان و ادبیات زنان افغانستان است، برایش افقهای گسترده و موفقیتهای بیشتر را میطلبم.
منبع: هشت صبح