مردها هنوز رئیس خانواده‌اند، و زن‌ها همچنان مبارزه می‌کنند

ساختار قدرت در خانواده‌هاتا حد زیادی مردسالارانه و مبتنی بر عدم‌توازن جنسیتی است. با توجه به حمایت قوانین داخلی از قدرت و اقتدار مردانه، زنان چگونه و تا چه حد قادر به مقابله با این ساختار قدرت نابرابر و تلاش برای کسب قدرتِ خود در خانواده‌اند؟

«گذشت اون دوره زمونه‌ای که حرف اول و آخر رو مرد خانواده می‌زد و زن‌ها از شوهر و پدرشون حرف‌شنوی داشتند، الان دیگه دور دستِ زن‌هاست و هرکاری که دلشون می‌خواد می‌کنن.» این حرف‌ها را شاید از مرد میان‌سالی شنیده باشید که با دلخوری از «نافرمانی» زنان خانواده‌اش شکایت می‌کند، یا شاید از دخترک جوانی که در برابر درشت‌گویی کسی که می‌خواسته اراده و قدرتش را نادیده بگیرد رجزخوانی می‌کند. اما فراتر از این شکایت‌ها و رجزخوانی‌ها، ساختار قدرت در خانواده، طی چند نسل گذشته چقدر تغییر کرده؟ و تا چه حد می‌توان از توازن جنسیتی در ساختار قدرت در خانواده‌های ایرانی سخن گفت؟

قدرت در خانواده بر اساسِ شیوه‌ی تصمیم‌گیری در رابطه با امور مشترکِ مربوط به همه‌ی اعضای خانواده و تأثیرگزاری در تصمیم‌گیری‌های شخصی اعضای خانواده تعریف می‌شود. هر خانواده‌ای می‌تواند، بنا بر تعریف نقش‌های جنسیتی و نوع نگرشِ جنسیتی اعضای آن و تأثیرات محیط اطراف، ساختار قدرتِ متفاوتی داشته باشد. با این حال، نگاهی به تجربه‌ی زنانی از سنین و طبقات اجتماعی مختلف و مروری بر نتایج تحقیقات دانشگاهی انجام‌شده درباره‌ی این موضوع می‌تواند تصویری از سیر تغییرات این ساختار قدرت در بین خانواده‌های ایرانی ارائه دهد.

بیشتر تحقیقات انجامشده دسترس زنان به منابع مالی و تحصیلات را از مهم‌ترین عوامل مؤثر بر ایجاد ساختار برابرِ قدرت در خانواده می‌دانند، و تأکید دارند فردی که منابع بیشتری در دست دارد قدرت بیشتری نیز در اختیار خواهد داشت، و آن‌چه زنان را در خانواده در موقعیت فرودست قرار داده نداشتن منابعی است که بتوانند در رابطه با همسران خود از آن‌ها استفاده کنند.

در بسیاری از خانواده‌های کم‌درآمد، هنگامی که زنان به خاطر مشکلات اقتصادی به دنبال کار می‌روند، درآمدی که به خانه می‌آورند قدرت تصمیم‌گیری‌‌شان را به گونه‌ی قابل توجهی تغییر می‌دهد.

مهین، زن ۴۰ ساله‌ای که در ۱۶ سالگی شوهر داده شده و چهار بچه دارد، می‌گوید: «تا قبل از اینکه سرکار بروم و درآمد خودم را داشته باشم، حتی اجازه نداشتم تنهایی تا خانه‌ی مادرم بروم، اما بعد از اینکه کارخانه‌ی شوهرم بسته شد و مجبور شدم دنبال کار بروم و خرج خانه را بدهم، او هم کمتر بکن و نکن کرد. حتی بعد از این‌که کار جدید پیدا کرد هم وقتی من گفتم کارم را کنار نمی‌گذارم و می‌خواهم درآمدم را خرج تحصیل بچه‌ها کنم، بعد از چند روز چانه زدن و کلنجار بالأخره قبول کرد.»

با وجود اهمیت دسترس به منابع مالی در افزایش قدرت زنان، استقلال مالی به تنهایی نمی‌تواند سهم برابرِ زنان از قدرت را تضمین کند. برخی مطالعات نشان می‌دهد که بدون تغییر نگرش‌های جنسیتی و تقسیم‌بندی جنسیتی نقش‌ها در خانواده، توازن ساختار جنسیتی قدرت تحقق نخواهد یافت[1] و در صورت سلطه‌ی ایدئولوژی مردسالارانه‌ی‌ جنسیتی، حتی زنانی با درآمد بیشتر و رتبه‌ی بالاترِ شغلی نیز به آسانی امکان ایجاد تغییر در ساختار نابرابر قدرت در خانواده‌شان را نخواهند داشت.

سپیده که۵۰ سال دارد و دبیر ریاضیات است، یکی از زنانی است که به رغم استقلال مالی، هنوز از ساختار نابرابر  قدرت در خانواده‌اش رنج می‌برد. او می‌گوید: «اینکه درآمد خودم را دارم به من استقلال داده است و می‌توانم با قدرتی که از درآمدم می‌گیرم یک‌سری تصمیمات را برای خودم و فرزندانم بگیرم، اما تصمیم‌گیری‌های اساسی همچنان با شوهرم است و حتی اگر مشورت هم کند، بیشتر وقت‌ها حرف آخر را خودش می‌زند. من هم برای اینکه تنش در خانواده درست نشود کوتاه می‌آیم و چیزی نمی‌گویم.»

تغییر نگرش جنسیتی، گامی اساسی برای تقسیم متوازن قدرت در خانواده

سپیده نبودِ الگوی مناسب در خانواده و جامعه را یکی از مهم‌ترین دلایل تقسیم نابرابر قدرت بین او و همسرش می‌داند و تحقیقی که درباره‌ی جایگاه زنان در ساختار قدرتِ خانواده، با تمرکز بر زنانِ متأهل شهر آبادان، انجام شده نیز تجربه‌ی او را تأیید می‌کند. این تحقیق، با تأکید بر ارتباط نگرش‌های جنسیتی زنان و قدرت آن‌ها در خانواده، نشان می‌دهد که بر اساس نظریه‌های جامعه‌پذیری جنسیتی، نگاه افراد خانواده به نقش‌های جنسیتی عامل مهمی در تثبیت روابط قدرت است، و با وجود تأثیر اشتغال زنان و درآمد آنان بر تعدیل روابط نابرابر میان زن و شوهر، تا زمانی که خانواده مکان بازتولید روابط جنسیتی است، انتظار ایجاد تغییرات بنیادی از طریق منابع سرمایه‌های اقتصادی در زنان میسر نخواهد شد.

تجربه‌ی زنانی همچون سپیده نشان می‌دهد که فرهنگ حاکم بر جامعه، که اشتغال زنان را کم‌ارزش جلوه داده و به هزار و یک شیوه آن را محدود می‌کند، همچنان مانعی سرسخت بر سر راه زنان است و اشتغال زنان، به تنهایی و بدون فرهنگ‌سازی، شرط کافیِ تقسیم قدرتِ برابر در خانواده نیست. چنان‌که یافته‌های یک تحقیق درباره‌‌ی زوج‌های سنگاپوری نشان می‌دهد، آن‌چه می‌تواند تأثیر بیشتری بر افزایش قدرت زنان داشته باشد، اهمیت دادن به اشتغال زنان در جامعه و تشویق مردان برای تغییر انتظاراتشان از زنان است.

علاوه بر فرهنگ‌سازی و تلاش‌های فردی برای الگوسازی و تغییر نگرش‌های جنسیتی، وجود قوانینِ برابر در جامعه نیز عامل مهم دیگری برای رسیدن به یک ساختار متوازنِ قدرت در خانواده است و بدون عزمی جدی و همگانی برای تغییر قانون و فرهنگ حاکم بر جامعه، تقسیم برابر قدرت بین زوج‌ها در یک جامعه‌ی مردسالار از حد موارد استثنایی فراتر نخواهد رفت.

تحقیقاتی که در كشورهای گابون، ونزوئلا، فرانسه، هلند، و آمریکا انجام شده نیز به روشنی نشان می‌دهد که، اقتدار هریک از زوج‌ها در خانواده فقط به وضعیت شخصی آن دو بستگی ندارد، و میزان توسعه‌یافتگی و برابریِ جنسیتی جامعه به طور مستقیم بر توازن جنسیتی قدرت در خانواده تأثیر می‌گذارد.[4] در ایران اما، علاوه بر فرهنگ پدرسالاری که از سوی رسانه‌های رسمی و عمومی تبلیغ و حمایت می‌شود، قانون نیز به طور صریح و مشخص ریاست خانواده را به مردان داده است، و اغلب قوانین ناظر بر ازدواج، طلاق، و حضانت و سرپرستی فرزندان تضمین‌کننده‌ی قدرت مرد به عنوان رئیس خانواده است.

در نتیجهی همین قوانین است که بسیاری از زنانِ مستقل و شاغل با وجود آگاهی‌شان از ساختار نابرابر قدرت در خانواده، به آن تن می‌دهند. زهرا زن میان‌سالی که با وجود سال‌ها کار و درآمد همسان با همسرش، سهمی در اموال مشترک و تصمیم‌گیری‌های خانواده نداشته، می‌گوید که فقط به خاطر بچه‌هایش‌ تحمل می‌کرده و به محض اینکه هر سه فرزندش به سنی رسیدند که مطمئن شد حضانت‌شان را به پدرشان نمی‌دهند، طلاق گرفته است.

او می‌گوید که خوش‌شانس بوده که حق طلاق را به عنوان شرط ضمن عقد گرفته بود، چون هیچ قاضی‌ای در ایران، به دلیل اینکه شوهر نظر همسرش را به حساب نمی‌آورد، حکم طلاق را صادر نمی‌کند.

با همه‌ی این محدودیت‌ها و موانع، و در شرایطی که قانون و سیاست‌گذاری‌های رسمی در ایران آشکارا در راستای اعطای قدرت به مردان است، بسیاری از زنان ایرانی با یافتن راه‌های میان‌بر، در حال تلاش برای افزایش قدرت و تأثیرگذاری‌شان هستند و، همچون مهین، سپیده و زهرا، سهم خود را از ساختار قدرت در خانواده طلب می‌کنند. مهین، سپیده و زهرا بسیار بیشتر از مادران‌شان در ساختار قدرت سهیم هستند و زنان نسل بعد از آن‌ها، بدون به رسمیت شناختن مرزهای پررنگ پدرسالاری، در حال محدودتر کردن قلمرو ریاست مردان بر خانواده هستند.

افسانه، زن ۲۸ ساله‌ای که دو سال است ازدواج کرده، یکی از همان زنانی است که برای داشتن خانواده‌ای برابر تلاش می‌کند: «از همان روز اول با همسرم قرار گذاشتیم که هرکدام فضای شخصی خودمان را داشته باشیم و همه‌ی تصمیم‌های مشترک را با هم بگیریم. اما واقعیت این است که بیرون از چهاردیواری خانه‌مان همه‌ چیز به این راحتی نیست و قانون و عرف جامعه، او را رئیس خانواده می‌داند.»

با وجود این که ساختار قدرت در بسیاری از خانواده‌های ایرانی تغییر کرده و به سمت برابری هرچه بیشتر می‌رود، جنگ زنان برای داشتن سهم برابر از قدرت همچنان ادامه دارد، و سؤال اساسی این است که: این تلاش‌های فردی، بدون حمایت قانون و نهادهای اجتماعی تا چه حد می‌تواند به تغییر گسترده و پایدار در ساختار قدرت مردسالارانه در خانواده منجر شود؟

منبع: سایت آسو

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا