تولد فمینیسم؛ از پاریس تا کابل
نگارنده: فرشته کریمی
“زن، زن به دنیا نمی آید، بلکه زن و زنانگی ساختهمیشود”
این جمله نقطۀ عطفی شد برای آغاز موجی بنام فمینیسم در جهان که از آخرین دهه قرن هژدهم در آمریکا شمالی و اورپا شروع شد و تا پایان جنگ جهانی اول ادامه داشت، موجی که توسط سیمون دوبووار مادر فمینیسم جهان و همسر جان پل سارتر فیلسوف شهیر در فرانسه مهد تمدن دنیا به راه افتاد و تا کنون هوادارن پراپا قرص خودش را در این جهان پهناور دارد.
اصولا فمینیسم بهانهای بود برای ایستادگی در برابر چندین قرن مرد سالاری و مبارزه با تبعیض جنسیتی و مسیری شد که زندگی بسیاری از زنان دنیا را به طور غیر قابل باوری متحول ساخت، فمینیسم مجموعهای از باورهایی است در قالب جنبشهای سیاسی و اجتماعی برای رسیدن زنان به حقوق برابر، فمینیستها باور دارند که جنسیت در زندگی انسانها عاملی تعیین کننده است که جایگاه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی افراد در جامعه بر اساس آن شکل میگیرد موج نخست فمینیسم خواستار حقوق برابر زنان با مردان به خصوص حوزه مشارکت سیاسی و اقتصادی بود، به رسمیت شناخته شدن حق رای، حق مالکیت و حق طلاق از خواستههای فمینیستهای موجود اول در جهان بود و مبارزات گستردهای این طیف طی قرون معاصر کماکان ادامه دارد، کتاب “جنس دوم” اثر سیمون دوبوورا مانند آیین نامه این اندیشه و باورها میباشد که به چندین زبان دنیا ترجمه شده و تا کنون جز پرطرفدارترین کتابهای قرون معاصر قلمداد میشود.
افغانستان با توجه به تاریخ پر نوسان خویش بعد از فروپاشی حکومت شش ساله طالبان بازهم میزبان زن ستیزی و انواع متخلف خشونت علیه زنان بوده است که این خشونتها تا کنون استمرار دارد، اما باز شدن پای کشورهای غربی که خواستگاه فمینیسم از این کشورها میباشد به این کشور شرقی باعث گردید که جامعه جهانی در دل دموکراسی که هنوز جوانههای آن سبز نگردیده بود متولد شود و در دل جامعه مدنی زنانی که سالها صدای شان در گلو خفه گردیده بود ناگهان با باورهای فمینیستی آشنا گردیدند و این آغازی بود برای فریاد سکوتی که بیش از چهل سال تمام در گلوی زنان زجرکشیده این جغرافیای بی ثبات قفل گردیده بود، عدهای از بانوان فمینیست در افغانستان طی یک و نیم دهه گذشته تا حدودی توانسته اند که در مقابل افراط گرایی و اندیشههای رادیکال مردسالارانه بیستند، اما حاکمیت مردسالارانه در این جامعه به شدت سنتی همواره معادله چند مجهولهای بوده که تا کنون کسی نتوانسته این معادله عجیب را حل و توازن کند.
در علم جامعه شناسی اصطلاحی وجود دارد بنام تبعیض مثبت، تبعیض مثبت معمولا در جوامعی که برای زنان در حوزههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی سهم اندکی مد نظر گرفته میشود کاربرد دارد، در افغانستان هم طی سالیان پسین عدهای از بازیگران سیاسی کوشیده اند که از این فرمول یعنی تبعیض مثبت برای ایجاد فرصت به هدف رشد و تاثیر گذاری زنان همواره استفاده شده است، از نکات حایز اهمیت میتوانیم به قانون انتخابات و قانون اساسی افغانستان اشارهای داشته باشیم که در مورد سهم زنان در پروسههای سیاسی به شدت حمایت نموده و در حال حاضر بانوان افغانستان در وزارتخانهها، شورای ملی، شورای ولایتی، ریاستها و سایر پستهای دولتی و خصوصی عملا فعالیت میکنند که از برکت تبعیض مثبت و قانون اساسی کشور در این قسمت حقوق بانوان افغانستان به یغما برده نشده است.
با این وجود هنوز هم ظلم و ستم بر زنان در این جغرافیایی که هر لحظه بوی باروت به مشام انسان میرسد ریشه کن نگردیده است و این سیاست تبعیض مثبتی که دولت افغانستان اتخاذ نموده است به صورت کامل نتوانسته به پایمال نمودن حقوق زنان نقطه پایان بگذارد.
به باور فمینستهای افغانستانی طی یک و نیم دهه اخیر جنایاتی وحشتناک تر از دوره سیاه طالبان بر زنان افغانستانی صورت گرفته است، از جمله سلاخی فرخنده در چند قدمی ارگ ریاست جمهوری، سنگسار و محکمه صحرایی چندین تن از بانوان در ولایت غور، تجاوز رهبران مذهبی بر زنان، بریدن بینی و گوشهای خانمها، شلاق زدن زنان به گونه تحقیر آمیز و چندین مورد دیگر …
مقایسه بانوان فمینیست غربی با بانوان فمینیست شرقی آن هم از نوع افغانستانیاش که پتانسیل لازم برای حرکتهای انقلابی در وجود شان کمتر دیده میشود در عمل ممکن است خیلی غیر منصفانه باشد اما طی سالهای گذشته بانوان افغانستانی با پیروی از خط فکری دوبووار کوشیدند برای حقاق حقوق اولیه خویش دست به اعتراضات شبیه فمینیستی بزنند که این تحرکات شان در نوع خود قابل تامل است و این شاید آغاز تاریخی باشد که صد سال بعد آیندگان ما در لابلای اوراق تاریخ اشکهای شان بریزد و به بانوانی که اکنون مردانه در برابر مردسالارانی که ایستادگی میکنند وادرا به تحسین کند.