زن‌ستیزی در ادبیات کلاسیک پارسی دری

نگارنده: بصیر احمد صهیب، ماستر رشتۀ جامعه شناسی

منبع: وبسایت روان آنلاین

در نوشته‌های برخی از بزرگان ادبیات کلاسیک، به افکار زن‌ستیزانه بر می‌خوریم. آن‌ها نیز فرزند زمان خود بودند.

 خشونت و انواع رفتار خشن سابقۀ دیرینه به درازنای تاریخ انسان دارد. از سویی، زن‌ستیزی و خشونت‌ورزی در طول تاریخ بشری امری بدیهی و از واقعیت‌های عینی جوامع بشمار می‌رفته است. اگر مروری بر تاریخ جوامع بشری صورت گیرد، دیده خواهد شد كه به زن اهمیت درخوری داده نشده بود؛ تقریباً همیشه قانون مردسالاری حاكم بود و زن مورد تحقیر قرار می گرفت. این روند نه تنها در شرق بلكه در غرب نیز حاكم بود. زن همیشه وسیله قرار می‌گرفت؛ بسیاری از كارهای شاقه توسط وی انجام داده می‌شد؛ و در بسا موارد مرد باكمال راحتی در گوشه‌ای به استراحت می‌پرداخت. در دنیای غرب علاوه بر ظلم نمودن بالای زنان، آن‌ها اصلاً موقف اجتماعی نداشتند. اگر هم داشتند اندك بود. برتری مُسلّم مرد در هر زمینه‌ای  نمایان بود و زن بودن بدبختی به شمار می‌رفت. وضعیت اجتماعی زن نه تنها در بین تودۀ مردم شرایط خوبی نداشت، بلکه روشنفكران و اعیان جامعه نیز نظرات مشابهی در مورد زنان ابراز می‌داشتند. كی‌یر كِگارد از متفكران قرن نوزدهم می‌گوید: «چه بدبختی است زن بودن! اما وقتی (کسی) زن باشد، بدبختی واقعی این است كه خود شخص نداند كه این امر بدبختی است.»[1]

این چنین دیدگاه‌های تنفرآمیزی نسبت به زن وجود داشت و زنان هم با چنین سرنوشتی می‌سوختند و می‌ساختند. مردان با توانایی‌های جسمیِ كه نسبت به زنان داشتند خود را بر زنان غالب می‌دانستند و زن چون توانایی جسمی چندانی نداشت در مقابل مرد سكوت اختیار می‌كرد. مسئلۀ زن به مسئلۀ توانایی او در كار محدود می‌شد. مرد با آزادی و قدرتی كه داشت ثروت می‌اندوخت و مالك محسوب می‌شد و در مقابل، عدم توانایی زن اضمحلال او را در پی داشت. مرد در خلال ثروت‌اندوزی و افزون‌طلبی زن را در چنگ داشت. حتی مردان از این هم فراتر رفته و زن را وسیلۀ ثروت‌اندوزی تلقی می‌کردند. در دنیای غرب ستم اجتماعی كه زنان با آن روبرو شدند نتیجۀ ستم اقتصادیِ بود كه برآنان تحمیل می‌شد. با وجود همۀ  این مشكلاتی كه به زن روا داشته می‌شد، كسانی هم بودند كه از مقام اجتماعی زن دفاع کرده و او را نیمی از پیكر جامعۀ خود می‌دانستند. كسانی چون «برتون» زن را محترم می‌شمردند برای اینكه «صلح و آشتی می‌آورد،»[2] یا سرنوشت زنان را عامل حیاتی در سرنوشت كل جامعه می‌دانستند. «به عقیدۀ شوپنهاور، طبیعت و نهاد یا اراده از پدر به ارث می‌رسد و هوش از مادر.»[3]

هر كس به دنبال همسر و همدمی است كه نقایص او را رفع كند تا مبادا این نواقص دوباره تولید شود. مردی كه جسماً ناتوان است ممکن است دنبال زنِ قوی باشد. «هر كس در شخص دیگری چیزهای را زیبا می‌داند كه خود فاقد آن است، اگر چه آن امور گاهی خود نقص باشد.»[4] چنین دیدگاه‌های ضد و نقیضی كه گاهی زن را هم‌پای مرد و زمانی هم موجودی بی‌ارزش در زیر سلطۀ مردان تلقی می‌کرد همواره وجود داشت.

 در شرق هم زنان از وضعیت چندان خوبی بر خوردار نبودند. در آیین زردشت با وجود اینكه حق مالكیت به زنان داده شده و آنها به یادگرفتن علم و هنر تشویق شده اند، باز محدودیت‌های زیادی برای آنان وجود داشته است. در واچك ای چند آئورپات مهر سپندان آمده است: «به زنان گستاخ مباشید كه به شرم و پشیمانی نرسید؛ راز به زنان مبرید كه درخت تان بی‌بر نشود.» زردشت نیز مانند موسی و مانی چنین مقرر كرد كه مدت ناپاكی زنی كه دختر می‌زاید و در نتیجه سببی برای گناهی نو به دنیا می آورد باید بیش از زنی باشد كه پسر می‌زاید.[5]  و یا در اردوایراف، روحانی زردشتی كه كتابی در بارۀ سفر روحانی خود به دنیای دیگر نوشته است، در دوزخ به زنی می‌رسد كه نافرمانی و بدرفتاری كرده است. می‌نویسد: «دیدم روان زنی را كه زبان به گردن همی‌كشید و در هوا آویخته بود، پرسیدم این روان از كیست؟ سرور پاك و ایزد آذر گفتند كه این روان آن بدكار زن است كه به گیتی شوی و سرور خو را پست انگاشت و نفرین كرد و دشنام داد و پاسخ‌گویی كرد.»[6] این نوع عقاید خرافی و عوام‌پسندانه فراگیر شده بود و مقام زن در جامعه  همواره همان جایگاهی دانسته می‌شد كه مردان برای آنان در نظر گرفته بودند و زن هیچ گاهی موفق به تحمیل قانون خود نمی‌شد.

 هرچند با ظهور دین اسلام، زن از وضعیت اجتماعی خوبی برخوردار شد و در اغلب موارد از حیث حقوق با مردان مساوی قرار گرفت. اما این امر او را از تمام بدبختی‌هایش رهایی نبخشید. با نزول آیاتی چون «ان اكرمكم عندالله اتقاكم» و ایراد احادیثی از پیامبر كه « طلب علم به هر مرد و زن مسلمان فرض است»، یا هیچ كسی بركسی دیگر برتری ندارد مگر به تقوا»، موقف اجتماعی زن تا اندازه‌ای تثبیت گردید. با وجود اینكه دین اسلام جایگاه بلندی برای زنان در نظر گرفته بود با آنهم در اكثریت جوامع اسلامی حقوق زنان نقض می‎‌گردید (و می‌گردد)؛ زن را از سواد خواندن و نوشتن محروم نگه می‌داشتند تا مبادا به حقوقش پی ببرد. در واقع این چنین تعصب‌ورزی‌ها بود كه زن را موردی برای طنز نویسی قرار داد و شاعران و نویسنده گان بسیاری در هر دوره در مورد زنان قلم‌فرسایی نمودند و زن مورد انتقاد قرار گرفت. داكتر جانسون، منتقد و نویسنده بزرگ قرن هجدهم انگلیسی، می‌گوید: «چون فن نوشتن اكثراً هنری مردانه بود، گناه این‌كه چه كسی زندگی را تلخ می‌كند به گردن زن افتاده است. »[7]  اغلب شاعرانی كه  عقاید اجتماعی خود را در مورد زنان بازگو كرده اند از محیط و اجتماع خود تاثیر پذیرفته بودند. و نظر به این که ادبیات کلاسیک پارسی نقش ویژه‌ای در کل تاریخ ادبیات و دیدگاه‌های مردم دارد، مهم است تا رویکرد بسیاری از بزرگان ادب در این حوزه مورد نقد و بررسی قرار گیرد، چرا که برای بسیاری این ادبیات دوست داشتنی و غنی است و این ممکن است سبب شود تا برخی نظریات که امروزه با رویکردهای انسانی و حقوق بشری در تضاد اند در بهترین حالت نادیده گرفته شوند و در بدترین حالت به آنها احترام شده و مورد توجه و تأیید قرار گیرند و آشکار است که این رویکرد می‌تواند بر سلامت روانی زنان و کودکان و نسل‌های آینده تأثیر منفی خود را به جا گذارد!

در این نوشته تلاش می‌شود تا چند نمونه در این باره از شخصیت‌های مهم ادبیات کلاسیک آورده شوند.

ناصرخسرو می‌گوید:

زنان چون ناقصان عقل و دین اند         چرا مردان رهِ آنان گزینند [8]

این بیت ناصرخسرو برگرفته از حدیثی است که به پیامبر نسبت داده اند. با چنین پیش‌زمینه‌های كه موجود بود و در دوره‌های مختلف، نظریات مختلفی در بارۀ زنان ارائه می‌شد. اکثر شاعران پارسی، حتی عارف‌ترین آن‌ها، از این امر مستثنا نبودند و پیرو افکار غالب اجتماع خود بودند. به گونۀ نمونه، بیدل می‌سراید:

دنیا ز اهل جود به خود ناز می‌كند

زن بیوه نیست تا بود اندر كنار مرد

گندم به غیر آفت آدم چه داشته است

یارب تو شكل زن نپسندی دچار مرد

آنجا كه چرخ دون كند امداد ناكسان

حیز از فشار خصیه برآرد دمار مرد

برگشته است بسكه در این عصر طور خلق

نامردی زنی كه نگردد سوار مرد

بیدل زمانه دشمن ارباب غیرت است

ترسم به دست حیز دهد اختیار مرد [9]

تصویری را كه بیدل از زنان به نمایش می‌گذارد در مقایسه با شاعران قبل ازخود تصویری معتدل‌تر است كه به نحوی مردان را نیز مورد نیشخند قرار داده است.

زن و مرد لازم و ملزوم یكدیگر اند و هیچ یك بدون دیگری موفق نیست، و اگر هم زمانی مرد و یا زنی تنها موفق بوده اند از استثناهات است. با وجود این، مردان اغلب به زنان سوء‌ظن داشته اند و این موارد در تاریخ ادبیات فارسی دری به كرّات ذكر شده است. در ادبیات فارسی دری عقاید خاصی  در باره زنان بیان گردیده است و زنان به طور مطلق  تصویری را كه مردان از آنان كشیده اند با تمام بی‌انصافی‌ها، غرض‌ورزی‌ها و تعصبات رایج در شرق وغرب را بدوش می كشند.

«داستان اساسی هزار و یك شب و این‌كه “شهرزاد” با طولانی کردن قصه‌های كه می گوید خود را از مرگ نجات می‌دهد، نشان‌دهندۀ سوء‌ظن مردان نسبت به پاك‌دامنی اغلب زنان است. همین موضوع به صورت‌های مختلف در سِندباد نامه یا چهل وزیر، مكر زنان و غیره بازگو شده است.»[10] در واقع با طرح چنین نظریاتی زنان از جامعه منزوی می‌شدند و شناخت زنان متاثر از برداشتی بود که در میان مردان و زنان دیگر جامعه وجود داشت. در اكثر جوامع، سواد آموختن برای دختران ممنوع بود و یا به مشكل می‌توانستند چیزی بیاموزند. «سوادآموزی دختران به گفتۀ كیكاوس بن اسكندر در قابوس نامه اصولاً نمی‌توانست از حد قرآن خواندن و آگاهی از شرایع تجاوز كند و همین نویسنده تاكید می‌كند زن را (که) «دبیری بیاموز.»[11]

به عقیده خواجه نصیرالدین طوسی مهم است دختر را از خواندن و نوشتن منع نمود.[12] معلم اخلاق دیگری كه مدتی بعد از خواجه نصیر می زیسته است، یعنی جلال الدین دوانی، معتقد است كه دختران را باید هنرهای لایق آموخت و زودتر شوهر داد، ولی از خواندن و نوشتن به كلی منع باید كرد.[13]

بیرون شدن زن در کوچه و بازاز قدغن بود و کسانی چون ملا محمد باقر مجلسی «تدریس سورۀ یوسف را به زنان جایز نمی دانست»[14] و ملا احمد نراقی رفتن زنان را به مسجد بدون اِشکال ندانسته و می‌گوید: « آن‌چه شنیده‌ای که در عهد پیغمبر (ص) زنان به مساجد حاضر می‌شدند وحضرت ایشان را اذن می‌دادند مخصوص زنان آن عصر بود که آن حضرت علم به احوال ایشان داشت و می‌دانست که فسادی بر آن مترتب نمی‌گردد، و در این زمان منع زنان از حضور در مساجد و رفتن به مشاهد لازم و واجب است چه جای کوچه و بازار و حمام‌ها و مجامع لهو و لعب مگر زنان عجوزه که از حد فساد گذشته اند.»[15] تاثیرپذیری از چنین عقاید همه‌گانی، آن‌هم از طبقۀ روشنفكر جامعه، كاری بدیعی به نظر می‌رسید.

نظامی می‌گوید:

دختر چو گرفت خامه         ارسال كند جواب نامه

آن نامه نشان روسیاهی است        نامش چو نوشته شد گواهی است [16]

فردوسی نیز در شاهنامه تصویر دگرگونه‌ای را از زن ارائه می‌كند:

چو این داستان سر به سر بشنوی         به آید ترا  گر به زن نگروی

به گیتی به جز پارسا زن مجوی          زن بد كَنش خواری آرد به روی

زن و اژدها هر دو در خاك بِه           جهان پاك از این هر دو ناپاك بِه

كرا در پس پرده دختر بود          اگر تاج دارد بد اختر بود

چنین داد پاسخ كه دختر مباد        كه از پرده عیب آورد بر نژاد [17]

و بیدل می‌گوید:

 بیدل چه ذلت است كه گردون منقلب     در طبع مرد خاصیت زن نهاده است [18]

هیچ انسانی از تاثیرپذیری جامعه مستثنا نیست. این تاثیرپذیری اغلب در افرادی جوانه می‌زند که بیش‌تر پای‌بند رسوم و فرهنگ و برداشت‌های متفاوت مذهبی در جامعه اند. انوری كه در هجو‌گویی دستِ بازی داشت، با ابیاتی آمیخته به  طنز، زن را مشابه ابری می‌داند كه ماه یعنی مرد را تیره و كدر می‌كند. وی می‌گوید:

زن چو مرد است و مرد چون ماه        ماه را تیره‌گی ز میغ بود

بدترین مرد اندرین عالم                    بربهینه زنی دریغ بود

هر كه او دل نهد به مِهر زنان            گردن وی سزای تیغ بود [19]

ادبیات کلاسیک حرف‌های جدّیِ برای گفتن دارد و دقیقاً به همین دلیل مهم است تا دیدگاه‌هایش در مورد انسان و به ویژه زن مورد نقد قرار گرفته و تقدس‌زدایی شوند

البته معیارهایی بین مردان بود كه اگر زنان مطابق آن عمل می‌كردند جز زنان پارسا در می‌آمدند. چنان‌كه محمد عوفی می‌نویسد: «بباید دانست كه آفریدگار سبحانه و تعالی رحمت خود به هركس كه خواهد دهد، اگر چه ناقص باشد كامل شود، و اگر چه زن باشد بر مردان عالم شرف و مرتبت یابد و خلقت ایشان اگر چه از استخوان كژ بوده است و كژی در طبیعت ایشان مركوز و مجبول است و لاكن بسیار زن باشد كه مقنعۀ دوگزی ایشان بر دستار سی‌گزی مردان ترجیح دارد و هیچ نعمتی مَر آدمی‌زاد را ورای زن پارسا نیست.»[20]

هرچند نظریات معتدلی نیز در بارۀ زنان ابراز می‌شد، اما این موارد اندک به درمان هیچ دردی نمی‌رسید. با این‌كه زنان اغلب خواسته‌های مردان‌شان را به خوبی ملاحظه می‌نمودند، با آن‌هم در ممالك اسلامی نیز به زنان تلقین می‌شد كه اگر متحمل شوهر زشت‌‌رو و بدرفتار شوند در روز قیامت پاداش نیكو خواهند دید.[21] آنها باز هم مورد نیش انتقاد مردان بودند و اغلب موردی برای طنز بكار می‌رفتند؛ كمتر شاعری  در ادبیات فارسی در مورد زنان مسامحه نموده است. اوحدی مراغه‌ای نظریات بسیاری از مردان را در بارۀ زن خلاصه می‌كند:

زن مستور شمع خانه بود          زن شوخ آفت زمانه بود

زن ناپارسا شكنج دل است         زود دفعش بكن كه رنج دل است

زن پرهیزگار طاعت دوست       با تو چون مغز باشد اندر پوست

زن چو بیرون رود بزن سختش      خود نمایی كند بِكَن رختش

ور كند سركشی هلاكش كن           آب رخ می‌برد به خاكش كن

زن چو خامی كند بجوشانش         رخ نپوشد كفن بپوشانش [22]

قلمروی را كه زن در آن زندانی بود دنیای مردانه احاطه‌اش كرده بود، هم چنان‌كه زن همیشه در چشم مردان حقیر بود گاهی امكان داشت كه مردان نیز در نظر زنان افرادی خسیس، حقیر، خودبین، مسخره و در عین حال بزرگ جلوه كنند. چون از ابتدای تاریخ بیش‌تر مردان قلم به دست داشتند و عمدۀ  نویسندگان مرد بودند و زنان هم موقف اجتماعی چندانی نداشتند، تعداد زنانی كه به جواب‌گویی مردان برخاسته‌اند خیلی اندک بود و بیش‌تر در ادوار اخیر است که زنان توانسته اند بنویسند. حتی در غرب نیز كسانی از زنان بودند كه آثار نوشته شده خود را به نام مستعارمردان به چاپ می‌رساندند.  بیش‌ترین انتقادات طنزآمیز در مورد زنان را می‌توان در آثار عبیدالله زاكانی مشاهده نمود. وی در حقیقت مردان و زنان می‌گوید:

الخاتون:         آنكه معشوق بسیار دارد

الكدبانو:         آنكه اندك دارد

المستوره:        آنكه به یك عاشق قانع باشد

مخ الخمار:      طعامی كه زنان از بهر شوهر سازند

اسقینقو:         ساق زن بیگانه [23]

عبید از این هم فراتر می‌رود تا آن‌جا كه از الفاظ مستهجن نیز دریغ نمی‌كند. هم‌چنان سعدی نیز در گلستان حكایات طنزآمیزی دارد كه گاهی به زنان هم به زبان طنز اشاره نموده است. از جمله در حكایت «آن فقیهی كه دختری داشت بغایت زشت رو» یا در حكایت «یكی را زن صاحب جمال جوان در گذشت و مادر زن فرتوت به علت كابین در خانه بماند و مرد از محاورت او به جان رنجیدی و از مجاورت او چاره ندیدی… یكی گفتا چگونه‌ای  در مفارقت یار عزیز،  گفت نادیدن زن بر من چنان دشوار نیست كه دیدن مادر زن…»[24] هم چنان مولانا در مثنوی حكایات طنزآمیزی راجع به زنان دارد. از جمله حكایت كنیزك و خاتون و یا داستان جوحی و قاضی. مولانا عبدالرحمن جامی هم در «بهارستان» و در «سلامان و ابسال» خود حس بیزاری خود را از زن ابراز داشته است، به طوری‌كه سلامان با فن مخصوص حكیم به دنیا می‌آید.

 این گونه شرایط اجتماعی-فرهنگی نسل به نسل توسط مردم حفظ گردیده بود و تاثیرات خاص خود را داشت. امروزه هم خشونتی که بر زن روا داشته می‌شود بیش‌تر محصول فرهنگ دیرپایی است که از گذشتگان به ارث رسیده است. هنوز در اغلب مناطق دیدگاه‌های را که در قرون اولیه حاکم بود تجربه می‌کنند. زنان موجوداتی دانسته می‌شوند که صرف برای ارضاء مردان و تولید نسل باید زندگی کنند.

امروز به حكم اثر لاف تهور

رستم زن مردی است كه بال مگسان كند

پیشكاران عجوز دهر یكسر غالب اند

آنكه از مردان به مردی باج میگیرد زن است [25]

كه صفات بی‌غیرتی و ترسو بودن كه بیشتر به زنان اطلاق می‌شده به مردان اختصاص داده است.

 این‌كه چرا بیدل نیزمانند اغلب شاعران دیگر با زن میانۀ خوبی نداشته بحث دیگری است، ولی آن‌چه كه بیدل را وادار به ابراز چنین عقایدی نموده است بدون شك همان تاثیرپذیری از وضعیت اجتماعی و نابسامانی‌های اخلاقی عصر اوست. بیدل در جای دیگری ترسو بودن و بی‌غیرتی مردان را به زنان نسبت می‌دهد. وی می‌گوید:

جُبن بر جوهر غیرت نگماری یارب

زن حیز است اگر مرد شود ملزم تیغ

مردی را كه در مقابل تیغ قرار گیرد و مغلوب شود به زن حیز (خنثی) تشبیه نموده است. وی در جای دیگری می‌گوید:

دلت به كینه مینباز تا فساد نزاید

چه مردی است كه بار زنان حامله گیری

وی صفت كینه‌توزی را كه باعث فساد می‌گردد به زنان نسبت داده است. صفاتی از قبیل كینه‌توزی، بحث كردن، غیبت كردن، ترسو بودن، كج بودن و … همیشه به زنان نسبت داده شده است، زیرا به قول «جامی» زنان از پهلوی چپ آفریده شده اند و همیشه كژاندیش بوده اند.

زن از پهلوی چپ شد آفرید            كس از چپ راستی هرگز ندید [26]

بیدل:

ز بس جوش مخنّث می‌زند این عرصۀ عبرت

زنان ریشی برون آرند تا پیدا شود مردی

یا

از عزبی به طبع خود جمع مكن مواد ننگ

شوهر خویش می‌شود مرد كه زن نمی‌كند

 بیدل مقام مردانی را كه از چنین خصوصیاتی برخوردار باشند از زن پایین‌تر دانسته است و در مقابل زن را بر آنها ترجیح داده است. زنی كه  دارای صفات خوب و پسندیدۀ اجتماعی باشد از مردان بی‌بندوبار به مراتب بهتر است، زیرا در اسلام بزرگی به تقوا است نه به جنسیت. اشخاصی‌كه در بند خرافات قبیلوی و متاثر از جوامع سنتی و خرافه‌پرست اند چنین عقایدی را در جامعه عملی می‌نمایند كه این به مقام انسانیت لطمه می‌زند.

با خصم دل تیغ بود حجت مردان

زن شوهر مردی كه كند هم‌چو زنان بحث [27]

از بسكه دور گردون گرداند طور مردم

تا پشت برنتابد بر زن یقین كه دارد [28]

در این جا بیدل سیر تاریخ را در نظر گرفته است زیرا در هر دورۀ  تاریخی رسوم و عنعنات خاصی در نظر بوده است. زمانی زن را به مثابۀ شیء می شمردند و زمانی او را همپای مرد میدانستند. گردش گردون در هر دورۀ حالات مردم را متغیر می‌ساخت، شرایط اجتماعی گوناگونی را در میان مردم به بار می آورد زمانی زنان از مردان تقلید می‌نمودند و زمانی هم مردان از زنان، كه بیدل این كار را تقبیح نموده است، زیرا در این گونه تقلید با مشابهتی كه در ظاهر زنان و مردان وجود داشت مرد تا از روبرو دیده نمی‌شد، كسی نمی‌توانست تشخیص دهد كه این مرد است یا زن.

 بیدل با همین ابیات محدودی كه در مورد زنان سروده است نظریات غالب جامعه خود را در این مورد بیان نموده است؛ اما آنچه از خلال ابیات وی  برداشت می‌شود عقیدۀ تنگ‌نظرانۀ شاعران پیش از خود را در این مورد نداشته و تقریباً حد اعتدال را رعایت نمموده است. وی با وجود این‌كه به زنان تاخته است مردان را نیز از نظر دور نداشته است.

در تاریخ ادبیات فارسی دری، با اینكه زن مورد انتقاد شدید بعضی از شعرا و نویسندگان بود و حقوق اجتماعی وی رعایت نمی‌گردید، بلكه با تعصبات شدید خود زنان را «ناقص‌العقل و دین» می‌خواندند. با برداشت های سوء كه از متون دینی در مورد زنان می‌كردند حق زن پایمال می‌شد، آن چیزی كه حق مُسلّم وی بود به وی داده نمی‌شد، و تنها زن خوب به كسی اطلاق می‌شد كه همیشه در خانه باشد و از تمام اوامر شوهر اطاعت كند. درمقابل این افراد كسانی دیگری بودند كه از مقام زن دفاع كردند و زنانی هم بودند كه كسانی چون حسن بصری شاگردان شان بودند، هم‌چو «رابعه عدویه» كه «عطار نیشاپوری» در تذكره اولیا تصویر زیبایی از او ترسیم می‌كند: «چون زن در راه خدای تعالی- مرد باشد او را زن نتوان گفت چنانكه عباسۀ طوسی گفت فردا در عرصات آواز دهند كه یا رجال!، اول كسی كه پای در صف رجال نهد مریم بُوَد.»[29] هم‌چنان نقل است كه حسن بصری گفت «شبانه روزی پیش رابعه بودم و سخن طریقت  و حقیقت می‌گفتم چنانكه نه برخاطر من  گذشت كه من مَردَم، نه برخاطر او گذشت كه او زن است. آخرالامر چون برخاستم خود را مفلسی دیدم و اورا مخلصی.»[30]

از جمله زنان دیگری كه مورد مدح بعضی از شعرا قرار گرفته اند مقام شامخ مادر است كه با استناد به احادیثی چون ‹بهشت زیر پای مادران است› اشعار زیبایی را در وصف مادر سرودند. امیر خسرو دهلوی در وصف مادرش می‌گوید:

چون مادر من به زیر خاك است        گر خاك به سر كنم چه باك است

ای مادر من كجایی آخر                روی از چه نمی‌نمایی آخر؟

خندان ز دل زمین برون آی           بر گریۀ زار من ببخشای

هر جا كه زپای تو غباری است       ما را ز بهشت یادگاری است

ذات تو كه حفظ جان من بود           پشت من و پشتیبان من بود [31]

جالب این است كه همین شاعر از تعصب خشك مردم زمان خود به دور نبود و مانند مردان دورۀ که مشهور به دورۀ «جاهلیت» است، داشتن دختر را ننگ و عار می‌شمرد، اما به ناچار تسلیم قانون طبیعت شد و حقیقت داشتن دختر را قبول کرد.

ای ز عفت فكنده برقع نور

هم  عفیفه به نام و هم مستور

كاش ماه تو هم به چَه بودی

در رحم طفل هشت مَه بودی

لیك چون داده یی خدایی راست

باخدا دادگان ستیزه خطاست

من پذیرفتم آنچه یزدان داد

كانچه او داد باز نتوان داد

پدرم هم ز مادر است آخر

مادرم نیز دختر است آخر32

ارسطو معتقد بود كه ضعف اخلاقی در زنان بیش‌تر از مردان است. این دیدگاه مردسالار در طول تاریخ  در شرق و غرب حاكم بوده و هست و هیچ گریزی از آن نیست تا زمانی‌كه زنان به درستی به حقوق شان پی نبرند و از حقوق خود دفاع نكنند .

 به هر صورت، خشونت و زن‌ستیزی نه تنها در ادبیات، بلکه در تار و پود جامعه نهفته بوده و هست، و از آغاز تا امروز دفترهای زیادی را به خود اختصاص داده است. به طور كلی می‌توان گفت كه نظریات شاعران و نویسندگان کلاسیک در مورد زن ضد و نقیض است.

فرهنگ خشونت‌ورزی در جامعۀ امروزی محصول دیدگاه‌ها و نظریات خشونت‌ورز گذشته می‌باشد که هنوز ضرب تازیانه‌های آن بر پیکر زنان باقی مانده است.

این جامعه است که بین زنان و مردان تفاوت قائل شده است، جامعۀ مردسالاری که هرگاه خواسته است توانسته است به خوبی ارزش‌ها را به نفع خود تفسیر کند.

فهرست منابع:

[1] سیمون دوبوار، جنس دوم، ترجمۀ قاسم صنعوی جلد اول

[2]  تاریخ فلسفه، ویل دورانت

[3] همان

[4] جنس دوم

[5] طنز در ادبیات فارسی

[6] همان

[7] هنر شاعری

[8] دیوان ناصرخسرو

[9] غزلیات بیدل

[10] تاریخ طنز در ادبیات فارسی

[11] همان

[12]همان

[13] همان

[14] همان

[15] همان

[16]همان

[17]همان

[18]بیدل

[19] تاریخ طنز در ادبیات فارسی

[20] همان

[21] همان

[22] همان

[23] کلیات عبید زاکانی

[24] گلستان سعدی

[25] غزلیات بیدل

[26] هفت اورنگ جامی

[27] غزلیات بیدل

[28] همان

[29] تذکرۀ الاولیا

[30] همان

[31] تاریخ طنز در ادبیات فارسی

32 همان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا