برداشتهای متداول از مفاهیم «انسانیت» و«جنسیت» در افغانستان
نگارنده: داکتر حمیرا صادقیار
منبع: وبسایت روان آنلاین
در جوامع در حال توسعه، از جمله افغانستان، زنان تا هنوز عملاً گروه دست دوم انسانی به شمار میآیند. تعبیرهای افراطی دینی، پاسداری از ارزشهای عنعنهای و پیشامدرن، کمبود فرصتها برای آموزش و پرورش سالم گروههای مختلف جامعه، و چالشهای بزرگ اقتصادی را میتوان به حیث مهمترین عوامل این طرز نگرش قلمداد کرد. رویدادهای فردی و گروهی نقضِ حقوق زنان که هر روز به وقوع میپیوندند اساساً دنبالۀ منطقی همین عوامل اند.
انسان، زن و مرد
بحث را میتوان با بررسیهای سادهای از مفاهیم کلّیِ چون «انسان»، «زن» و «مرد» آغاز کرد. هر چند چنین بررسیهایی در دید نخست خیلی ساده به نظر میرسند، اما متاسفانه تعداد قابل توجهی از مردم معاصر در داشتن درک درستی از همین مراحل بنیادین با مشکل مواجه اند.
موجودات جاندار کره ِزمین به سه گروهِ انسانها، حیوانات، و نباتات تقسیم شده اند. از این میان انسانها با توانایی اندیشیدن، درک، و شعور بر دو گروه دیگر برتری داشته اند. انسانها اساساً به دو جنس زن و مرد تقسیم میشوند. هر انسانی در عرصۀ زندگی مجبور به طی مراحل سنّی (کودکی، جوانی و کهولت) است و از همین رو جوامع انسانی به گونۀ مخلوطی از تمام این گروهها شکل میگیرند. یک اجتماع انسانی از مردها (اعم ازکودکان، جوانان و سالمندان) و زنها (اعم از کودکان، جوانان و سالمندان) ساخته میشود.
زن و مرد، دو جنس مختلف از نوع انسان استند و این دو گروه را نمیشود با یکدیگر «مساوی» فرض کرد. مساوات میان دو پدیدۀ که در تمام خواص کمّی و کیفی باهم برابر باشند میتواند به وجود آید، ولی مرد و زن در تمام خواص با یکدیگر برابر نیستند. داشتههای هر دو جنس را در یک دید ساده میشود به سه گروه دستهبندی کرد:
- داشتههایی که بین هردو جنس مشترک اند، مانند قدرت تفکر، شعور و درک؛
- داشتههایی که معمولاً در مردها تکاملیافته تر اند، مانند نیروی جسمی بیشتر؛
- داشتههایی که معمولاً در زنها تکاملیافتهتر اند، مانند احساسات رقیق وعاطفه.
در این میان داشتههایی هم در هر دو جنس وجود دارند که مشخصاً برای تولید مثل و بقای نسل انسان نقش بازی میکنند. مهم این است که زن بدون مرد، و مرد بدون زن، قادر به تولید مثل نیست و در عدم وجود هر یک ازین دو جنس، بقای نسل بشر در روی زمین امکانپذیر نخواهد بود.
داشتههای ذاتی و اکتسابی در هر دو جنس
شماری ازداشتههایی که مطرح شدند ذاتی اند، یعنی این که در رَحِم مادر تعیین میشوند، اما شماری دیگر اکتسابی اند، یعنی این که انسان از محیطی که در آن پرورش مییابد به تدریج به دست میآورَد. قابل دقت است که در عصر ما بیشترین تفاوتهای ذاتی بین زن و مرد را نیز میتوان با کمک عوامل اکتسابی تغییر داد. مثلا بُنیه فزیکی مرد هر چند بالعموم قویتر از زن باشد، اما زن میتواند با ورزشهای گوناگون بنیهاش را کم از کم به اندازۀ یک مرد متوسط کارآ بسازد؛ یا دختری که در محیطی پُر از خشونت بزرگ میشود، از نظر روانی خشنتر از پسری است که در کانون گرم و سالم خانوادگی بزرگ شده است. این مثالها نشان میدهند که امروز حتا ممکن است بیشترین داشتههایی که در یک جنس مشخص، ذاتی تلقی میگردند، به وسیلۀ جنس مخالف نیز قسماً و یا کاملاً از محیط پیرامون کسب شوند!
داشتههای فردی و جمعی به شمول استثناهای موجود در هر دو جنس
به رسمیت شناختن و تفاوت قایل بودن میان داشتههای عمومی و داشتههای فردی در هر دو جنس نیز خیلی مهم است. مثالهای بالا به داشتههای هر دو جنس بطور عمومی اشاره میکنند. متاسفانه انسانها موجودات بسیار پیچیدهی هستند و با وجود دستاوردها و پژوهشهای زیاد در چند قرن اخیر، عوامل پدیدآورندۀ برخی از رفتارهای ما هنوز هم ناشناخته و غیرقابلپیشبینی اند. عمق این پیچیدگی ساختاری و رفتاری را به کمک این مثال ساده میتوان بیان داشت که هنوز دو انسان در جهان وجود ندارند که همۀ خاصیتهای رفتاری و کرداری و پنداری شان همگون و همسان باشند. دانش امروز هنوز قادر به پیشبینی دقیق رفتار یک انسان نبوده و این پیشبینی که فلان شخص (مرد یا زن) اگر امروز چنین است، فردا چگونه خواهد بود، چگونه رفتار خواهد کرد، چگونه خواهد اندیشید و پس فردا…کار بسیار مشکل و در موارد زیادی ناممکن است.
زمانی که رفتارها و داشتههای معمول را در یک جنس پیشبینی میکنیم، به یاد داشته باشیم که استثناها همیشه وجود دارند و معمولاً نیز غیرقابلپیشبینی باقی خواهند ماند. مثلاً فرض کرده ایم که بُنیه فزیکی مردها قویتر از زنهاست. این در حالی است که میلیونها انسان در جهان وجود دارند که از این قاعده مستثنا اند. هر سال میلیونها زن از بطن مادر با بُنیهی قویتر ازیک مرد متوسط بدنیا میآیند. اگر بگوییم زنها بیشتر از مردها احساساتی و پُرعاطفه اند، باز هم تعمیمدهی کرده ایم. میلیونها مرد در جهان وجود دارند که کم از کم بیشتر از یک زن متوسط، احساساتی و باعاطفه اند. هر ویژگی را که بخواهیم به یکی از دو جنس مرد یا زن به شکل عمومی نسبت یا تعمیم دهیم، صد در صد معتبر نبوده و امکان ندارد استثناهایی در داشتن و درجه و شدتِ داشتن آن وجود نداشته باشد.
اساساً هیچ انسان با انسان دیگر مساوی و برابر نیست. تفاوتهای موجود در میان دو فرد عادی وهمینگونه میان گروههای ده نفری، صد نفری، و هزار نفری و میلیون نفری و بالاخره میلیارد نفری انسانها آنقدر زیاد اند که امکان ندارد پیرامون خصوصیات فردی، ذاتی، و اکتسابی یک فرد مشخص (زن یا مرد) با قاطعیت سخن رانده شود. با در نظر داشت این موضوع، بدیهیست که نمیتوان با قاطعیت دربارۀ تودههای بزرگ انسانی مانند جنس «مرد» یا «زن» (چنانکه متداول است) حرف زد. منطقی نیست اگر ما برداشتهای عامی را که درباره هر دو جنس شکل گرفته اند، به عنوان ارزش حفظ کرده و به آن باورمند بمانیم. در عوض شاید منطقیتر این باشد که بپذیریم هر چند هیچ انسانی با انسان دیگر مساوی و برابر نیست، اما همه به گونۀ همسان از حقوق بنیادی انسانی و شهروندی برخوردار اند. فرصتهای اجتماعی باید برای تمام گروههای انسانی به گونه همسان فراهم شده و به آنها اجازه استفاده از این فرصتها در زمینۀ تکامل فردی و گروهی شان داده شود.
جمعبندی
در روشنایی این بررسیهای ساده میتوان به نتایج زیر دست یافت:
- مردها و زنها دو نوع متفاوت انسانها استند و هیچکدام از این دو گروه بر یکدیگر برتری کلّی ندارند.
- در شماری از داشتههای ذاتی و اکتسابی، جنس زن بر مرد و برعکس جنس مرد بر زن برتر یا فروتر است.
- انسانها موجودات پیچیدهی بوده و خصوصیات رفتاری شان به مراتب پیچیده تر و غیرقابلپیشبینیتر از خصوصیات ساختاری شان است. ممکن نیست یک خاصیت را صد در صد به یکی از دو جنس زن یا مرد نسبت داد. به عبارت سادهتر، نمیتوان قلمداد کرد که همۀ مردان چنین اند یا همۀ زنان، چنان؛ این کار از حیطۀ دانش بشر امروزی خارج است.
- معقولتر این خواهد بود که بیشتر ازهویتهای جنسی، گروهی و قبیلهای، بر هویت «فردی» انسان امروزی تاکید گردد.
حقوق شهروندی مساوی برای هر دو جنس
انسانها با یا بدون در نظر داشت گروههای جنسی و سنّی شان، از حقوق ویژه و تصویبشدۀ شهروندی برخوردار اند. با این وجود، در قسمتهای مختلف دنیا حقوق بشر بشکل دوامداری نقض شده و عدالت زیر پا میشود. علت این رفتارها این است که عدهای از انسانها در محیط سالم پرورش یافته و دانش میاندوزند و حقوق انسانهای دیگر را مراعات میکنند؛ اما عدهای دیگر که (بنابر عوامل مختلف اجتماعی و فردی) فرصت پرورش یافتن در محیط سالم و دانش اندوختن را نمییابند، خواسته یا ناخواسته این قوانین را نپذیرفته و حقوق دیگران را نقض میکنند. پذیرفتنی است که شمار گروه دوم در جوامع عقبمانده به ویژه در کشور در حال توسعه و جنگزدهای مانند افغانستان به مراتب بیشتر از گروه اول است.
سنتگرایی مفرط، عمدهترین چالش فراراه تضمین حقوق شهروندی در افغانستان
انسانها در کشورهای در حال توسعه بنابر کمبود فرصتها برای آموزش و پرورش سالمی که رو به جلو راهنمایی شان کند، روز به روز روبه عقب میروند. رویکرد متداول و عام در افغانستان امروز، حفظ سنتها و رسوم قبیلهای (از قبیل ننگ، ناموس، غیرت و …) را بر تحصیل دانش ترجیح میدهد. سادهتر بگوییم، بیسوادی عیبی به مراتب کوچکتر از به اصطلاح «بیغیرتی» است. البته افراد بیسواد و کمسوادی که اکثراً در روستا ها یا شهرهای کوچک زندگی کرده اند، فرصتهای محدودی برای دیدن جوامع پیشرفتهتر را یافته اند، و در نتیجه به مراتب بیشتر از شهروندان دیگر به دنبال پاسداری از عنعنات و ارزشهای قبیلهای استند.
در حال حاضر پرسش این است که ما از کشور جنگزده و جِنزدهای مانند افغانستان چه توقعی در خصوص اعادۀ حقوق زن داریم؟ (دراینجا واژه «جِن» به معنای باورها، ارزشها و سنتهای پیشامدرن بکار رفته است.)
فعالیتهای حقوقی مروج، بیشتر ساختن فاصلهها و تقسیم جامعه انسانی به دو نیمۀ مجزا
در جامعۀ ما بنابر عوامل گوناگونی حق تودههای بزرگ انسانی روزمره به نحوی از انحا لگد مال میشود. اینجا حقوق گروههای مختلف (زنان، مردان، کودکان، جوانان و سالخوردگان) با خطر مواجه اند. اساساً مبارزه برای اعاده حقوق تمام انسانها در این جغرافیا، باید منحیث یک تعهد اجتماعی به وسیلۀ شهروندان این کشور ( مخصوصاً تحصیلکردهها) در نظر گرفته شود. واضح است که هر شهروند نمیتواند بصورت مسلکی و روشمندانه با تمام مشکلات حقوقی مبارزه کند، از اینرو، مبارزات حقوقی بین شهروندان داوطلب و متعهد تقسیم شده است. اگر گروهی برای اعاده حقوق زنان مبارزه میکنند، گروه دیگر برای اعاده حقوق کودکان، و گروههای دیگر هم برای اعاده حقوق جوانان، دانشجویان، پزشکان، و… بدینگونه مسوولیتها به ترتیب از گروههای بزرگتر به گروههای کوچکتر تقسیم میشوند تا میزان کارآیی در هر گروه بیشتر گردد.
این تقسیمبندی ابداً به این معنا نیست که میان یکی ازین گروهها و بقیه افراد جامعه خط فاصلی ایجاد گردیده سپس برای اعاده حقوق آن دادخواهی شود؛ اما متاسفانه برداشت متداول در جامعه ما همین است. در کشور ما اکثریت کسانی که برای اعاده حقوق زن مبارزه میکنند زنان را گروه مجزایی از جامعه در نظر گرفته و خط آنها را از مردها کاملاً جدا میپندارند. اساساً دادخواهی و مبارزه حقوقی برای زنان کار خوبیست، اما کشیدن خطوط جبری و تقسیمبندی حتمی بین زنان و مردان در سطوح مختلف اجتماعی کار درستی نیست. از نظر من این روش شاید بزرگترین اشتباهی باشد که زنان در هنگام مبارزه برای اعاده حقوق شان مرتکب میشوند. اگر باور به این است که زن و مرد هر دو انسان اند و حقوق شهروندی شان با هم برابر، بیشترین گامها باید درجهت تعامل و سازگاری این دو جنس با یکدیگر باشد نه عمیقتر کردن فاصلههای موجود در بین شان. معقولتر این است که در موقعیتهای مختلف اجتماعی تلاش صورت گیرد تا به جای پرداختن به تفاوتها، به مشترکات هر دو جنس پرداخته شود.
نگرش «جنسیتگرا» در همۀ سطوح اجتماعی
متاسفانه امروز طرز نگرش جنسیت گرا، شیوه پذیرفته شده و متداول در جامعه ما است. این نگرش آنقدر نهادینه شده که حتا اگر نامی از جنسیت برده نشود، در اذهان به گونه خودکار جنس مذکر تداعی میشود. به گونه مثال، وقتی میگوییم ” شخصی دیروز به اینجا آمد” یا “کسی گفت که باید چنین شود”، بصورت آگاهانه یا ناآگاهانه هدف گوینده «مرد» بوده و شنونده هم بخوبی این هدف را در مییابد. در افغانستان اگر درباره زنی حرف زده شود، میگویند “یک زن دیروز به اینجا آمد” و “یک زن گفت که باید چنین شود”.
این نگرش را در مثالهای دیگری نیز میتوان به سادگی به تمثیل گرفت. به گونه مثال در افغانستان رسانههای زیادی مخصوص بانوان وجود دارد، اما هیچ رسانهی مخصوص مردان وجود ندارد. زمانی که یک زن به مقام والایی میرسد، همگان (اولتر از همه فعالان حقوق زن) اینگونه ستایشاش میکنند: “درود بر تو ای زن که به چنین مقامی رسیدی!” این در حالی است که مردها در هر مقامی باشند کسی درود بر جنسیت شان نمیفرستد. اگر یک مرد در موردی نظر بدهد یا بنویسد، شاید آخرین نکتهای که در ذهن ما خطور میکند موضوع جنسیتاش باشد. اما زمانیکه یک زن در جایی نظر میدهد، بیدرنگ مُهر جنسیت را برپیشانیاش زده و مثلاً میگویند نظریات یک زن افغانستانی دربارۀ… مثالهای زیادی از این دست را روزمره همۀ مان تماشا میکنیم و به نظر مان خیلی هم عادی میآید. آیا چنین فعالیتهایی خود نوعی تفاوت گذاشتن میان زنها و دیگر انسانها نیست؟ آیا شگاف جنسیتی و فاصله بین هردو جنس را عمیقتر نمیسازد؟ فکر نمیکنید به یُمن همین دیدگاهها و برداشتها است که امروز مردها بدون دغدغه تبعیض جنسی و جنسیتی به فعالیتهای عادی زندگی شان ادامه میدهند و اما اینکار روز به روز برای زنها دشواتر و حتا ناممکن میشود؟
میپذیریم که هدف از گشایش یک رسانۀ مخصوص بانوان آگاه ساختن زنان از حقوق شان است. برای یک لحظه فکر کنیم همچو کاری امکانپذیر شده و تمام زنان جامعۀ ما بخوبی از حقوق شان و روشهای مبارزه برای آن آگاه شده اند. این پیروزی در حالی است که نیمی از اجتماع (مردها) را رسماً از آگاهیدهی درباره حقوق نیم دیگر (زنها) محروم کردهایم.
به باور من اگر زن حقی بالای مرد دارد که پرداخته نشده، جهت یافتن یک راه حل عادلانه برای این دعوا باید هردو (هم زن و هم مرد) در عین زمان آگاهی داده شوند. اگر همه زنان و مردان از دریچه انسانیت نگاه کرده و تفاوتهای جنسیتی را کنار بگذارند، نه تنها حساسیتهای اجتماعی کمرنگتر میشوند بلکه دادخواهی حقوقی هم به مراتب آسانتر خواهد شد، چون این شیوه همه انسانها را در برابر یکدیگر مسوولیتپذیر میسازد. به مراتب بهتر خواهد بود اگر بدون در نظر داشت جنسیت، تمامی افراد یک جامعه را از حقوق بنیادی شهروندی شان آگاه بسازیم تا بیعدالتیها در برابر زن، مرد، کودک، جوان و… را همزمان نشانه رفته باشیم. باید طرز نگرش جنسیتگرای جامعه تغییر کند و تلاشها در زمینۀ مهیا ساختن تمام فرصتهای ممکن برای هر یک از شهروندان (زن و مرد) متمرکز شوند. کودکان چه دختران و چه پسران، از نخستین گامها فرصتهای شان را بشناسند و از آنها استفاده کنند تا در آینده مردان و زنان سالمی باشند. اگر یکی ازین دو گروه سالم نباشد، مبارزه برای حقوق زن صرفاً بوسیله زنان و در میان زنان، نمیتواند ثمربخش باشد. واضح است که حقوق زن نه تنها به وسیله مرد بلکه به وسیله زنهای دیگر نیز زیر پا میشود. زنان اکثراً خواسته یا ناخواسته فضا را بر یکدیگر تنگ کرده و باعث نقض حقوق شهروندی همدیگر میشوند. با درنظر داشت جنبههای گوناگون این موضوع شاید منطقیتر این باشد که انسانها را مسوول نقض شدن حقوق انسانها بشماریم؛ نه صرف مردان را مسوول نقض حقوق زنها، چنانچه اکثراً همینگونه به این موضوع پرداخته میشود.
یادمان نرود، دادخواهی زمانی میتواند سالم و طبیعی باشد که هم زنان و هم مردان برای اعاده حقوق زن فعالیت کنند، چیزی که در جوامع پیشرفتهتر معمول بوده و کارآیی نیز داشته است. در جوامع درحال توسعهای مانند افغانستان این فعالیتها اکثراً به گونۀ ناآگاهانه و اشتباه پیگیری شده و در بهترین وضع اجتماع را به دو حصۀ زنان و مردان تقسیم میکنند، طوری که دیگر این دو جنس خود شان را در عدالتخواهی برای یکدیگر شریک نمیدانند. از همین روست که در جوامع ما کمتر اتفاق میافتد تا مردی برای اعادۀ حقوق زنان فعالیت کند. برداشت متداول اینست که این کار باید تنها به عهدۀ زنان بماند و به اصطلاح خود ” کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش” در برابر اعاده حقوق خود باشند.
نگرش «برتریجویانه» مرد در بارۀ زن و سهم زنان در شکلگیری این نگرش
جامعۀ ما علاوه بر طرز نگرش جنسیتگرا، به دید بیمارگونه و برتریجویانۀ مرد بر زن نیز گرفتار است. انکار نمیشود کرد که رفتارهای آگاهانه و ناآگاهانه خود زنان نیز سهم بزرگی در شکل گرفتن این طرز نگرش برتریجوی مرد بر زن دارد. زنها معمولاً بنابر عدم رشد خودباوری و اعتماد به نفس در وجود شان (از سبب دهها عامل اجتماعی دیگر) متمایل به سود بردن ازاین تبعیض و به گونهای سودجویی جنسیتی استند. به گونه مثال، زنی که در یک صف ایستاده از مردان میخواهد برای اینکه «زن» است نوبت نخست را به او بدهند؛ زنی که با یک مرد ازدواج میکند توقع دارد تمام احتیاجات زندگیاش را آن مرد برآورده کند؛ و زنی که صاحب فرزند است همسرش را بصورت طبیعی مسوول تامین بیشترین فرصتهای اجتماعی برای فرزندی که از هردویشان است، میپندارد. این گونه رفتار ها در زنان روستایی و آموزشنیافته میتواند تا حدی قابلتوجیه باشد، اما بدبختانه این نگرش در اجتماع ما نهادینه شده و دیده میشود که گاهی زنان تحصیلیافته و مستقل نیز چنین استفادهجوییهای جنسیتی را حق خود میدانند و در مقاطع گوناگون جنسیت خود را بهانه قرار داده و تصویری از ضعف، معیوبیت و دست دوم بودن خود را در ذهنیت اجتماع به جا میگذارند. در این میان اگر زنی بخواهد استثنا باشد و خود را از مردان کمتر احساس نکند ، ناچار میشود تا همزمان در دو سنگر به مبارزه بپردازد. یکی با برتریجویی متداول مردها، و دوم با برداشتهای حقارتپسندانه و فرصتطلبانه معمول در بین زنان دیگر.
مبارزه برای تامین حقوق زن باید به گونه روشمند پیگیری شود
با در نظر داشت نکات بالا، یک مبارزه آگاهانه و روشمند برای تامین حقوق زنان باید بیشتر متمرکز بر علت باشد نه معلول. امروز فعالان حقوق زن در افغانستان معمولاً چالشهای اجتماعی، فرهنگی، سنتی، قبیلوی، اقتصادی و… را نادیده گرفته و بیشتر به فرایندهای آنها تمرکز میکنند. فعالیتها اکثراً پراگنده و رویداد محور استند، انرژی زیادی را در قضایای فردی به مصرف رسانیده و مشکلات گروهی را کمتر دنبال میکنند. برای دادخواهی سالم و دست یافتن به نتایج بهتر برای اعاده حقوق زن در افغانستان، باید ابزار آگاهیرسانی گسترش داده شود. تلاش بر این باشد که نخست انسانیت هر دو گروه زن و مرد در جامعه به رسمیت شناخته شده، به همگونیها و ناهمگونیهای شان احترام گذاشته شود؛ فرصتها و مسوولیتهای اجتماعی برای هر دو گروه به گونه مساویانه تقسیم گردیده و فعالیتها به جای بیشتر ساختن فاصلههای موجود، در جهت همصدایی و سازگاری این دو گروه اجرا شوند. فعالان حقوق زن نه تنها بر حقوق زن بلکه بر حقوق مردان، کودکان، جوانان و سالمندان هم مُهر تایید بزنند و پابه پای جامعه خود به جلو بروند.
در جامعه ما، مهمترین چالشی که فراراه هرگونه مبارزه حقوقی مدرن سرسختانه مقاومت میکند، وجود باورهای سنتی و قبیلهای است که در فرهنگ ما نهادینه شده و در بیشتر از دو سوم مشکلات امروزی زنان افغانستان نقش دارد. این باورهای غلط باید بصورت روزمره زیر پرسش قرار داده شده و به چالش گرفته شوند. حساسیت مردم باید آهسته آهسته در برابر باورهای قبیلهای شان کمتر شده و در جهت ریشهکن کردن روشمند این رفتارها تلاش صورت گیرد. به پندار من تا زمانی که مردم از زنجیرهای سنتگرایی مفرط و رسمپرستی رهایی نیابند، مبارزه برای حقوق بشر در کشور راه بجایی نخواهد برد.