بررسي سيماي زن در نفحات الانس و سلامان ابسال جامي
نويسنده : نيلوفر نيك سير
چكيده
نفحات الانس و سلامان و ابسال از بزرگترين آثار ادبي زبان وادبيات فارسي به شمار ميروند. چهرهي زن در هر دو اثر هويداست ولي با تمايزاتي كه درين نوشته برشمرده ميشود.
جامي در هر دو اثر كوشيده ذهنيتش را نسبت به زن و جايگاه او به تصوير بكشد واين تصوير در هردو اثر به صورت متناقض آمده است. هرچند در نفحات الانس جامي تنها ناقل شرح حال زنان صوفي هست ولي در سلامان وابسال ديدگاه خودش را مينويسد.
كليد واژهها: جامي، نفحات الانس، سلامان وابسال ، زن
مقدمه
زن در شعر وادب فارسي
زن در ادبيات پيشين، يا به صورت يك قهرمان ظهور ميكرده و حماسه ميآفريده است ويا به عنوان معشوقي باعث غزلسرايي ميشده و ادبيات غنايي را به وجود ميآورده است. پس، زن به دو شكل در ادبيات گذشتهي ما ديده ميشود؛ يا فعال است يا منفعل. زن فعال را در آثار حماسي ميتوان يافت وزن منفعل را در غزليات عاشقانه…
در بررسيهاي به عمل آمده در ادبيات منظوم گذشته وادبيات منظوم امروزي، اين نتيجه به دست آمده است كه زن در ادبيات منظوم گذشته، بيشتر مورد تحقير وسرزنش قرار گرفته است تا در ادبيات منظوم امروزي، البته در ادبيات منظوم حماسي مانند شاهنامه، زن كمتر مورد بيتوجهي قرار گرفته است، اما در ادبيات منظوم تعليمي اين بي وجهي بيشتر نمايان است. ( يزداني ؛ 1378 : 48 )
معرفي نفحات الانس
نفحات الانس معروف ترین اثرِ منثور مولانا جامی است که از مهم ترین منابع در احوالِ عارفان و صوفیان محسوب میشود.
زندگی نامه اکثر عارفان مسلمان از هند تا عراق و مصر در این کتاب آمده است و یگانه مرجعی است که از همان روز تألیف تا کنون پیوسته مورد اقبال ومحلِ مراجعه مؤلفان و محققان بوده است. چنان که کمتر کتابی را پس از آن، میتوان سراغ داد که از آن تأثیر نگرفته باشد.
این کتاب به عنوان مجموعه گزیدهای از منابع مختلف، تذکرهای است که هم گونههای مختلفی از نثر فارسی و ناگزیر فراز و فرودهای آن را در خلالِ قرنها مینمایاند و هم با عرضه بسیاری از حالها و قالها راهی را که تصوف و عرفان اسلامی در طولِ حیاتِ خود پیموده است، با خطّی نامرئی و پر پیچ و خم ترسیم میکند.
مولانا جامی بیشک با آگاهی از تحوّل و تطوّر صوری و معنویِ تصوف و عرفان، در جایی که عرصه معنی را تنگ و ملال آور دیده و در آن کمتر نفحه اُنسی شنیده است، با عرضه نقطه درخشانی خطِّ کتاب را از سیری تقریبا نزولی رهانیده و خاطرِ رو به ملالِ خواننده را به ذوق و حالی تازه محفوظ داشته است. به نظر میرسد که این توجه، مقبول ترین وجهی است که فقدانِ ترتیبِ تاریخی کتاب را به گونهای موجه میسازد.
و اگر جز این بود در ادواری که جای سخن ساده معرفت آموز را حکایات مبالغه آمیز میگرفت و حُسنِ معاملت و تمکّن و توکّل به قال و مقالِ مدعیانه و جاه و جلالِ شاهانه بر میگشت، برای خواننده صاحب ذوق فرو افتاده مینمود و ملالت زا میشد.
بیتردید این سایه روشنها را دستِ عمد و آگاهیِ جامیِ شاعر، پرداخته و تصویر کلّی کتاب را زیباتر ساخته است.
سخن آخر این که جامی با انتخاب گزیدهای از محتوای کتب و آثار گونه گون فارسی و عربی، علاوه بر وسعت دامنه اطلاعات، درجه ذوق، هنر انتخاب و قدرت ترجمه خود را به خوبی نشان داده است و هرچند جمع و تألیفی چنین بیسابقه نیست، اما در نوعِ خودکاری بزرگ است.
در قسمت آخر كتاب نفحات الانس بخش كوچكي به زنان عارف اختصاص داده شده است و منظور ما نيز همان بخش كوچك است. ( جامي ؛ 1386 : 4 )
سلامان وابسال
“سلامان و ابسال” منظومهای رمزی و عرفانی به زبان فارسی از عبدالرحمن جامی است که حدود 1130بیت دارد، داستان سلامان و ابسال روایتهای مختلف دارد که جامی در این منظومه داستان را برابر روایت هرمسی و ترجمة حنین بن اسحاق سروده است. سلامان و ابسال به جهاتی از دیگر آثار جامی متمایز است: 1. موضوع آن، که قصّهای رمزی است، تازگیهایی دارد و شاید بتوان آن را عمیق ترین اثر جامی دانست؛ 2. زبان و قالب و وزن این منظومه که آن را به مثنوی مولوی نزدیک میکند. ( جامي ؛ 1389 : 10 )
زن در سلامان وابسال :
از يك منظر و بدون قايل شدن به رموز عرفاني، سلامان وابسال داستان عاشقانهي است بدين شرح كه سلامان عاشق دختري ميشود ابسال نام، ابسال از كودكي دايهاش بوده است. پدر و پيران او را ازين عشق برحذر ميدارند و به نوعي زن را مايهء گمراهي وي ميدانند. وصحبت با زن را مايهي تباهي :
چاره نبود اهل شهوت را ز زن
صحبت زن هست بيخ عمر كن
يا :
كرد چون دانان حكيم نيك خواه
شهوت و زن را نكوهش پيش شاه
( جامي ؛ 1389 : 6 )
بيتوجهي ونكوهش زن در تمام داستان سلامان وابسال جاريست و جامي از منظر ديد حكيم وپدر سلامان به نصيحت مينشيند و فرزندش را از نزديك شدن به زنان بر حذر ميدارد و زن و شهوت را مترادف هم ميداند :
زن چه باشد ناقصي در عقل ودين
هيچ ناقص نيست در عالم چنين
يا:
كرد چون دانا حكيم نيكخواه
شهوت و زن را نكوهش پيش شاه
( 20 )
براي روشن شدن بيشتر موضوع، بسياري از خصلتهاي ناپسندي را كه مولانا جامي در سلامان و ابسال به زن نسبت داده است، درينجا بر ميشماريم:
سو استفاده گري و بي مصرف بودن زن
زن درين نقشش، موجوديست بيمصرف ومنفعل كه فقط ميخورد و ميپوشد، و كسي كه او را تمويل ميكند مرد است واين موجود بيمصرف هيچ قدرشناسي نيز از حاميش ندارد. زن درين حالت برعكس قول ويرجينيا ولف نه از خود اطاقي دارد ونه پولي كه بخواهد كاري كند يا چيزي بنويسد:
بر سر خوان عطاي ذوالمنن
نيست كافر نعمتي بد تر ززن
گردهي صد سال زن را سيم و زر
پاي در زر گير او را تا به سر
جامه از ديباي شستر دو زيش
خانه از زرين لگن افروزيش
لعل در آويزه ي گوشش كني
چون فتد در داوري در تاب و پيچ
جمله اينها پيش او هيچست هيچ
( 330 )
ناقص دين بودن
زن درين حالت نه عقل و نه دين كاملي دارد:
زن چه باشد ناقصي در عقل ودين
هيچ ناقص نيست در عالم چنين
(200 )
جامي درين توصيف زن را از بهاييم وچهارپايان نيز پايين تر دانسته و درتمام عالم ناقصي چون زن را سراغ ندارد.
بي وفايي
در جهان از زن وفا داري كه ديد
غير مكاري وغداري كه ديد
سالها دست اندر آغوشت كند
چون تتاهي زو فراموشت كند
گرتو پيري يار ديگر بايدش
همدمي از تو قوي تر بايدش
چون جواني آيد اورا در نظر
جاي تو خواهد كه او بندد كمر
(330)
توصيف سيماي ابسال
جامي در توصيف ابسال، تنها به زيباييهاي ظاهريش اكتفا ميكند واين توصيف نيز رنگ وبوي شهواني دارد، درينجا به ويژه گيهايي عقلاني زن اصلا اشارتي نميرود :
نازك اندامي كه از سر تا به پاي
جزو جزوش خوب بود دلرباي
از لب او جز شكر نگرفته كام
خود كدام است آن لب وشكر كدام
(232)
درسايه بودن سيماي ابسال
ابسال درين داستان مهرهي ايست كه بوسيلهي او، مرد حاضر در داستان محك زده ميشود كه آيا ميتواند در مقابل ابسال (نماد شهوت) ايستادهگي كند يا خير. بخشيدن چنين نقشي به زن در حقيقت چشم پوشي از تمام خصوصيات دروني و عقلي اوست كه اغلبا در داستانهاي كهن، زن براي اين پاي در صحنه ميگذارد كه مردان در مقابلش پيروز شوند او چون شيطاني كه همه را از راه ميبرد نقشش را ايفا ميكند، درين داستان شاه پسرش را نصيحت ميكند كه از معشوق نا بخرد دوري كن كه همانا منظورش ابسال است. ابسال هيچگونه توليد فكري و قدرت تصميم گيري ندارد منتظر سرنوشت شوم خود ميماند و هرگاه حرفي ميزند، قابل قبول نيست :
رو به معشوقان نا بخرد منه
افسر دولت زفرق خود منه
در صف مردان روي شمشير زن
وز تن گردان شوي گردن فكن
به كه از گردان مرد افكن جهي
پيش شمشير زني گردن نهي
(345)
چنانچه اين مساله در داستان شاه وكنيزك و در اغلب حكايتهاي بوستان سعدي نيز نمودار است.
نفس خود را زن شناس، از زن بتر
زانك زن جزويست، نفست كل شر
پريشان كن امروز گنجينه چست
كه فردا كليدش نه در دست توست
تو باخود ببر توشه ي خويشتن
كه شفقت نيايد ز فرزند وزن
( يزداني ؛ 1387 :38)
حيله ومكر زنان
در داستان سلامان وابسال بارها به حيله ومكر زنان اشاره شده است و اينكه گويا زنان درين صفت مشهورند واز آنها بايد دوري كرد:
چون سلامان با همه حلم ووقار
كرد در وي عشوه ي ابسال كار
در دل مژگان او خاري خليد
وز كمند زلف او مارش گزيد
(330)
تيره گي سرنوشت ابسال
معمولا در داستانهاي كهن روابط علت و معلولي بسيار ضعيف است، اتفاقي كه ميافتد، اوج ميگيرد و بقيه اتفاقات داستان را تحت تاثير خود قرار ميدهد، چنان تاثيري كه بقيه موارد از ذهن نويسنده پاك شده واو به واقعه محوري داستان بيشترين توجهاش را معطوف ميسازد. در داستان سلامان وابسال نيز چنين است؛ بحران اصلي داستان اين است كه چگونه سلامان از امتحان پاك دامنيش پيروز سر بلند كند و در راه اين پيروزي بسا مهرههاي سوختهي ديگري به ميدان ميايند وبا سرنوشتي تلخ ونا معلوم، فراموش ميشوند. آنچنان كه در ذهن خواننده امروزي اين سوال خطور ميكند كه اين شخصيت چه گناهي داشت كه به چنين عقوبتي گرفتار شد؟ آنچنان كه ابسال درين داستان به جرم عشق و بزرگ كردن سلامان قرباني ميشود، تنها به دليل اينكه زن است :
شه نهاني واقف آن حال بود
همتش بر كشتن ابسال بود
بر مراد خويشتن همت گماشت
سوخت او را وسلامان را گذاشت
(320)
ابسال صفت زر مغشوش را ميگيرد كه درآتش ميافتد وغش دار بودنش آشكار ميشود واين كار مردان است كه تصميم كشتن و از بين بردن ابسال را اتخاذ كردند :
چون زر مغشوش در آتش فتد
گر شكستن اوفتد بر غش فتد
كار مردان دارد از مردان نصيب
نيست اين از همت مردان غريب
(355)
در يك پايان بندي اگر خواسته باشيم سيماهاي حاضر در داستان سلامان و ابسال را رنگ بندي كنيم ،آنكه در هالهي رنگ خاكستري قرار ميگيرد ، ابسال است. زني كه تنها براي اين پا به ميدان داستان گذاشته كه نقشش را ايفا كند و شخصيت سفيد كه سلامان است را فريب بدهد ودوباره در نقش خاكستريش فرو برود. چهره ي در ابهام كه گذشتهاش پيدا نيست و گفتگويي در داستان ندارد، چهرهاي در هالهي تاريك كه تنها نقش يك قرباني را دارد و بس!
سيماي زن در نفحات الانس
در تاريخ عرفان هستند كسانيكه بر عارف بودن زنان صحه گذاشته وآنرا تاييد ميكنند :
به این معنی که زن و مرد از روح واحدی آفریده شده اند و هر دوی آنها از آن برخوردارند. هر کس توانایی فربه ساختن آن روح را به دست آورد و زمینه شکوفایی آن را فراهم سازد، به معرفت نزدیکتر شده و نهایتاً به روح کلی یعنی خدا خواهد پیوست. چنانکه قیصری در شرح فص محمدی از فصوص محی الدین ابن عربی گفته است:«اعلم ان المرئة باعتبار الحقیقة عین الرجل و باعتبار التعین یتمیز کل منهما عن الاخر»؛ بدان که زن به اعتبار حقیقتش عین مرد است اما به اعتبار تعیّن، این دو از همدیگر شناخته می شوند و اختلاف پیدا میکنند.
محیالدین ابن عربی از آنجا که مرد و زن را از یک گوهر میداند لذا به لحاظ ادبی واژهها و اصطلاحاتی را که مبین مقام و موقعیت مردان است به زنان تعمیم داده است. او در تفسیر «رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر الله» تصریح کرده است که درجة کمال، منحصر به مردان نیست و زن نیز به نحوی تحت شمول این آیه است، اگر چه صریحاً نام وی نیامده است .
از نگاه ابن عربی اهمیت زن در آن است که انعکاس دهندة جلوة الهی است. حال اگر زن با چنین قابلیتی عرفان را هم بر زیبایی خود بیفزاید، قطعاً مراتب عرفانی اش از مرد فراتر خواهد رفت. لذا زن را در این وادی بر مرد ترجیح میدهد.
( مباني رويكرد زنان به عرفان ؛ ب.ت :4و5 )
در ادامه بايد علاوه كرد كه در قسمت اخير كتاب نفحات الانس اثر مولانا جامي، بخش كوچكي به معرفي زنان عارف تحت نام (في ذكرالنسا العارفات الواصلات الي مراتب الرجال) اختصاص داده شده ، زنان نفحات الانس زناني اند صاحب حرف و تا حدي صاحب درايت. آنها عاشق معبود اند و در راه رسيدن به حقيقت مطلوب هرگونه تلخي وسختي را برخود حمل ميكنند :
معاذة العدويه از اقران رابعه عدويه است وبا وي صحبت داشته. چهل سال روي خود به آسمان بالا نكرد وهرگز در روز چيزي نخورد ودرشب خواب نكرد ” (جامي ؛ 1386 : 600 )
“زني در نواحي مصر سي سال بريك جاي اقامت كردكه در سرما و گرما از آنجا نرفت ودر آن سي سال هيچ نخورد و هيچ نياشاميد.”(631 )
زنان روايتهاي نفحات الانس منفعل نيستند و اظهار نظر ميكنند و از لايه هاي دست وپاگيري كه جامعه در آن دوران بر دست و پايشان تنيده است پا فراتر ميگذارند . زناني كه با مردان حرف ميزنند و اظهار نظر ميكنند :
روزي سفيان بر در رابعه عدويه آمد ودست برآورد و گفت : ” اللهم اني اسلك السلامه! ” رابعه بگريست. سفيان پرسيد كه : ” چه ميگرياند ترا ” گفت: ” تو مرا به معرض گريه در آوردي ” (614 )
اين زنان آواز خوب دارند وآزادانه گاهي ميخوانند و چنان سخنان گيرايي دارند كه اهل دل نزدشان آمده و به سخنان شان گوش ميدهند :
شعوانه آواز خوب داشت وبه نغمات خوش وعظ ميگفت و چيزي ميخواند. زاهدان و عابدان وارباب قلوب در مجلس وي حاضر ميشدند.(615 )
سخن شان قابل قبول و اهميت است :
روزي پيش رابعه شاميه طشتي بود. گفت:اين طشت را برداريد كه برآنجا نوشته ميبينم كه امير المومينين هارون الرشيد مرد. تفحص كردند همان روز هارون الرشيد مرده بود. (617 )
گاهي نيز همين زنان با چنين مقامي از ظرف مردان جامعه قابل قبول نيستند :
ابو حفص گفته است كه: ” هميشه حديث زنان را مكروه مي داشتم تا آن وقت كه ام علي زوجه احمد خضروويه را ديدم، پس دانستم كه حق سبحانه معرفت وشناخت خود را آنجا كه مي خواهد مي نهد.” (617 )
اين گفته حاكي اين است كه زنان در هر دوره ي كه اندكي نفس براي كشيدن يافته اند ،درصدد تثبيت جايگاه خود بر آمده اند.
گاهي نيز اين زنان حرفي براي گفتن دارند و نميگذارند كه كسي بر ايشان طعني بزند وچنان جوابي پخته به طرف مقابل ميدهند كه حاكي عقل وشعور بلندشان است و در بزرگواري بلند آوازه اند :
روزي فاطمه نيشابوريه براي ذوالنون چيزي فرستاد. ذوالنون قبول نكرد وگفت : ” در قبول كردن چيزي از نسوان مذلت است ونقصان .”
فاطمه گفت : در دنيا هيچ صوفي ازآن بهتر وبزرگتر نيست كه سبب در ميان نبيند.
يكي از مشايخ ذوالنون را پرسيد كه : ” كرا بزرگتر ديدي ازين طايفه ؟” گفت :” زني بود در مكه كه وي را فاطمه نيشابوريه مي گفتند. در فهم معاني قرآن سخنان مي گفت كه مرا عجب مي آمد.” (619)
خودشناسي زنان
زنان در نفحات الانس صاحب فكر اند و خلوتي را ميخواهند تا بدان وسيله خود را بشناسند و خداي خود را.اين چيزيست وراي خوردن وخوابيدن و به ظواهر توجه كردن.
بيبيك مرويه گويد : مردمان دعا مي كنند كه مارا يك نفس به ما باز مگذار، سي سال است كه مي گويم كه مرا طرفة العين به من بازگذار تا ببينم كه من كيم يا من خود هستم. هنوز اتفاق نيفتاده است. (620 )
نتيجه
ازآنچه گفته آمديم به اين برآيند ميرسيم كه زنان در طول تاريخ حيات شان با فراز ونشيب هايي روبرو بودند. بخصوص در قسمت احراز جايگاهي در ادبيات. گاهي به ايشان گوشه ي چشمي عنايتي شده است ولي اغلب بعنوان كسانيكه گوشه نشين اند كاري جز اطاعت از بالا دست كه همواره مرد است ندارند. گاهي به عنوان افرادي مكار وظاهر پرست چهره نموده اند كه بر سر راه كمال جويي مردان قرار گرفته و آنها راازين مهم باز ميدارند. گاهي نيز فقط موجودي منفعل كه تنها به درد زايش و شير دهي مي خورد بيشتر نبوده اند.
اما خواندن متوني چون نفحات الانس ، باعث ايجاد شعفي در دل ميشود و اين اميد را در دل مي كارد كه بودند زناني كه در رياضت همپاي مردان وحتي بالاتر از انها نيز زيسته اند. كسانيكه در بنيه نحيف وشكننده اند ولي عزمي آهنين دارند وفكري قوي. زنانيكه در سخت ترين شرايط از پشت روپوش هايشان شعر سروده اند ودر بهايش شكنجه شده اند اما صدايشان بر ديواره هاي تاريخ همواره پيچيده است وخونشان بر درو ديوار گرمابه ها هنوز نخشكيده است.
زناني كه عارف بودند و قلبشان را سرشار عشقي ساختند كه بي بديل است و ثابت كردند كه زن نا پاك نيست وميتواند تا جايگاه بلند ترين ِ پاكان قرار بگيرد.
آخرين حرف اين مقال را مهستي گنجوي در قرن ششم سروده است:
مارا به دم پير نگه نتوان داشت
در حجره ي دلگير نگه نتوان داشت
آن را كه سر زلف چو زنجير بود
در خانه به زنجير نگه نتوان داشت.
( گنجوي ؛ 1985 : 14 )