تربیت کودکان را به زنان واگذار کنید!
نویسنده : کتایون اعظمی
اگر خواسته باشیم تعریف کوتاهی از تربیت ارایه کنیم آن را میتوان انتقال ارزشها و فهماندن آن به کسی برشمرد و منع کردنش از مواردی که میتواند مانع بر سر فهم این ارزشها یا انتقال آن قرار بگیرد. مثلا در خانواده برای کودک گفته میشود چه چیزهای میتواند خوب یا بد باشد و چه حرفهایی باید گفته شود و یا گفته نشود. که در مجموع دست بندی تمام اینها و سمت و سو دادن آنها را میشود تربیت نامید.
اما انتقال این ارزشها مشخصا که نیاز به زمان دارد و این زمان، همزمان میشود با شکل گیری رفتارها و گفتارهای تازهای که در ذهن یک کودک شکل میگیرد و او در تقلای انجام آن میبرآید. میدانیم از زمانی که کودک شروع میکند به نگاه کردن و جذب کردن چیزهای کوچک و گپها و رفتارهای دیگران، اکثر خانوادهها در این خصوص کوشش میکنند که تربیت به معنای تعریف رایج را آغاز کند.
با این همه نباید فراموش کنیم که گیرنده های ذهن تنها مرتبط با شنیدن نیست که خانوادهها با گفتن، این ارزشها را انتقال بدهند. بلکه کودکان از طریق دیدار هم میگیرند. باز به خصوص که گفته میشود که کودکان بیشتر به جای شنیدن و تحلیل گفتارها به راحتی جذب رفتارها میشوند. چون وقتی چیزی را میبینند دیگر نیاز به تحلیل آن در ذهن کوچک خود ندارند. بلکه تنها میبینند و تلاش میکنند که حین آن را انجام بدهند.
از این رو نباید خانوادهها تنها متکی به گفتار باشند، باید در عمل هم آن چه را که برای کودک نادرست میشمارند خود نیز اجتناب بورزند از انجام دادنش.
از سوی دیگر زمانی که وارد نوع ساختار زندگی خانوادهها در افغانستان میشویم میبینم که متاسفانه همان شیوه کهن و نادرست پدرسالارانه را حفظ کرده و در همه موارد این پدر خانواده است که بیشترین تصمیم را در همه امورات خانواده میگیرند. اما در نخست برای یک پدر مهم این است که نیروی خود را به خاطر رفع نخستین نیاز خانواده که خوراک باشد به مصرف برساند. مسالهای که کمتر فرصت دیگر کار را برایش باقی میماند.
برای همه ما مشخص است که پدران در خانوادهها بیشتر همان بیرون شدن صبح و برگشتن شام شان است. که این برگشتن هم با چنین شرایطی همراه میشود با کوله باری از نگرانی، فشارهای روانی، خسته گی کار و… مواردی که بدون شک فشار زیادی بر روی عصاب و ذهن میگذارد.
برای هیچ کسی پنهان نیست که پدران خانواده به خاطر همین مساله و فشارهایی که بر او وارد میشود به جای تربیت و گپ زدن با کودکان شان از شیوههای نادرست مانند لت و کوب، ترساندن و یا حتا حرفهای زشت استفاده میکنند. چیزی که به راحتی عمومیت یافته و در اکثریت خانوادهها جایگزین تربیت هم شده است. حالا اگر این مساله را که کمی واکاوی کنیم می بینیم در اکثر موارد این گونه برخوردها به جای تربیت در کودکان باعث عقده شده که به مرور زمان در قالبهای خشونتها خودشان را بروز داده اند
تربیت مسالهای است که متاسفانه در افغانستان آن گونه که باید در خانوادهها جدی گرفته شود نشده است و از آن جایی که پدر در خانواده میخواهد به حیث همه کاره حضور داشته باشد این فرصت از مادران گرفته میشود که در قسمت تربیت کودکان شان اقدام کنند. میدانیم که در خانوادهها زمانی که پدر اقدام به لت و کوب فرزندش میکند، مادر حتا جرأت نمیکند تا چیزی بگوید چه برسد به این که مانع شود. مسالهای که باعث شده تا تربیت کودکان آن گونه که باید صورت بگیرد، نمیگیرد.
چرا تربیت مادران میتواند مفید واقع شود؟
زنان در کل برعکس مردان که روحیه درشت، خشن و جنگجویانه دارد، روحیه آرام و با صبر دارند و در یک جهان حتا عاری از تصورِ خشونت به سر می برند، چیزی که نیازمند نخست اقدام برای انتقال ارزش ها و فهم درست از رفتار است، آن چه که تربیت نامیده می شود.
در واکاوی رفتاری انسان ها وقتی دو رفتار را بخواهند از هم تفکیک کند و یا تشبیه کنند، نرم خود بودن او را مربوط میدانند به نوع رفتار زنان. نه تنها این که حتا میگویند زنان با قلب خود میاندیشند و این گفته میان عام رواج یافته و اشاره دارد به نرم اندیشی زنان به خصوص مادران.
طبیعی است زمانی که فردی در فضای عاری از خشونت بزرگ شود و تقلید از روشهای نرم زنان داشته باشد، با حفظ آن درون مایه ساختار مردانه با روحیهای نسبتا خوب بزرگ میشود.
از سوی دیگر، آن گونه که در بالا هم یادکردم در جامعه ما زمانی که پدر نخستین نگرانیاش یافتن خوراک باقی اعضای خانواده باشد و با عالمی از نگرانی این مساله را دنبال کند. نه تنها این که زمانی برای تربیت فرزند ندارد بلکه میتواند برای خشن به بارآوردن او هم نقش داشته باشد. و با توجه به نوع رفتار حالا میتوانیم بگوییم که این نوع رفتار و حوصله مندی مادران میتواند به خوبی برای رشد کودک مفید واقع شوند و همین حوصله مندی فرصت بدهند تا این ارزشها را به خوبی انتقال بدهند.
مادران در اکثر خانوادههای افغانستان بدون شک در درون چهاردیواری باقی میمانند که نادرست است و میدانیم که هر اندازه زنان وارد اجتماع شود همان اندازه هم یک اجتماع تغییر میکند و باز به خصوص چرخه اقتصاد خانواده اگر دو طرف بچرخد که بدون شک زندگی به بهترین وجه ممکنش ظاهر خواهد شد. چون از یک سو از بار دوش پدر خانواده برداشته میشود و از سوی دیگر فرصت برای فکر کردن به دیگر ضروریات خانواده میدهد.
اما با این همه اگر هم چنین نباشد بدون شک حالا در چنین شرایط و فرصت مادران میتوانند خیلی بهتر ظاهر شوند. و از سوی دیگر وقتی دو نوع رفتار انسانی را در نظر بگیریم و اجتماع خودمان را میبینیم، نتیجه گیری کارآ همین میتواند باشد که مادران اقلا در یک بخش خانواده جای گزین پدران شوند و آن تربیت فرزندان شان است که بدون شک مادران میتوانند هم به خاطر داشتن فرصت در تربیت فرزندان شان مفید واقع شوند و هم به خاطر نوع رفتار و نرم خویی خودشان.