سهم ما از این همه هیاهو چه بود؟

نویسنده: کتایون اعظمی

پس از رویداد یازده سپتامبر که جهان را متحول ساخت، دامنه‌ای آن به افغانستان هم کشانده شد. رویدادی که می‌توانست افغانستان را هم متحول سازد و غبار سال‌های سیاه و اندوه و جنگ را بزداید. اما همه می‌دانیم که چنین نشد. توجه که آن زمان بالای افغانستان شد فرصتی بود که می‌توانست خواب طلایی همه‌گان را به واقعیت مبدل سازد اما می‌دانم که نه تنها چنین نشد که بر کابوس جنگ بیشتر افزوده شد و ریشه‌های امید را خشکانید.

نمی‌خواهم بیشتر به آن چه که در این مدت اتفاق افتاد بپردازم چون بحث گسترده‌ای می‌خواهد و پرداختن طولانی اما آن چه در این مدت می‌خواست متغییر شود که باید هم می‌شد اما نشد.

از آن جمله در آن زمانی چیزی دیگری که می‌توانست دگرگون شود وضعیت زنان بود.

می‌دانیم که از آغازین روزهای حکومت موقت، انتقالی و بعد نخستین دوره حکومت حامد کرزی زمینه‌ای رشد را برای زنان مجزا در نظر گرفتن و حتا گفته می‌شد که بخشی از برنامه سازمان‌های جهانی هم بود. گفته می‌شد را به این خاطر آوردم چون اگر واقعن می‌بود وضعیت این نبود.

هرچند خسته شده‌ایم از تکرار این جمله اما وقتی نگاه می‌کنیم ناگزیریم از همین روزنه وارد شوم که میلیون‌ها دالر پول به این حساب جدا گذاشته شد تا زنان را از زندان زندگی دشواری‌ها برهاند. صدها و بیشتر دفتر گشوده شد که راهی برای برون رفت زنان از دشواری‌ها نشان بدهد. ده‌ها هزار برنامه، سیمینار و کنفرانس‌ها برگزار شد که انگار آگاهی داده می‌شود و زنان از حقوق شان آگاه می‌شوند و هر آن راهی که می‌توانست به زنان وصل شود را آزمودند.

اما حالا اگر به این همه‌ های و هوی نگاه کنیم چه می‌بینیم؟. آیا زنان از زندگی دشوار رها شده اند؟ راهی برای برون رفت زنان از مشکلات می‌بینید؟ آیا زنان از حقوق خود آگاهی یافته اند؟ طبیعی است که چشم بسته هم می‌توان وضعیت موجود را لمس کرد و پاسخ داد که نه.

آن چه در این مدت اتفاق افتاده هیچ تغییری برای زندگی زنان به ارمغان نیاورد به جز چند زن محدودی که یا پول‌های کلان به این نام به جیب زدند و یا چند زنی هم که به هر نحوی بود خود را به بدنه حکومت و سیاست چسپاندند و آن چه هم که تغییر آمد به زندگی این‌ها بود که یک اقلیت خیلی کوچکی از زنان افغانستان را شکل می‌دهند.

می‌دانیم هنوز که هنوز است زنان به شدت قربانی می‌شوند، زنان همه روزه خشونت را با تمام وجود زندگی می‌کنند، زنان پشت درهای بسته می‌مانند، زنان … زنان… چقدر تلخ شده است این کلمات و این جملاتی که گفته می‌شوند اما ره به جایی نمی‌برند.

نمی‌خواهم با یک نوشته ادعا کنم که می‌توانم راهکاری نشان بدهم که زندگی زنان را دگرگون بسازد اما می‌دانم که اگر از آغاز کسی می‌بود تا فکر کرده گام بر می‌داشت، راهکاری ارایه می‌کرد و یا دقت به وضعیت می‌کرد حالا وضعیت زنان این گونه که است نمی‌بود.

ما در این جا سرعت را فدای دقت کردیم هرآن می‌خواستیم با برنامه و تجلیل پیشی بگیریم اما هیچ گاه به پیامد یا نتیجه‌ی آن فکر نمی‌کردیم.

و نتیجه امروز چیزی که می‌بینیم این است؛ زنان سنگسار می‌شوند، دختران خردسال وادار به ازدواج می‌شوند، در یک شب یک مرد دو خواهر را نکاح می‌کند و…

ما از همان آغاز به جای پرداختن به ریشه‌ها و بنیاد مشکلات، فقط سطح آن را دیدیم. این مساله همانند چیدن خس و خاشاک از روی سیلاب بود که می‌پنداشتم خطر همان است و رفع خواهد شد. اما آن چه سیلاب مشکلات باید انجام می‌داد انجام داد.

می‌دانیم اگر در این سال‌ها تغییری در آمار خشونت بر زنان آمده همان بلند رفتن و بیشتر شدن آن است. نه کاهش یافته و نه هم خبر و امیدی از کاهش وجود دارد.

وقتی این همه را می‌بینیم پرسشی که پیش می‌آید این است که پس سهم ما از این همه هیاهو چه بود؟

 و پاسخ: همه رویدادهای مرتبط با زنان، آمار بلند خشونت، عدم سهم دهی زنان در تصمیم‌های تاثیر گذار، بلند بودن سطح ازدواج دختران خردسال، ماندن زنان پشت درهای بسته و یک مسیر سخت و دشوار گذر و زمان طولانی و طاقت فرسا. این است سهم زنان از این همه هیاهویی که برای شان به راه انداخته شده بود.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا