دختران بی‌شوهر و تعویذ نویسان میلیونر

ملا عبدالرحمان (نام مستعار) درخواستم را برای یک مصاحبه در مورد این‌که در این روزها اکثریت دختران برای باز کردن بخت و پیدا کردن شوهر به ملا مراجعه می‌کند را پذیرفت؛ اما مشروط به حفظ نامش.
او مرا در جمع زنان و دخترانی که برای حل مشکلات مختلف و اما بیشتر برای باز کردن بخت‌شان به او مراجعه کرده بودند، دعوت کرد تا از نزدیک و با چشم خود ببینم که قضیه از چه قرار است.
اتاق تنگ و تاریک و نهایت گرم پر از جمعیت زنان و بیشتر دختران بود، بعد از مدت انتظار ساعت هشت صبح ملا رحمان آمد و در گوشه‌یی از اتاق که میز و چوکی قرار داشت و چند جلد کتاب‌ مختلف در روی میز قرار داشت، نشست و بدون مقدمه گفت: نوبت اول از کی است؟
دو دختر جوان که حدود سی و یا بیشتر از آن سن داشتند در پاسخ گفتند: نوبت ماست آغاصاحب!
ملارحمان گفت: بگو خواهر جان مشکل تان چیست؟
دخترها رفتند نزدیک ملا و یکی از آنها گفت: آغا صاحب مه چند تا خواستگار دارم، اما یکی اش بسیار غریب(فقیر) است، خانه نداره و در یک اداره دولتی مامور است، دومی‌اش زن دار است و می‌خواهد ‌زن دوم بگیرد و سومی، ملا رحمان بلا‌فاصله حرف دختر را قطع کرده گفت: ببین خواهر جان اگر حرف مرا گوش می‌کنی، نفر اولی خوب است، خیر است که غریب (فقیر) است، خدا مهربان است، زنده‌گی به یک حالت نمی‌ماند؛ اما دختر اصرار داشت که نقر سومی که هم جوان است و وضعیت مالی خوبی دارد را برایش جفت و جور کند و به خاطر این کار پول خوبی می‌دهد.
ملارحمان گفت: خواهر جان نمیشه اون پسر از شما کرده خُرد است، بعداً مشکل پیدا می‌کنید و شاید هم فامیل‌اش شما را قبول نکند و مشکلات‌تان زیاد شود، اما دختر اصرار پشت اصرار که هرقدر پول می‌خواهید برای‌تان میدهم؛ اما همین نفر را برایم جور کن.
ملارحمان که از وضعیت‌اش معلوم بود، بسیار عصبانی شده، گفت: ببین خواهر جان او بچه ترا بازی میته، نیت عروسی با تو را نداره؛ مه هر کاری بکنم این وصلت صورت نمی‌گیرد، سن‌ات بالا رفته و بی دول هم استی، این را قبول کن و اندازه خودت را که امو آدم غریب( فقیر) است را قبول کن.
خشم و عصبانیت از سر روی دختر می‌بارید، بدون هیچ حرفی هردو دختر از اتاق بیرون شدند، ملارحمان با اشاره به من فهماند که دیدی قضیه از چه قرار است.
نوبت خانمی رسید که برای مشکل نداشتن فرزند آمده بود و همین طور چند خانم دیگر که برای مشکلات از این قبیل داشتند و بعد نوبت به دختر تفریبا سی و چند سال رسید، او نزدیک ملا رحمان زانو زده شروع کرد به حرف زدن.
او که کمی عصبانی به نظر می‌رسد گفت: ملا صاحب درست است که سن مه بالا رفته؛ اما مه یک تحصیل کرده استم؛ ماستری دارم و باید با کسی عروسی کنم که اندازه خودم باشد، تحصیل کرده و پولدار، مه چند خواستگار دارم، اما دلم به هیچ کدامش نیست؛ یک همکار ماست بچه بسیار خوب است؛ وضع مالی شان هم بد نیست، می‌خواهم که او به خواستگاری مه بیاید، یک تعویذ بده که راضی شود و از من خواستگاری کند.
چروک‌های پیشانی ملا رحمان زیاد شد؛ بعد از مکث طولانی گفت: خواهرجان او بچه که باید خواستگارات بیاید، چند ساله است؟
دختر گفت: شاید ۲۷، ۲۸ باشد؛ اما بسیار بچه خوب است، مقبول است و وضعیت مالی‌شان هم بد نیست.
ملارحمان گفت: در بازار چیزهای خوب بسیار است؛ اما ما نمی‌توانیم همه‌ی آن چیزهای خوب را داشته باشیم، رویش را به طرف حاضرین کرده گفت: همین طور نیست؟ بعد به آن دختر گفت: هرقدر که تحصیل کرده باشی؛ از لحاظ سنی درجه ۵ استی؛ بنابراین هیچ وقت انتظار نداشته باش که یک آدم درجه اول خواستگارت بیاید و این کار از دست من ساخته نیست، اگر پیش کدام ملا دیگری بروی و برایش بگوی شاید بگوید که بیا و ۱۰۰۰۰ هزار بده من برات جورش می‌کنم؛ اما یقین داشته باش که دروغ می‌گوید، تو باید قبول کنی که سن ات رفته بالا و باید کسی مناسب سن خودت همراهت ازدواج کند.
در این میان دختران جوان‌تر و حتا بسیار جوان حضور داشتند که برای پیدا کردن شوهر و ازدواج به ملارحمان مراجعه کرده بودند.
یکی می‌گفت: دوست پسرم سه سال است که به من وعده ازدواج داده؛ اما هی امروز و فردا می‌کند، دیگری می‌گفت: بچه همسایه ما چند سال است که می‌گوید به خواستگاری ات میایم؛ اما هیچ معلوم نیست که چه وقت میاید، دیگری می‌گفت: پسر خاله‌ام که چهارسال است باهم دوستیم، می‌گوید، فردا مادرم خواستگار می‌فرستم، یک ماه بعد می‌فرستم، چهارسال است که همین حرف را تکرار می‌کند.
این داستان تا ساعت ۱۲ ادامه پیدا کرد و دختران زیادی برای باز کردن بخت و جفت و جور کردن شخص مورد نظرشان دست به دامن ملا رحمان دراز کردند، اما جواب ملارحمان فقط یکی بود، باید کسی را انتخاب کنید که از هر لحاظ مناسب حال تان باشد و فریب حرف‌های پسران را نخورید.
بعد از رفتن مراجعین ملا عبدالرحمان رو به من کرده و گفت: هر روز وضعیت من این گونه است؛ اما من خدا را حاضر دانسته و اخاذی نمی‌کنم، بیشتر آنان را نصیحت کرده و کمک‌شان می‌کنم تا راه درست را پیدا کنند، باید یک نکته را بگویم که بخت بسته نمی‌باشد و دختران بیهوده پول‌های شان به این نام به جیب ملاها نریزند، مشکل اصلی خود دخترها هستند که مناسب حال خود انتخاب نمی‌کنند و توقع بالا دارند و به همین دلیل تعداد زیادی از دختران ازدواج نمی‌کنند، زمانی‌که سن‌شان زیاد شده، آن وقت است که شوهر درک ندارد، بعد دست به دامن ملا می‌شوند.
بعد از خداحافظی با ملای تغویذنویس با خود فکر کردم که پس چرا این همه سر و صداها بلند است که دختران به اجبار به ازدواج مجبور ساخته نمی‌شوند، حالانکه اگر به درب ملاها بروید هزاران دختر جوان دم بخت را ملاقات می‌کنید که پول‌های بی‌حسابی را برای باز کردن بخت‌ و پیدا کردن شوهر به دامن ملاها می‌ریزند و تعویذ نویسان از این درک‌ پول‌های زیادی به جیب زدند.
من به چشم سر دیدم که بسیاری از دختران جوان، نوجوان و دخترانی که سن شان بالا بود و تحصیلات عالی هم داشتند برای پیدا کردن شوهر، دست به دامن ملارحمان شده بودند.
بحث عوامل محرومیت زنان افغانستان بی نهایت دشوار وگسترده است؛ اما این‌که چرا دختران برای پیدا کردن شوهر بازار ملاها را گرم نگهداشته و پول‌های بی‌حسابی را به جیب تعویذ نویسان می‌ریزند و تعداد زیادی از این تعویذ نویسان را میلیونر ساختند، سوال‌برانگیز و اینکه چرا هر روز به تعداد دخترانی که در صدد ازدواج و همسریابی هستند، افزوده می‌شود، سوال بی‌پاسخی در ذهن من بافی ماند.

منبع: سایت روزنامه ماندگار

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا