فیروزه: با سگ غذا می‌خوردم، اما حالا با انسان‌ها نمی‌توانم

«جبراً یک‌جا با سگ نان می‌خوردم، روزهای اول از سگ می‌ترسیدم، ولی رفته رفته با هم‌دیگر عادت کردیم، او دیگر بالایم غُر نمی‌زد. اما حالا که اختیار دارم، دیگر با انسان‌ها هم نمی‌توانم غذا بخورم.»

این گفته‌های فیروزه، قربانی خشونت‌های خانواده‌گی از سوی شوهر و خانواده‌ی شوهرش در هرات است.
جای بخیه هنوز هم در گلویش به طرز وحشتناکی به چشم می‌خورد. این دختر ۱۷ ساله با جسم لاغر و استخوانی‌اش دیگر توانایی بلند‌شدن از جایش را ندارد، مگر این که به کمک در و دیوار به سختی راه برود. خیلی لاغر است، اما شکم‌اش بزرگ‌تر از اندامش به نظر می‌رسد. به سختی خودش را در مقابلم قرار داد و در حالی که از درد به خود می‌پیچید، به حرف‌زدن شروع کرد. زبان در دهنش سنگینی می‌کرد، به حدی که بسیاری از کلماتش فهمیده نمی‌شد.
او که در یکی از کوچه‌های دروازه خوش شهر هرات در خانه مادرش هست، از خشونتی حرف می‌زند که سه سال تمام در خانه‌ی شوهرش تحمل کرده است. هنوز کودک سه ساله بود که پدر و مادرش او را به یکی از اقوام‌شان نامزد کردند و همین که فیروزه پا به چهارده ساله‌گی نهاد، به دلیل اینکه خانواده داماد توان پرداخت «پیش‌کش» یا طویانه را نداشت، خانواده‌ی فیروزه خواهر داماد را به عقد برادر فیروزه در آوردند.
فیروزه با شوهرش، تنها در دو ماه اول ازدواج، خوش بوده‌اند و بعد از آن، روزگارشان تیره شد.
شوهر فیروزه، پیش از این که با او ازدواج کند،‌ عاشق دختر عمه‌اش بوده است و به همین دلیل، هیچ گاهی با فیروزه برخورد خوب نداشته است و این گونه آنان صاحب هیچ فرزندی نشده‌اند.
زمانی که فیروزه حرف می‌زند، روز‌هایی را به یاد می‌آورد که بد‌ترین و تلخ‌ترین زمان‌های زنده‌گی‌اش استند. خاطراتی که هر آن، روان فیروزه را مکدر می‌کنند و اشک را در چشمانش جمع می‌سازند.
فیروزه می‌گوید: «روز‌ها و حتا شب‌ها مادر و خواهرِ شوهرم با هم‌دستی او، مرا از خانه می‌کشیدند. نان نمی‌دادند، غذا‌های پس‌مانده‌ی سگ را به من می‌دادند و یک‌جا با سگ نان می‌خوردم. روزهای اول از سگ می‌ترسیدم، ولی رفته رفته با هم‌دیگر عادت کردیم و دیگر بالایم غُر نمی‌زد. خانواده خسرم نمی‌گذاشتند لباس بپوشم، خانه مادرم بروم، یا سر و کله‌ام را بشویم، این همه‌ی کاری نبود که می‌کردند، مرا بسیار لت و کوب می‌کردند، کار‌های‌شان را مقبول می‌کردم (انجام می‌دادم)، ولی باز هم بهانه‌گیری می‌کردند و مرا شکنجه می‌دادند.»
خانه‌ی مادر فیروزه در قلعه‌ی فتح‌آباد ولسوالی انجیل ولایت هرات و خانواده شوهرش در منطقه‌ی گل‌باف‌های ولسوالی گذره است. او می‌گوید که سه سال شکنجه شوهر، پدر، مادر و خواهر شوهرش را تحمل کرده، ولی زمانی صبرش لبریز شد که به اثر لت و کوب شوهرش، یکی از روده‌هایش از هم گسست و سرحدش به شفاخانه و عمل جراحی کشید.
وی می‌گوید: «یک سال قبل، شب بود و روی حویلی دنبال آب رفته بودم که شوهرم به خاطر این که در آوردن آب دیر کرده‌ام، با لگد به کمرم زد و روی بشکه‌های آب افتادم و روده‌ام قطع شد، ضعف کردم، آنان فکر کرده بودند که من مکر می‌کنم و مرا شفاخانه نبردند، تا این که بعد از دو روز و یک شب، وضعم خراب شد و بی‌هوش شدم و بعد مرا به یکی از کلنیک‌های شخصی و بعد به شفاخانه حوزه‌ای هرات بردند و عملیات شدم.»
فیروزه می‌گوید که وقتی به شفاخانه انتقالش می‌دادند، شوهرش با خشویش به او اخطار دادند تا موضوع را به داکتران نگوید: «دوبار عملیات شدم تا کمی صحت‌یاب شدم، فکر کردم به خانه بروم رویه‌ی آنان با من تغییر می‌کند، ولی زنده‌گی‌ام از بد بدتر شد، تا این که تصمیم گرفتم خودم را بکُشم.»
فیروزه وقتی یک شب، از بس شوهرش و خشویش لت و کوبش کردند، مجبور شد تا با خوردن مقداری مواد سفیدکننده‌ی لباس، به زنده‌گی‌اش پایان بدهد، ولی چنین نشد و کارش به شفاخانه هرات و سپس به شفاخانه‌ای در کابل کشید.
مادر فیروزه می‌گوید که ساحه تخریش بدن فیروزه به حدی بود که تداوی‌اش در هرات امکان نداشت و مجبور شدند او را به کابل بیاورند و در کابل به شفاخانه‌ی جمهوریت تحت مدوا قرار گرفت.
فیروزه می‌گوید: «۱۸ روز در شفاخانه جمهوریت بستری ماندم، با وجودی که دانستند با من خشونت شده است، ولی آب از آب تکان نخورد و کسی به دادم نرسید. در شفاخانه کابل هم گلو و هم شکمم عملیات شد، حالا هیچ چیز، به جز شیر خورده نمی‌توانم.»
او باید بار دیگر عملیات شود، ولی خانواده‌اش پولی برای تداوی‌اش ندارد.
فیروزه گفت: «شوهرم روز‌ها کله‌ام را به دیوار‌ها می‌کوبید، غذا برایم نمی‌داد، لت و کوبم می‌کرد، ولی تحمل می‌کردم، اما حال دیگر توان زجر و ستم را ندارم. حالا که همه چیز در سفره مادرم‌شان است، ولی من توانایی خوردن ندارم، همه غذا می‌خوردند و من فقط سیل می‌کنم.»
اکنون فیروزه می‌خواهد از شوهرش طلاق بگیرد، ولی شوهرش که در حال حاضر زندانی است، حاضر به طلاق نیست.
در همین حال، فروغ یکی از اقوام فیروزه که پا به پای فیروزه او را یاری رسانیده است و حتا تا کابل نیز هم‌گامش بوده است، می‌گوید: «وضعیت فیروزه بی‌حد خراب بود، هنوز بخیه شکمش گرفته نشده بود که از طریق راه زمین به کابل حرکت کردیم. در مسیر راه هرات– کابل خیلی درد کشید و یک‌سره فریاد می‌کشید. ۱۸ شب در کابل در شفاخانه جمهوریت بستر بود، هرچند فیروزه تا حدی خوب شده است، ولی در این روز‌ها، دوباره شکمش ورم کرده و از حالت عادی خارج شده است و چیزی هم خورده نمی‌تواند.»
بانو فروغ گفت: «از این که فیروزه در انزوا قرار داشت و نیاز به همکاری داشت، من و شوهرم به کمکش آمدیم و به خاطر این که پا به پایش هم در حصه‌ی تداوی‌اش و هم در قسمت رفتن به کابل یاری‌اش رساندیم.»
بانو فروغ می‌گوید: «سه سال فیروزه در مقابل هر ظلم سکوت اختیار کرد، تنها کسی که از وضع‌اش خبر بود من بودم، ولی او را به سکوت و بردباری وا می‌داشتم، تا این که شوهرش هر روز بیشتر از هر وقت دیگر به شکنجه‌اش می‌پرداخت.»
او می‌گوید: «دختری که در گذشته با سگ غذا می‌خورد، اکنون با آدم‌ها توان غذا خوردن را ندارد، خانواده فیروزه به دلیل این که زنده‌گی پسرشان که بدل فیروزه است، خراب نشود، او را به سکوت وا می‌داشتند، تا این که فیروزه با مشکلات جدی‌تر در زنده‌گی روبه‌رو شد.»
دولت هیچ گونه کمکی به فیروزه به خاطر انتقالش به مرکز و یا کمک مصارف تداوی‌اش، نکرده است. یک بار شوهر فیروزه به قید ضمانت آزاد شده بود و در آن زمان، فشار‌هایش را به فیروزه بیشتر کرده بود و فیروزه را اخطار می‌داد و تهدید به مرگ می‌کرد، بعد بنا بر شکایت فیروزه، او دوباره زندانی شد.
بانو فروغ می‌گوید که وضعیت اقتصادی خانواده فیروزه بسیار خراب است و حتا به خاطر گرفتن سیروم به شفاخانه دولتی مراجعه می‌کنند تا خریطه سیروم بگیرند و اکنون که نیاز به عملیات دیگری است، پول تداوی‌اش را ندارد. او می‌گوید:‌ «فیروزه چیزی خورده نمی‌تواند، او از درد و گرسنه‌گی خواهد مرد، دولت باید کمکش کند.»
کبرا مادر فیروزه است. او درباره‌ی چگونه‌گی پیوند ازدواج دخترش چنین گفت: «دخترم سه ساله بود که پدرش او را به نام یکی از کودکان اقوام کرد. زمانی که ۱۴ ساله شد، دیدیم که خانواده خسرش برای ما پیشکش نمی‌دهد، بعد خواهر داماد را به پسرم گرفتم و هر دو را در یک روز عروسی کردیم، سه ماه این‌ها خیلی خوش بودند، ولی بعد از آن، زنده‌گی‌شان خیلی خراب شد.»
وی افزود: «بعد از سه ماه، متوجه شدم که دخترم را روی یک دسترخوان با خودشان نمی‌گذارند و به تنهایی در دهلیز و یا اتاق دیگر غذایش می‌دهند، حق لباس پوشیدن را ندارد و میوه‌هایی که من برایش می‌بردم، به دخترم نمی‌دادند، دامادم هیچ رابطه‌ای با دخترم نداشت.»
اکنون دو ماه می‌شود که فیروزه در خانه مادرش به سر می‌برد و عروس این خانواده نیز با فرزندش در خانه‌شان رفته و بر‌نگشته است.
یکی از سارنوالان ولسوالی انجیل که نخواست نامی از وی برده شود، گفت: «قضیه فیروزه در محکمه ابتدایی ولسوالی انجیل است و یکی از قضایای داغ خشونت بر زنان در ولایت هرات به شمار می‌رود.»
به گفته او، فیروزه خانم خردسالی است که غم‌های بزرگی را تحمل کرده است. اکنون فیروزه درخواست تفریق کرده است و می‌خواهد متباقی عمرش را در کنار خانواده پدرش به آرامی و دور از خشونت باشد.
تلاش ما برای تماس با ریاست زنان ولایت هرات و گرفتن واکنش آنان، بی‌نتیجه ماند.
ولایت هرات یکی از ولایاتی است که بیشترین آمار خشونت بر زنان در آن به ثبت رسیده است.

منبع: روزنامه هشت صبح

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا