زنان تا مستقل نشوند، برابر نمیشوند!
نویسنده: نسیمه همدرد روزنامه نگار
در جوامع سنتی و عقبمانده، خشونت علیه زنان یک امر معمول پنداشته میشود. در افغانستان نیز چنین است. اما وقتی بحث خشونت علیه زنان و جستجوی ریشههای خشونت در میان میآید، بی درنگ انگشتها به سوی مردان دراز میشود و در مواردی عدم آگاهی زنان از حقوق شان، یکی از عوامل به شمار میرود. در حالی که با کمی تعمق میتوان دریافت که این معضل پیچیدهتر از آن است که بتوان، دستکم در یک بحث علّی، به یکی دو عامل بسنده کرد و قضیه را مختومه اعلام کرد.
به بیان دیگر، به وابستگی اقتصادی زنان، به عنوان یکی از علتهای اصلی خشونتپذیری زنان، کمتر یا ضمنیتر پرداخته میشود. از قدیم گفتهاند، هرکه نان دهد، فرمان دهد. در این گفته معروف، حرف و حدیث زیادی نهفته است. مردان در افغانستان بیشتر ناندهنده اند. یعنی از نظر اقتصادی نهتنها متکی به خود اند که دیگران، از جمله زنان را نیز تحت پوشش حمایتی خود قرار میدهند. این موضوع تاثیر بسزایی در روابط میان مردان و زنان دارد. وضعیت اقتصادی حاکم بر روابط مردان-زنان، ماهیت این روابط را آمر-مادون میسازد. غالبا زنان نانخوراند. مردان نان میدهند و مسلماً فرمان هم میدهند. زنان که نان میخورند طبیعتاً باید فرمانبردار باشند. وقتی ماهیت روابط آمر-مادون باشد، خشونتپذیری مادون یک امر معمولی تلقی میشود. در نظام عسکری، اگر سربازی از صاحب منصبی سیلی بخورد، یک امرعادی است. چون سرباز مادون است و صاحب منصب آمر. در این گونه روابط، پذیرفته شده که سرباز هرازگاهی ممکن است مورد ضرب و شتم آمرین قرارگیرد! روابط زنان و مردان افغانستان در حال حاضر الگوی چنان روابطی است!
از نظرتاریخی، در کشورها و جوامعی که امروزه از نظر تساوی جنسیتی در موقعیت خوبی قرار دارند، کسب این موقعیت ربط وثیقی با شرایط اقتصادی زنان دارد. مثلا در جوامع اروپایی، بعد از انقلاب صنعتی، به متقضای شرایطی که این انقلاب فراهم کرده بود، زنان در بخش صنعت فعال شدند. یک طبقه از زنان کارگر به وجود آمد. زنان از آن به بعد از خانه بیرون شدند. خود را با شرایط کار وفق دادند. یاد گرفتند که چگونه درآمد داشته باشند. یعنی از نظر اقتصادی مستقل شدند و از وابستگی به مردان رهیدند. همین زمینه بود که بعدها جنبشهای فمنیستی در غرب، بحث تساوی جنسیتی را برآن استوار کردند و خواهان احقاق حقوق برابرِ زنان با مردان شدند. به عبارت دیگر، در اروپای بعد از انقلاب صنعتی که زنان را از نظر اقتصادی در موقعیت بهتری قرار داده بود، بحث تساوی حقوق زن و مرد، یک شعار میان تهی و بی زمینه نبود و همین بود که جنبش فمینستی نتیجه داد و زن غربی توانست تا حدود زیادی به برابری در سایر عرصههای زندهگی دست یابد.
اما در افغانستان، به دلایل زیادی زنان هنوز قادر به مشارکت در عرصه اقتصادی نیستند. موانع زیادی وجود دارد. بخشی از این موانع، بر میگردد به مسایل فرهنگی و فکری که زمینه ذهنی حضور زنان در عرصه اقتصادی را محدود میسازد. در جامعهیی که مثلا معلم شدن یک زن با موانع عدیده روبروباشد، این انتظار که یک زن بتواند یک تجارت پیشه خوب باشد، واقع بینانه به نظر نمی رسد. هنجار شکنانه است و از نظر تفکر حاکم برجامعه، حتا مذموم است!
اما این هم منصفانه نیست که گناه همه چیز به گردن مردان انداخته شود. یک رویکرد واقعبینانه این میتواند باشد که زنان، بجای این که یکسره مردان را بابت خشونتی که علیه زنان روا می دارند، سرزنش کنند، در جهت تغییر شرایط و مناسبات اقتصادی کار کنند. خود را از نظر اقتصادی با مردان برابر بسازند. کار کنند و زحمت بکشند. آنگاه بسیار چیزها تغییرخواهد کرد. مسلم است که کسب استقلال اقتصادی نیز دشواریهای خود را دارد اما باید مبارزات تساوی طلبانه زنان، به این مهم توجه جدی کند. یعنی به همان پیمانه که مدافعین حقوق زنان، دنبال کسب موقعیتهای سیاسی و اجتماعی برای زنان اند، در جهت زمینه سازی برای حضور زنان در عرصه اقتصادی نیز کار و پیکار کنند. این حیاتیتر است.
میگویند، وقتی امریکاییها برجاپان حمله کردند و این کشور را در اشغال خود در آوردند، جاپانیها به این فکر شدند که برتری امریکاییها در چیست که از هزاران کیلومتر فاصله آمده و آب و خاک مارا تسخیر کرده اند؟ بعد متوجه شدند که امریکاییها از کشتیهای جنگی مجهز با تانک و توپ و هواپیما برخوردارند. سوال بعدی جاپانیها این بود که آیا ما نمیتوانیم این چیزهایی که امریکاییها دارند را خود ما بسازیم؟ جواب طبعا که مثبت بود. و همین شد که جاپانی با تمرکز بر بخش معارف و تحصیلات، در ظرف چند سالی، قادر به ساختن بزرگترین کشتی جنگی شدند و استقلال کشور خود را از امریکاییها گرفتند. این مثال تاریخی خوبی برای زنان افغانستان است. به ویژه برای نهادهایی که خود را مدافع حقوق زنان میدانند و از این همین مدرک به نان و نوایی رسیدهاند.