چهرهای جنگ برای زنان وحشتناکتر از برای مردان است
نویسنده: کتایون اعظمی
شاید در گام نخست برای خیلیها این مساله غیرمنطقی بیاید که برای جنگ چهره تعیین کنیم چون آن جنگ تنها یک چهره دارد و آن هم یک چهره وحشتناکی که وقتی اتفاق میافتد همه یک سان از آن آسیب میپذیرند. شاید هم بگویند چگونه میتوان در کشوری سنتی مانند افغانستان به جنگ چهرهای زنانه داد.
اما چنین نیست جنگ واقعن دو چهره دارد چهرهای که مردان را میکشد و چهرهای که زنان را تا آخر عمر می کُشد.
میدانیم که سالها میشود که در افغانستان جنگ جریان دارد و هیچ خانوادهای در این مرز نیست که یک یا چند تن از اعضای خانوادهاش را از دست نداده باشد. به خصوص در این اواخر آمار کشته شدهها هر سال نسبت به سال قبلی بیشتر میشود.
از زمانی که حکومت پس از طالبانی روی کار آمد یکی از مسایل عمده بهبودی زندگی شهروندان افغانستان بود، رویایی که در سر همهگی مان میچرخید.
هیچ کسی تصور نمیکرد پس از سقوط طالبان و با گذشتن بیش از یک و نیم دهه از حکومت دموکراسی در کشور به یک باره 140 تابوت از یک پایگاه نظامی به خانههای شان برگشتانده شود.
حالا بماند که در این جریان هر روز چند تابوت به خانوادهها فرستاده میشود. یکی در جنگ میمیرم و یکی در بازار اما آن چه که است جنگ قربانی میگیرد.
چهره مردانه جنگ این است؛ مردان در خط جنگ میمیرند یا این گونه در جاهایی که مخالفین مسلح دولت نشانه میگیرند.
اما چهرهای زنانهای جنگ؟ آن چه که همواره نادیده گرفته شده و اصلا روی آن دقت نشده چهرهای زنانهای جنگ بوده، یعنی آن چه که جنگ از زنان قربانی میگیرد.
در این همه چند سال با پیگیری قضایای گوناگون از طریق رسانهها و فضاهای مجازی هیچ جایی نخواندهام که حکومت یا نهادهای مدافع حقوق زنان به پای درد دل زنانی که فرزند، همسر یا برادرشان را از دست داده نشسته باشند و برای بهتر شدن وضعیت زندگی و حالات روحی شان کاری کرده باشد.
چرا فکر میکنیم تنها زنانی که قربانی خشونتهای خانوادگی هستند تنها نیاز به یک پایگاه امن یا مشاور روانی دارد؟ چرا هیچ گاهی دیده نشده که زنانی که در جنگ کسان شان را از دست میدهند مورد دلجویی یا مهر قرار بگیرند؟ آیا واقعن حق آنها بیشتر از دیگران نیست؟ آیا نباید آنها در اولویت قرار بگیرند؟
میدانم پاسخ همهگی مان همین است که باید هم چنین شود، اما تا زمانی که این مساله به گونه جدی مطرح نشود و کاری صورت نگیرد، برای زنان هیچ کاری صورت نگرفته.
چندی پیش رمانی خواندم از یک نویسنده روس به نام سویتلانا آلکسوییچ که میگوید: “مردها در جنگ میجنگند و زنها پس از جنگ… ما پس از جنگ میجنگیم…”
این رمان که در اصل به تصاویر جنگ شوروی وافغانستان میپردازد پرده از روی جنگی که به هر حال به زنان تاثیر میگذارد بر می دارد که آن را اگر در هر برههای از زمان قرار بدهیم، قرار میگیرد.
بلی ما زنان پس از جنگ به شدت میجنگیم با غم تنهایی، با غم نان، با غم روزگار، با نگاه هایی که ما را ورانداز میکند.
نه تنها این در مواردی ما زنان شوم پنداشته میشویم و تصور این است که چون ما پای در خانهای گذاشتیم یکی از اعضای این خانه کشته شده است. چنین برخورد میشود که این جنایت را ما انجام داده ایم. با این که غم بزرگی بر دوش داریم این غم را هم میکشیم. پس ما زنان آیا بعد از جنگی که چهرهای مردانه دارد، با مشکل بزرگتری دست و پنجه نرم نمیکنیم؟ این این چهره جنگ وحشتناک تر از چهرهای مردانهای آن نیست؟
در کشور سنتی که زنان هیچ سهمی در جنگ ندارد و نه هم برای شعله ور ساختن آن کاری کرده اند، اما در شعلههای آن میسوزند. مادری که تنها فرزندش را از روی مجبوری به جنگ میفرستد هم فرزندش را از دست میدهد و هم نانش را.
زنی که همسرش را در جنگ از دست میدهد، هم خانهاش را از دست میدهد و هم زندگی و هم نانش را.
در کشورهای دیگر برای قربانیان جنگ با احترام میبینند اما در افغانستان قربانیهای جنگ پشت درهای بستهای حکومت دنبال یک لقمه نان توهین میشوند.
در کشورهای دیگر زنان پس از جنگ از حقوق و احترام خاص برخوردار میشوند اما در این جا زنان مانده از جنگ و قربانیهای جنگ اسیر میشوند. اسیر خانواده، عرف سنت و درماندگیها و سرگردانیها.
در این که جنگ نقطهای پایان نخواهد یافت دیگر هیچ شکی نمانده. جنگ در این کشور مانند بیماریهای کشنده ریشه دوانده و این ریشه از تاریخ تا جغرافیا را در بر میگیرد و هیچ روزی نخواهد رسید که کسی قربانی نشود اما آنی که قربانی میشود تنها مردان نیستند، زنان هم هستند. زنانی که پس از جنگ اگر حق بیشتری نیابند اقلا باید حق خود را داشته باشند. اقلا کاری برای شان شود، اقلا توهین نشوند و حداقل کسی پای درد دلهای شان بنشیند.