باید اعتراف کنم …
نویسنده: زهره بهمن
برگردان: سیاسنگ
باید اعتراف کنم. احساس گناه ریشهدار مرا واداشت کتاب «قذف» بتول مرادی را بخرم. سالها پیش دیده بودمش: دم دروازه کمیسیون مستقل حقوق بشر، پس از آنکه شوهرِ پیشین، او را زیر مشت و لگد افگار و کبود ساخته و فرزند شش سالهاش را قاپیده بود. کمیسیون کمک نمیکرد. همه رفتیم به نزدیکترین پاسگاه پلیس. یادم نیست آنجا چه رخ داد؛ زیرا برآمدم تا خانه برسم.
فردای آن روز، رهسپار پغمان شدم و شوهر پیشین بانو مرادی را دیدم. شاد و شنگول به چشم میخورد و با همکاران گپ میزد. پسرک قاپیدهشده در موتر نشست. در رویاهایم همواره دنبال همچو موقعیت بودم: خیز بردارم، کودک را بگیرم و به مادرش برگردانم یا دستکم سخن جنجالانگیز بر زبان آورم. نکردم و نگفتم. نگران در هوای وقاری که بایسته جایگاه اجتماعیم بود و روسری که موهایم را میپوشاند، درون موتر نشستم.
به گوشه یکی از باغهای پغمان گرد آمدیم و در رهگذار وزش نسیم خنک، قورمه سبزی خوردیم. سنگینی حس گناه و درماندگی – از سر ناتوانی – مزه یکایک خوراکیها را زهر مار ساخت.
بانو مرادی نبردهایش در لایه لایه دستگاه پیچاپیچ قضایی افغانستان را گام به گام به نوشت آوردهاست. او در چندین سنگر میرزمد و جنگ بزرگش قضیه “قذف” است. میخواهد نامش را از آلودگی اتهام “زنا” پاک سازد و شوهر پیشین را از بهر چنین بهتان به کیفر برساند. نخستین بار در تاریخ قانونی/ حقوقی افغانستان، زنی برای نمایاندن بیگناهی خویش خواهان آزمایش «دی.ان.ای» میگردد. او میکوشد تمدید حق نگهبانی/ سرپرستی کودکانش را به دست آورد، برای دریافت مهریه و نفقه تلاش میورزد و باز هم میرزمد تا در برابر خشونتی که دیده، انصاف بشنود.
میعاد استحقاق حضانت اولاد برای مادران طبق احکام شریعت تا هفت سال است و اصول احکام شریعت در باره طلاق، حضانت طفل و تادیه نفقه بر محور منافع مردان میچرخند. اینها زمینه زنستیزی را آماده میسازند.
بتول مرادی فرهیخته، اندیشمند، دارای شکیبایی پارسایانه و برخوردار از پشتیبانی خانواده و گروه دوستان پیماننگهدار است. همین پشتوانه به او نیرو میبخشد تا با کولهبار دشواریها سالیان دیگر نیز – تا پایان – راه پیماید. زنِ گرفتار در چرخه روزمرگی افغانستان، یارای جهش از نخستین سد – مانند آنچه بتول مرادی در سرآغاز آزموده بود – ندارد؛ چه در محاکم قضایی افغانستان و چه در دادگاههای شریعهباور خاک انگلستان.
زنانی که با دادگاههای شرع درون بریتانیا برای روشن شدن تصمیم در باره حضانت اطفال و طلاق دست و پنجه نرم میکنند، باید این کتاب را بخوانند و ببینند که چگونه اجرای قوانین بخیهشده به سود مردان، میتوانند زیانبار باشند؛ به ویژه در کشورهایی که از دستگاه قانونی سیکولار – پناهگاه روز مبادا – نشانی نیست.
مرادی پیوست کارزارش، به بازگویی تبعیض جنسیتی در جامعه افغانی، از آزارهای خیابانی و خواستههای شهوانی میان دفاتر کاری تا شیوههای تجاوز جنسی میپردازد. البته، کاربرد زبان رسای نوشتاری از تلخی برگهای “قذف” میکاهد.
از لابلای جروبحث روی کتاب «قذف» با افغانهای دیگر، پدیده ترسناک تکاندهنده در اجتماع من برجسته شدهاست: پشتیبانی بیچون و چرای مردان و تهمت مطلق فحاشی بر زنان.
در هفت سال گذشته، هر باری که بتول یاد شده، واژگان “روسپی و نیرنگباز” برچسپ نامش هستند؛ ولی شوهرِ پیشین و بهرهمند از شبکه خیلی قوی واسطهداران، به عنوان “قربانی” حمایت میگردد.
پشتیبانیی که مردان در جامعه افغانی – فراتر از مرزهای طبقانی، نژادی و … – به همدیگر ارزانی میدارند تا روند سرکوب زنان نگسلد، قید و شرط نمیشناسد. به بیان دیگر، هر زن افغان به اندازه کوتاهی تلفظ “طلاق”، از سرنوشت بتول فاصله دارد.
گذشته از سوژه، مرادی از آغاز تا فرجام در چهره قربانی نمایان نمیشود. این زن کامل، با رخدادهای جهانی هشیارانه سرگرم، به آفرینشها و ستایشهای هنری پیوسته دلگرم و ارجناکتر از همه، مادر نازنین دو پسر است. هنگام خواندن جاهایی که بانوی افغانِ متولد ایران، هویت خود را با شور سرشار تول و ترازو میکند و در راه پرورش کودکانش در کابل به چه سنگها پشت پا میزند، بلند بلند میخندیدم. (فرزندانش را دوست دارم.)
آواز بتول مرادی بر دو دستگی زنان افغان – یا قربانی یا بازمانده – چلیپا میکشد. او فشرده و زیبا مینویسد، نگارههای زنده و مهرانگیز میآفریند و کتابش یکی از بهترینهاست؛ از بهترینهایی که تا کنون از بانوان افغان یا دیگران درین زمینه خواندهام.