مریم: دستان سیاه من حق زهرا نیست
گزارشگر: مرضیه حسینی
در گوشهیی از پیادهرو با شیشههای رنگ سیاه و قهوهایی چشم به راه عابرانی است تا کفشی را برق بیاندازد. مریم مادری است که پاک کردن ورنگ دادن کفش عابران جای نوازش صورت دختر چهار ماهاش را از او گرفته است.
او با دستانی که دیگر آن لطافت گذشته را ندارد، هر روز صبح قبل از طلوع آفتاب راهی شهر میشود تا لقمه نانی را برای خانواده کوچکاش تهیه کند. مریم و شوهرش دو زوجیاند که به نوبت این روزهای گرم را برای تهیه لقمه نانی از خانه بیرون میشوند.
مریم میگوید:”هر روز به امید اینکه کفشهای بیشتری را رنگ دهم از خانه بیرون میشوم. غرورممان اجازه نمیداد دست گدایی پیش کنیم، چند افغانی را برس و رنگ خریدیم.”
او در ادامه گفت:” از صبح تا ظهر من کفش رنگ میدهم و بعد از ظهر شوهرم. هر روزی که از خانه بیرون میشوم شوهرم با ناراحتی میگوید کمی دیرتر برو اما زود برگرد تا مریض نشوی، من خرج داکتر را ندارم. چارهیی ندارم و مجبورم پول بیشتری را به دست بیاورم.”
بنا به گفتههای وی تابستان گذشته به دلیل نداشتن مدرک و به جرم افغانی بودن همراه با دو فرزند و همسرش از ایران رد مرز شده است.
وی با بیان اینکه کسی را جز خواهر و برادرش در هرات ندارد، افزود:” خواهرم یک بار بی خبر از من زهرایم (دخترش) را به یکصد هزار افغانی فروخته بود که به موقع خبر شدم، هنوز هم که هنوز است بارها برایم میگوید تو که خرج این کودک را داده نمیتوانی چرا نمیفروشی؟ جوابم این است که زهرا را نه ماه نگه داشتم بعد از این هم میتوانم.”
بنا به گفتههای وی مدتی را میشود که زهرا(دختر مریم) بخاطر تغذیه نادرست و نا منظم بیمار شده است.
مریم میگوید:”دستان سیاه من حق زهرا نیست اما مجبورم، مدتی است توان خرید شیر خشک ندارم.”
مریم در ادامه گفت:” کار کردن در این وضعیت آنهم رنگ دادن کفش سخت است، سخت تر از این کار این است که روزهای اول پیشنهادهای خرابی برایم میشد. برایم میگفتند با ما باشی چقدر میگیری؟ برایش گفتم شکایتت را به پولیس میکنم، گفت از پولیس نمیترسم.”
بنا به گفتههای وی بارها شوهرش بخاطر این حرف اشک ریخته است و تاسف میخورد که چرا مریم مجبور به رنگ دادن کفشهای مردم باشد.
از کنار مریم مردان بسیاری عبور میکند، برخی دل سوختانده و کمکی به وی میدهند، برخی دیگر به بهانه رنگ دادن کفش موجب اذیت و آزار وی میشوند.
قاسم اسماعیلی که به بهانه رنگ دادن کفش به نزد مریم آمده بود، به خبرگزاری بانوان افغانستان چنین میگوید:” من تا به حال هیچ خانمی را ندیدم که کفش رنگ کند، هرچند به شجاعت این زن باید آفرین گفت اما هر کسی دید متفاوتی دارد، روزانه افراد زیادی از این محل عبور و مرور میکنند که حرفهای زشتی را به وی میگویند.”
مریم میگوید:”من و شوهرم بسیاری از شبها را با گریه صبح میکنیم. در خانهیی زندگی میکنم که برق ندارد، شوهرم خانهام را با دو شمع روشن میکند.”
فقر و تنگدستی، آوارهگی و از همه مهمتر بی خانمانی نمایانگر درد و رنجی است که شمار بالایی از خانوادهها به ویژه زنان را درگیر خود کرده است.