نیلاب؛ زنی با سی‌سال روایت

خالد نویسا مرا با نیلاب موج، داستان‌ها و نوشته‌هایش آشنا کرد. قبل از این‌که با نیلاب موج آشنا شوم، پاره‌یی از نوشته‌هایش را در سایت فردا و سایت کابل ناته خوانده بودم. اما با خواندن کتاب «خواب‌های سی‌ساله» به این دریافت رسیدم که نیلاب نویسنده‌یی ا‌ست متفاوت و ژرف‌نگر، نیلاب با اندوخته‌ها و دانشی که در حوزۀ هنر و ادبیات دارد، آگا‌هانه می‌نویسد. آگاهی و ژرف‌نگری نیلاب از او نویسندۀ سخت‌کوش و دقیق ساخته است. سوژه‌ها و مفاهیمی را که برای نوشتن گزینش می‌کند، ویژۀ ذوق و سلیقه عالی هنری اوست. در هر نوشته‌اش هدفی را دنبال می‌کند و طرح روشنگرانه را به‌پیش می‌کشد. نیلاب موج سلام، گرایش‌های گونه‌گون فرهنگی دارد. با زبان شاعرانه و فلسفی داستان می‌نویسد. تازه‌های ادبیات، سینما و آهنگ‌های ناب را برگردان می‌کند. در کل کار نیلاب با زیبایی، هنر و فلسفه می‌آمیزد. اندیشه‌های نیلاب رنگ قوی از حکمت و استدلال در خود دارد. برگردان‌هایی که از متن آلمانی به فارسی دری دارد، مهم، جذاب و با ارزش‌اند. نیلاب تنها و یگانه نویسنده‌یی است که فریدا کالو (نقاش سور ریالست) گیونترگراس (نویسندۀ طبل حلبی و برنده جایزه نوبل) پیترریو مکورف (شاعر معروف آلمانی)، دیگر هنرمندان سرشناس آلمانی، فلم‌های ماندگار چون «بیمار انگلیسی» «عطر»، «پیانو» و پارچه‌های آهنگ‌های ناب را به پارسی دری برگردان کرده است. دکلمه‌های نیز از نیلاب موج سلام در یوتوب است. در زیر گفت‌وشنود کوتاهی را با نیلاب موج سلام می‌خوانید:

کمی از نیلاب موج سلام به خوانندگان راه مدنیت بگویید

خوش‌برخورد، با پرنسیپ، ارج‌گزار انسان و تلاشمندی، از خودناراضی، سخت‌گیر باخود. شیفتۀ ادبیات و کار.

می‌دانم که دیپلوم تجارت از آلمان دارید اما این رابطۀ عاشقانه با ادبیات از کجا شکل گرفت و چگونه پدید آمد؟

از کابل. وقتی صنف سه و چهار مکتب بودم، باید هرهفته برای مادرم یک مقاله می‌نوشتم و می‌گفتم که روی کدام دلیل موضوع مقاله را انتخاب نموده‌ام. پدرم یک شخصیت سیاسی و پرمطالعه است و کتاب‌های ارزشمند زیاد داشت. لونا سلام خواهر کلانم به رمان‌خوانی دچار بود. در خانۀ پدربزرگم یک کتاب‌خانه‌گک از مامایم بجا مانده بود که خواهرم و من پس از مدتی اجازه یافتیم کتاب‌هایش را بخوانیم. در نوجوانی مجلۀ بهاران را می‌نوشتم و با مجلۀ دکمکیانو انیس همکاری داشتم و با هم‌صنفان و دوستان تبادل کتاب داشتیم. به عقب به کابل که نگاه می‌کنم، فرهنگ کتاب‌خوانی میان دختران و پسران مکتبی در حال شکل گرفتن بود. و اما پیوند جدی را با ادبیات در اروپا برقرار نمودم. ظهور و رشد این بستگی در شکل یک پروسه روی داده است. شما تعریف درست را به کار بردید. رابطۀ عاشقانه، ارچند پارادوکس. نخست آشنایی بود. سپس دوستی شد و اکنون عشق است.

چرا خواب‌های سی‌ساله را نبشتی؟

داستان خواب‌های سی‌ساله؟ یکی از داستان‌هایی‌ست که خودش نوشته شد. یک نیاز بود. تاریخ شتابندۀ حالت روانی از هشت‌سالگی تا لحظۀ نگارش راوی در یک داستان کوتاه آمده است. فضای جدایی و دوری از زادگاه،‌ خانواده، دوستان و هم‌وطنان بیرون ریخته شده بدون آن که خیلی دراماتیک ساخته شود. گزینۀ خواب‌های سی‌ساله شامل چندین داستان است. هر داستان با انگیزه و سوژۀ متفاوت از دیگر. نمی‌شود به سادگی بگویم که چرا داستان‌ها را نوشته‌ام. باید روی هر کدام تماس جداگانه و مفصل بگیرم. فکر کنم از حوصلۀ این گفت‌وشنید بیرون است.

با خوانش خواب‌های سی‌ساله به این مساله پی بردم که شما به گونه فلسفی می‌نویسید، روایت‌ها گاهی شاعرانه است و گاهی فلسفی، رد پای فلسفی‌اندیشی در داستان‌هایت از کجا آمد؟

وقتی با نگرش جدی به انسان و دشواری‌هایش، زندگی و جهان می‌پردازیم با اندیشه‌گری، کنکاش و طرح پرسش‌ها رویارو می‌شویم. می‌پذیرم که داستان‌هایم در شکل و مایه تیپیک «افغانی» نیستند. داستان برترین ژانر ادبی برای ایجاد اندیشه،‌ فرورفتن در اعماق و  دست یافتن به کشفیات است. من به درون‌گرایی و روانکاوی خیلی ارزش می‌دهم. مطالعۀ آثار هرمان هسه، هیرتا میولر، دوریس لسینگ، گیونتر گراس و دیگر غول‌های ادبیات به زبان آلمانی، دنیای نو را به رویم گشود. به‌ویژه هسه و لسینگ سخت فلسفی می‌نویسند. همۀ نویسندگان به‌گونه‌یی تاثیرپذیر از آنچه استند که خوانده‌ و باخود گرفته‌اند. تا به خود می‌رسند،‌ کوچه‌ها،‌ شهرها و سرزمین‌ها را عبور می‌کنند. با آنچه گفته آمدم شاید زمینه برای فلسفی‌نگاری در داستان‌هایم، فراهم شده است. واما این شکل نوشتار نه تحمیلی و ساختگی؛ بل خیلی روان و طبیعی می‌تواند جاری گردد و سبک نگارش نویسنده را تا جایی رقم بزند. در داستان «دوی شب» روانکاوی تم اصلی‌ست و زبان نگارشی داستان روانکاوانه است. در جاهایی از داستان‌های گزینۀ خواب‌های سی‌ساله هم حکم بر آن بود تا فضای شاعرانه پدید بیاید.

در داستان «پیرهن مرده» با یک ذهنی‌گرایی مطلق بر می‌خوریم، این گونه نگرش عمدی بوده؟

پیرهن مرده ( اویی که پیرهنش مرده، این را یادآور شوم؛ زیرا بیشتر آن را پیرهنی مرده می‌خوانند) چندین بعدی است. خواننده ناگزیر است بیندیشد اگر می‌خواهد رابطه‌ میان رویدادها را دریابد. پیکان شاعر وقتی پیراهن خواب نازک سیاه یاسمن را در خیالش می‌خراماند، قتل یاسمن را خواب می‌بیند. در حقیقت طرح یک قتل ناموسی را می‌ریزد. قتل‌های ناموسی در آلمان رخ داده‌اند. نشان داده می‌شود که شاعر، نویسنده و هنرمند بودن همه چیز نیست. او در کنار این‌که روابط ناسالم را می‌پرورد، نمی‌تواند رابطۀ احتمالی یاسمن؛ همسرش را با دیگری تاب بیاورد. در فرجام به‌جای این‌که به دکان گل‌فروشی برود، وارد چاقوفروشی می‌شود. برای خریداری چاقو برای کشتن یاسمن؟ البته اگر قرار باشد که یاسمن کشته شود، بدون تقصیر نبوده است. نه به‌خاطر این‌که به او مجاز نباشد برای خود و زندگیش تصمیم بگیرد؛ بل برای این‌که پیکان را تحریک نموده است؛ زیرا او بعد از آن‌که بر پیکان بدگمان می‌شود، می‌خواهد انتقام بگیرد و بدین‌گونه در مورد رابطه‌اش با مرد دیگر دروغ می‌گوید.

در داستان تلاش برای سیاه و سپید نشان دادن یک یا دیگر کرکتر به کار نرفته است. در جاهایی حتا می‌توان با پیکان حس دلسوزی یافت. نام داستان پیرهن مرده هم از زبان پیکان گرفته شده است. او وقتی در خیالش یاسمن را می‌کشد، می‌داند که با نبود یاسمن، پیرهن خواب همو هم از رقص بازمی‌ماند و میمیرد. نکتۀ دیگر جریان بحث فلسفی میان آزیتا و یاسمن است و گفتن گپ‌های تابوآمیز.

خواب‌های سی‌ساله تداعی‌کننده شخص راوی است، نماد و یا کتاب مشهور بالزاک- رمان «زن سی ساله»؟

هرسه. خواهر کلان راوی، زن سی‌سالۀ بالزاک را وارد داستان می‌سازد. داستان، در وسط گره می‌خورد با چهرۀ امروز زن سی‌ساله در افغانستان. سپس بالزاک می‌آید و نقش کوتاهی را می‌پذیرد. یک دیالوگ ذهنی میان بالزاک و راوی در مورد رمان زنی سی‌ساله شکل می‌گیرد. وقتی بالزاک به راهش می‌رود، راوی می‌ماند و محیط غم‌انگیز و منزوی که دیروزش حویلی پراز بته‌های گل و تاک انگور خانۀ پدرکلان بود. با این‌همه آویختن قفل بر در خانۀ پدرکلان به گونه‌یی پدرود با نوستالژیست.

برای دنیای نوشتن چه یک جغرافیایی را انتخاب کردی؟

مشخص نیست. همیشه در تغییر است. می‌توانم در یک باغچه بنویسم. یا در یک قهوه‌خانه، خانه و حتا در محل کار، وقتی چیزی تیروار به مغزم خطور می‌کند. گاهی هم وقتی با دیگران قصه می‌کنیم و چای می‌نوشیم، به روی شان لبخند می‌زنم. حرف‌هایم را می‌زنم. اما افکارم در جای دیگرست و در حقیقت مصروف نوشتن در ذهن استم. آنانی که به من خیلی نزدیک‌اند، این را می‌دانند و یگان شوخی می‌کنند. مهم واقعا فضای ذهنی و روانی من است. وقتی از نگاه روانی و ذهنی آماده باشم، جغرافیای بیرونی کمترین نقش را بازی می‌کند.

ترجمه‌هایی از شما خوانده‌ام، رابطه‌تان با ترجمه چگونه است؟

نخست،‌ ترجمه پل ساختن است و این روحم را صیقل می‌دهد. دیگر،‌ هرکاری که به آن دست می‌یازم، باید پرم بسازد. زندگی‌بخش باشد. انگیزه و الهام ببخشد؛ زیرا با قلب و روانم در آن فرو می‌روم. در مورد فریداکالو، گیونترگراس، پیتر ریومکورف، هاروکی موراکامی، دوریس لسینگ، ماریو وارگاس جوسا، ژان ژاک روسو و دیگران ترجمه‌های پژوهشی داشته‌ام. در این اواخر شعر آهنگ‌های آلمانی را برمی‌گردانم. آهنگ‌های پرشور و پرمضمونی که از روزمرگی‌ها می‌گویند. در چنان شعرهایی رشد زبان و نوآوری در گونۀ بیان احساسات، حرف کلیدی را می‌زنند. شاید از دیدگاه صحنه‌آرایی اروپایی باشند، اما مهم احساسات‌اند. احساس آدم‌ها در تمام دنیا یکسان است.

از عادت‌های نوشتن‌تان بگویید، بر اساس کدام طرح از پیش تعین‌شده می‌نویسی یا در اوقات فراغت؟

وقتی استرس داشته باشم، خوب می‌نویسم و گاهی که غمگین باشم. برای مثلا ترجمه، نوشتۀ پژوهشی و … برنامه می‌ریزم و زمان پایان کار را تعیین می‌کنم. اما برای داستان و نوشتۀ احساسی هرگز وقت تعیین نمی‌توانم. پیش آمده است، یک سال و بیشتر نتوانسته‌ام، عاطفی بنویسم. می‌دانید که این‌گونه نگارش آمد دارد. وقتی روی یک داستان کار می‌کنم، تنها وقتی می‌خوابم، از صحنه دور می‌شوم. بی‌اعتنا که به چه کاری مشغولم، با شخصیت‌ها، دیالوگ‌ها و رویدادهای داستان می‌باشم.  هنگام درایف وقتی به سفرهای دور کاری می‌روم، در ذهن می‌نویسم، ویرایش و حتا بخش‌بندی می‌نمایم. وقتی می‌رسم بایستی آن‌ها را تا فراموش نشده‌اند، رونوشت نمایم. هر خبر ،جغرافیا و رویداد برای نویسنده مواد دهنده و سوژه‌آور است.

کدام نویسندۀ بزرگ بیشتر شما را وسوسه می‌کند و آثارش را بیشتر می‌خوانی؟

شمار نویسندگان بزرگ افغانستان و جهان که کارهای‌شان را دوست دارم، کم نیست. هر اثر خوب تأثیر خودش را می‌گذارد. چنان‌چه هر نویسنده یک یا چندین کار نه خوب می‌داشته باشد. طبیعی است. پس مهم اثر است.

جدا از نوشتن و ترجمه، چه کاری را بیشتر از کارهای دیگر انجام می‌دهی؟

کار،‌ بودن با خانواده و دوستان،‌ پی‌گیری اوضاع افغانستان و جهان،‌ سپورت، تماشای فلم‌های خوب و چندین کار دیگر.

پیشگامان ادبی تان چه کسانی هستند؟

نمی‌توانم از استاد اسدالله حبیب یاد ننمایم. نه تنها در پیرامون سبک‌ها و اساسات داستان‌نویسی، کلیات زبان، سبک‌ها و اوزان شعری، علم بدیع و بیان از ایشان فراگرفته‌ام؛ بل مهم‌ترین موضوع گپ‌هایی‌اند که در کتاب و دیوانی نمی‌توانی آن را بیابی. از آموزه‌ها و خاطره‌ها تا تجربه‌های نگارشی. بعدش نویسندگان دلخواه زیاد دارم. چنان‌چه گفتم، می‌توان با هر شخصیت و اثر سترگ رشد نمود. سپس راه و روش خود را یافت و رویش کار گذاشت.

بزرگترین حس شادمانی‌تان از نوشتن چیست؟

نمی‌دانم تا کجا می‌توان از حس شادمانی گفت. نوشتن برای من بیشتر نیازمندی است. گریز از غصه‌ها و ناهنجاری‌ها، روانکاوی انسان معاصر و بازتاب دردش و دست یافتن به ناممکنات وادارم می‌سازند تا بنویسم.

آخرین کتابی که خواندی؟

Wer die Nachtigall stoert

برگردانش از آلمانی اویی که مزاحم بلبل می‌شود، است، اثر هارپر لی از شهکارهای ادبیات داستانی. فکر کنم نام رمان از انگلیسی به فارسی کشتن مرغ مقلد ترجمه شده است. به نظر من نام آلمانی آن – اویی که مزاحم بلبل می‌شود به مراتب هم‌خوانتر به مایه و برازنده‌تر است. وقت‌ها پیش به خواندنش شروع نمودم. نمی‌دانم چه سرم بد خورد که خلاف عادت ناتمام کنارش گذاشتم. چند روز پیش اما تمامش کردم.

از نگفته‌هایت بگو؟

زیاد است. بگذاریم برای گفت‌وشنید دیگر.

یک کهکشان سپاس بابت گفتگو

سپاسگزار شما.

منبع: روزنامه راه مدنیت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا