سیماگل:عید نزدیک است و فرزندانم از من لباس میخواهند
گزارشگر: سیمین صدف
به سلسله حکایات زنان بیوه و بیسرپرست این بار به سراغ سیما گل رفتم.
سیماگل زنی است که از تلخی روزگارش شکایت کرده و میگوید پس از یک و نیم ماه کودکاناش شب گذشته دریک مهمانی توانستند غذای درست بخوردند، نزدیک عید است و فرزندانش از او لباس میخواهند اما او حیران است که چه کند.
و او مدت پنج سال در یکی از مکاتب شهر هرات صفاکار بود و اما پس از مدتی او را از آن مکتب اخراج کرده و به جای او کسی دیگر را استخدام کردند.
سمیاگل میگوید:« پنج سال زحمت کشیدم و صفا کار بودم اما یک و نیم سال است که منفک شدم و از آن به بعد هر جایی که دنبال کار میگردم کار پیدا نمیشود.»
او میگوید:« هشت سال است خانهام خراب شده و چهار طفل دارم که بی کس اند و هیچ کسی را ندارند تا بتواند به آنها کمک کند.»
او میگوید دو پسرش که 12 و 10 ساله اند در یک دکان شاگرد اند و درآمدی ندارند که زندگی آنها را تامین کرده بتواند.
خواهر دیگر سیماگل نیز بیوه است و زندگیاش تعریفی ندارد که بتواند به او کمک کند.
سیماگل میافزاید زمانی که در مکتب صفاکار بوده روز گار نسبتا بهتری داشته و معاش او کفاف زندگی او را می داد اما اکنون زندگی سختی دارد:« وضعیت زندگی ام بسیار خراب است، همه در خانه خود یک کسی را دارند که خیرات و زکات خود را به او بدهند اما من کسی را ندارم.»
سیما می گوید که کودک بوده که مادر و پدرش را از دست داده و پیش دامادش بزرگ شده و دامادش هم او را به عقد مرد مسنی درآورده که پس از مدتی مدتی فوت شده و حالا او با کودکانش تنها ماندهاست.
سیماگل میگوید نزدیک عید است و کودکانش اصرار دارند که برای عید به آنها لباس نو بگیرد اما او نمیداند شکم آنها را چگونه سیر کند و در جواب بسیاری از سوالات فرزندانش حرفی برای گفتن ندارد.