مریم:مواد مخدر و گداییکردن را همزمان شروع کردم
گزارشگر: ذبیح الله بهجت
در جادههای پر جمعیت کابل قدم میزدم، چشمم به گروهی از معتادان که زیر یکی از پلها نشسته بودند، افتاد. تعدادی مشغول دودکردن مواد مخدر «هیرویین» و شماری هم، غرقِ افکار خویش بودند.
در این میان، بانوی نسبتا جوانی را میبینم که میان آن همه مردان معتاد، نشسته بود. خودش را مریم نامید؛ بانوی که هفت سال میشود زندگی خود را آغشته به مواد مخدر ساخته است.
مریم داستان زندگی خود را اینگونه تعریف میکند: «هفت سال میشود که معتاد استم، بیشتر روزها در اینجا زندگی میکنم و جایی هم برای زندگی کردن ندارم.»
وی میگوید، روزها و شبها دست به گدایی میزند تا لقمه نانی برای خودش و تک فرزندش که اکنون پنج سال سن دارد، پیدا کند.
داستان معتادشدنت؟ «هفت سال پیش مواد نمیزدم و دختر خانه بودم – فامیلم مرا با یک کسی نامزد کرد که او نفر در پاکستان بود. بعداز این که از پاکستان آمدند، با هم عروسی کردیم ولی پسان فهمیدیم که شوهرم معتاد است.»
مریم میگوید نبود پول و پایین بودنِ سطح آگاهی خانوادهاش، سالهاست که وی را در دیگ سیاهِ «مواد مخدر» میسوزاند.
وی با چشمان آبزده روبه من کرد و گفت: «شوهرم یک خانهگک گِلی دارد و هرزمانی که از گدایی برایش پول میدهم، مرا اجازه به خانه میدهد و وقتی که پول نداشتم باز اجازه نمیدهد.»
از سخنان به همریختهی مریم چنین برداشت میشود که شوهرش در خانه بیکار نشسته و توسط پول مریم؛ مواد مخدر مصرف میکند.
از مریم در مورد اینکه چرا با شوهرش یکجا مواد دود نمیکند پرسیدم: «شوهرم از معتادبودن من خبر است اما اجازه نمیدهد که مواد بزنم و هروقتی که مواد را در پیشم میبیند، آنقدر میزند که تا چند ساعت دیگر از جایم تکان خورده نمیتوانم.»
در حال پرسیدن سوال بعدی بودم که چشمان مریم را اشک گرفت و در حالیکه گریه میکرد، هی صدا میزد که «بچیم، بچه قندم» پس از لحظهای ادامه داد: «من معتاد، شوهرم معتاد، خانه و فامیل هم ندارم، مچم آیندهی بچیم چی میشود. من دوست داشتم که بچیم پیلوت شود اما…» با گفتن «اما» دوباره به گریهکردن شروع کرد.
مریم گفت: «یکبار خواستم پولیس را خبر کنم باز شوهرم از این گپ خبر شد و مرا ده روز در خانه بندی کرد، در همین ده روز زیاد لتوکوبم کرد و ازم قول گرفت که دیگر چنین کاری نکنم.»
مریم بعد از این که نتوانست شوهرش را از مسیر اعتیاد منحرف سازد، خودش نیز به مواد رو آورد و اکنون، شب و روزش با مواد و گدایی میگذرد.
وی میگوید: «از طرف روز کم و از طرف شب زیاد گدایی میکنم باز وقتی کمی پیسه پیدا کردم؛ مواد میخرم و اینجا یا جای دیگر میروم و میزنماش {دود میکنم}.» سرنوشت مریم، همهروزه اینگونه سپری میشود. وی میگوید: «مواد و گداییکردن را همزمان شروع کردم.»
مریم شوهرش را دلیل اساسی رو آوردن به مواد مخدر میداند و میگوید: «بهخاطر شوهرم دود کردن را شروع کردم و تا زمانی که او ترک نکند من هم ترک نمیکنم. بهخدا قسم هروقتی که او ترک کرد باز ببین که من چه قسمی ترک میکنم.»
با مریم در حالی صحبت میکردم که بوی بد اطرافمان، مجالی برای نفس کشیدن نمیداد و برخی از معتادان، ما را حلقه کرده و آرام به حرفهای مان گوش میدادند.
مریم در اخیر گفتههایش افزود: «خیلی خوش دارم که از این حالت خلاص شوم اما کاشکی شوهرم مرد شود و مرا در این کار کمک کند.»