منیژه استم!

نگارنده: منیژه بهره 

حتا وقتی از یک کودک هم بپرسی، کیستی؟ می­گوید: فرزند فلانی!

به محض تولد به­ نام فرزند فلانی؛ با رفتن به مسجد به­ نام دختر فلانی؛ با رفتن به مکتب به­ نام بنت فلانی؛ با رفتن به دانشگاه با کنیه پدری، با قدم گذاشتن در عرصه­‌ی اجتماع به­ نام دختر، خواهر یا همسر فلانی یاد می­‌شود و با فوت شدن نیز سلسله‌­ی قبلی ادامه می‌­یابد. این حلقه‌­ها توسط فرد، خانواده، سنت‌­ها، باورها و ارزش‌­ها به هم وصل شده و از آن زنجیری ساخته اند که به پای فرهنگ مردمحور ببندند.

گویا ترین تعریفی که از هویت می‌توان به دست داد همانا کیستی و چیستی یک فرد است.

باور به وابسته­‌گی هویت زن به دیگری، ملکه­‌ی ذهن اکثریت عوامیان است چنانکه هویت­‌اش را در قالبی ریخته اند که توسط معماران فرهنگ مرد­ محور، ساختمان ایدیولوژی فردی و جمعی را خشت چینی نموده اند.

نگاهی دور و نزدیک به اخلاق رفتاری عوامیان، بیانگر عدم آشنایی جامعه با جنسی بنام زن است. این جامعه، هستی زن را تحت شعاع جنس دیگری بنام مرد قرار داده است تا با گرفتن پیش­وند و پس­وند مردانه، حضور خودش را در جامعه مشروعیت بخشد و تعریف کند. دختر  با تولد، پس­وند نام خانوادگی پدر را به خود می­‌گیرد و پس از ازدواج، پس­وند نام خانوادگی شوهر به او داده می‌­شود. در این دو خط موازی (مجردی و متأهلی) آنچه که به حالت تعلیق در می­آید، کیستی و چیستی زن است که او را به عنوان فرد مستقل نه، بلکه فرد وابسته به خانواده پدر محور و مرد محور می‌­دانند.

کیستی و چیستی زن، در ردیف سوالات مبهمی قرار می­‌گیرد که یافتن پاسخ بدان، نیاز به بیرون کشیدن سوزن از میان انبوه کاه است. پاسخ نامألوف که برای کیستی زن داده می‌شود، مرتبط به نقش­ هاییست که اگر او را خلع­ نقش کنیم جنس سره بنام زن به رسمیت شناخته نمی­‌شود. پاسخ جامعه برای کیستی زن، اینست:

 زن یعنی مادرِ پسرش، همسرِ شوهرش و خواهرِ برادرش.

گزینه­‌ی چهارم که همواره از قید قلم گزینش­گر افتاده است، عبارت است از: زن یعنی خودش!

در معادله‌­ی جنسیتی، زن مساویست بهx  (مجهول)؛ این فرمول توسط من و شما وارد حیات اجتماعی شده که برای مرد پاسخ معلوم و برای زن پاسخ مجهول داده ایم.

هویت به مثابه خودشناسی، برای زنان افغانستانی در زیر تصویر شطرنجی پنهان مانده است. جامعه ­شناسی کل­نگر، فرهنگ را به دادگاه عدالت جنسیتی می‌­کشاند ولی جامعه­شناسی خرد­نگر، موارد خرد و ریز دیگری را متهم می­‌کند که برای اثبات آن نیاز است تا از اسناد مرئی (رفتاری) و نامرئی (باوری) استفاده کرد. ریز رفتارهای که نقش­‌های روایی را برای زن تجویز نموده در واقع نه تنها بیماری بی‌­هویتی زن را درمان ننموده بلکه عوارض جانبی چون هویت متناقض، هویت ناپایدار، هویت مجهول، هویت چندگانه، هویت تعلیقی، هویت تحمیلی، هویت تجویزی، هویت دیگر ­ساخته، هویت مجازی، هویت پراکنده، هویت بیگانه وغیره را نیز به­ وجود آورده است. این عوارض جانبی در بین بسیاری زنان مشهود است. ناهم­خوانی بین تعریف زن از خود و تعریف دیگران از وی، موجب شکل­ گیری هویت متناقض می­‌شود. از طرفی، ناپایداری هویت عده­‌یی زنان ملهم از شکنندگی آنان در مقابل سندیت­‌های خانواده و اجتماع است که با غالب شدن قاعده­‌های مسلط، هویت آنان متزلزل شده تا بالاخره فرو می­ریزد. هویت غیرخودی زنان محصول کشاکش دیدگاه زن ستیزانه و مرد محورانه است که در فرجام خانواده، معرف ماهیت زن شده و هویت تجویزی را بر وی تحمیل می‌­کند.

نگرش موزاییکی نسبت به زن از خانواده، فرهنگ و اجتماع، زاینده‌­ی هویت چندگانه و هویت متضاد است که نه تنها پراکندگی شخصیت بلکه نوعی الیناسیون را نیز در بین زنان به ­جود می آورد.

این ریز رفتارها توسط قطعه فرهنگِ درون خانوادگی به دختر و پسر آموزش داده می­‌شود طوری که خامه‌­ی دخترانه‌­گی و پسرانه‌­گی توسط آموزگاران تک­ سالار یعنی پدر و مادر ریخته می‌شود. تعیین نقش­‌های درون خانه‌­یی برای دختر، ایجاد سقف شیشه­‌یی در عرصه­‌ی تحصیلی و شغلی، محدودسازی فرصت­‌های بروز استعدادها و توانایی­‌ها، نامجاز شمردن فعالیت­‌های برون خانه‌­یی، نگاه بیگانه نسبت به دختر و نگاه خودی به پسر، ناپذیری من­فردی دختر، روا شمردن شخصیت آیینه­‌ سان برای دختر و… از جمله ریز رفتارهایست که هویت دختر را در یک گوشه‌­ی دور انداخته است. هویت ستانی از زن، چنان در نگرش افراد جامعه رخنه نموده که علی رغم قشر بی‌سواد، قشر با سواد را نیز بدین بیماری مهلک دچار نموده است. چه بسا خانواده‌­های که با داشتن پایگاه اجتماعی و تحصیلی بالا، یک سری قیوداتی بر دختر وضع نموده و خویشتن شناسی­اش را در چاله­‌ی از تاریکی‌­ها افکنده اند.

این خانواده‌­ها با در دست گرفتن افسار ارزش­‌های نهادی شده، شخصیت رباتی را برای فرزند دختر گزینش نموده و او را ملزم به پذیرش بی‌قید و شرط این ارزش­‌های نهادی شده می­‌کنند. ایجاد شخصیت رباتی برای دختران، آخرین چکشی است که بر فرق هویت دختر کوبیده می‌شود و هویت واقعی دختر خرد و خمیر بر زمین می­افتد. این رویکرد، شرطی شدن محض دختر با سندیت­‌های خانوادگی، فرهنگی و اجتماعی را می‌­طلبد طوری که درونی سازی آن، با جواز مقبولیت اجتماعی و بیرون سازی آن با جواز طرد اجتماعی همراه است. فشارهای پیوسته و نامحسوسی که از جانب خانواده‌ها بر فرزند دختر وضع می‌­شود موجب شده است تا توانایی شناخت دختران از خواسته‌­ها، توانایی­ها، صفات اکتسابی و انتسابی، علایق و سلایق، گرایش و بینش و در کل ویژگی­‌های رفتاری و شخصیتی شان رو به ضعف نهاده شود و در معرض بی‌هویتی قرار گیرند. در جامعه­‌ی افغانستانی ما، تعریف دختر از خودش مبتنی بر تعریف دیگران از اوست. دیگران، هویت آیینه سان را برایش تعیین نموده اند، طوری که معیار پذیرش یا طرد رفتارها و عادات‌ اش را در گرو تصامیم اجتماع و فرهنگ می‌دانند که با حاشیه راندن منِ­فردی‌اش، من اجتماعی­‌اش را به منصه­‌ی ظهور بکشانند. این اجتماع و فرهنگ برایش حکم کرده است تا برای بازتعریف خود دست نیاز به سمت پسوندهای چون برادر، شوهر و پدر دراز کند. مثلث هویت­ستان (خانواده، فرهنگ و اجتماع)  با ایجاد سقف شیشه‌­یی، دیگر مجال ظهور دختر به عنوان فردی که خودش را برای اجتماع تعریف کند، نمی‌دهد. بلکه این اجتماع است که با دادن نقش‌­ها و ترسیم خط قرمزها، او را تعریف می­کند و در تکه­ی از هم­سانی با اجتماع می‌­پیچاند.

زن باسواد امروز، شاهد تقابل ارزش­‌های سنتی با ارزش‌های مدرن است که از یک­سو برای سیر و سیاحت در جامعه­‌ی سنتی افغانستان، نیاز به حمل ارزش‌­های سنتی دارد و از سوی دیگر برای هم­گام شدن با کاروان مدرنیته، نیاز به پایه سازی ارزش‌­های مدرن دارد. این تقابل اگر توأم با خودآگاهی و حق طلبی زنان با سواد باشد، می­‌تواند آهسته و پیوسته ارزش­‌های مدرن را جایگزین ارزش‌های سنتی کند و در صورتی که سواد آنان جنبه‌ی کاربردی نداشته و با رویکرد تقلیدی و شعاری وارد میدان نبرد ارزش های سنتی و مدرن شوند، موجب تسلط ارزش­‌های سنتی بر ارزش­‌های مدرن می‌شود و هم چنان در هاله­‌ی از بی‌هویتی پنهان خواهند ماند.

آنچه که روند هویت زایی را در بین عده‌­یی از زنان هویت‌­خواه به چالش مواجه کرده است، سست بودن پشتوانه‌­ی علمی و دیدگاه شناختی شان از پیش و پس زمینه‌­ها، روش­ها و افراد کارگزار است که با اتخاذ رویکرد تهاجمی خواهان نهادینه سازی این فرهنگ هستند.

برای باز کردن گره­ی بحران هویت زن، نیاز است تا از دست استفاده کرد نه از دندان!

در قدم اول و آخر، خانواده و زنان باید به دانش تمیز بین دست و دندان دست یابند تا بتوانند با تسلط بر موقعیت­‌ها، گره را با دست باز کنند و هویت خود را از میان گره‌­ها بیرون بیاورند. این فرایند طولانی مدت، نیاز به تحرک و پویایی زنان دارد تا ضمن دست‌یابی به نیروی محرکی به­ نام خودآگاهی جنسیتی، پرده از خواسته­‌ها، توانایی­‌ها، صفات اکتسابی و انتسابی، علایق و سلایق، گرایش­‌ها و نگرش­‌های شان بردارند.

زنان نیاز به خودآگاهی خصوصی از نیازها و خواسته های درونی خود و خودآگاهی عمومی از نگرش دیگران نسبت به خود، دارند. با تقلای فردی و هم­راهی خانوادگی می‌توانند با دست یابی به خودآگاهی عمومی و خصوصی، هویت خفته‌­ی شان را بیدار سازند و به عنوان سپری برای مبارزه با نابسامانی‌های زندگی فردی و جمعی خود استفاده کنند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا