ابعاد پنهان خشونت
نگارنده: صالحه محک یادگار
در افغانستان با گذشت زمان خشونت زن علیه زن نیز اوج گرفته. عده ای زیادی از زنان قربانی توطئههای زنان میشوند. در قدیم این رسم کمتر بوده ، زنان با هم صمیمی و دوست بودند ولی هر قدر تمدن رشد کرد و اقتصاد خانوادهها بالا رفت روز بروز این رسم بالا گرفت.
در زمانهای قدیم این پدیده شوم ونا پسند دردربار شاهان وامپراطوران بین حرم سراها و قصرها وجود داشت و هر یک از زنان میکوشیدند تا به سلطان نزدیکتر باشد و موقف ملکه کُل را بدست آورند. بین کنیزان نیز این جنجال و توطئه علیه یکدیگر جاری بود. هریک از کنیزان میکوشید تا بین کنیزان دیگر قدرت و عزت داشته باشد و از جانبی هم ملکهها و همسران سلطان سعی میکردند بمنظور بد نام کردن زنان دیگر شاه توطئه و دسیسه کنند تا آنها از نظر شاه نیفتند . برای رسیدن به کام بهترین راه، استفاده از این کنیزها بود . اینها زنان را توسط زهر به قتل میرساندند و مسموم مینمودند، و یا خود و اطفال شانرا اختطاف میکردند و علیه آنها توسط کنیزها و خواجهها تبلیغات سوء مینمودند و ذهنیت سلطان را در مورد آنان خراب میکردند.
بعدها این پدیده درباری رفته رفته به عنعنه و رسم مبدل شده و در تمام جامعه دامن گسترد. کسانیکه بیشتر از یک زن دارند بیشتر با این مصیبت دست و گریبان میباشند زیرا همسران مرد چند زنه همواره برای جلب توجه بیشتر شوهر بخودش ذهنیت شوهر را مخشوش میسازند و همه وقت بین هم گلاویز بوده و علیه یکدیگر به تخریبات دست میزنند.
در خانوادههای دیگر نیز مبارزه بین زنان جریان دارد. اکثراً خشو ( مادر شوهر ) عروس را دوست ندارد.
خصوصاً در حالاتیکه پسر طبق دلخواه مادرش ازدواج نکرده (گرچه به ندرت دیده شده که کدام پسر حسب دلخواه خویش عروسی کند ) ، در چنین حالات و یا از هر لحاظ که عروس خوشش شان نیامد، خشو میکوشد با توطئهها ثابت کند که پسرش اشتباه کرده و باید از این زن رهایی یابد . در ابتدا عروس را به مزدور و نوکر تبدیل میکند و اجرای تمام امور منزل را براو انبار میکند . علاوه بر آن خشو به اعمال منافی کرامت انسان از قبیل لت و کوب و توهین و تحقیر وی دست میزند و پسرش را وادار میسازد تا این زن را که به اساس تبلیغات او و دخترانش یک زن بد اخلاق، دزد، دروغگو، دوروی، فریبکار و بیکاره و هر بدی که یاد دارد به آن وصله زده وی را تحت شکنجه بگیرند. هرگاه مردانی از همسر شان حمایت کنند به سخنان مادر و خواهراناش گوش ندهند آنگاه خشو و نعنوها (خواهرشوهرها) جری تر شده دست به توطئه و دسیسه زده تالاش میورزند تا سندی علیه زن بیچاره درست کنند و به رخ پسرش بکشند. اگر آن هم موثر واقع نشد خود شان دست بکار شده و به همیاری دختران خود این زن مظلوم را لت و کوب میکنند و برایش غذا نداده صلاحیتهای خانه را از وی غصب نموده وی را در انزوا قرار داده یا حتی او را مسموم میکنند و یا به آتش میسوزانند و یا بشکل مرموزی به قتل میرسانند.
نظر به رواجها، شرایط محیطی، مسایل اقتصادی وغیره عوامل اکثراً پسران خانواده بعد از ازدواج هم در یک منزل سکونت اختیار مینمایند و بعضاً هم با هم همسایه و پهلوی هم منزل میگیرند و زندگی میکنند. این نزدیکی زنان برادر نیز باعث بروز اختلافات بین زنان مذکور میشود. این زنان به اثاثیه منزل همدیگر حتی به لباس یکدیگر چشم دوخته و حسادت میورزند، محبت بین خانم و شوهر را دیده نمیتوانند، گاه و بیگاه تلاش میکنند تا به اشکال مختلف بین خانواده برادر شوهر اختلاف ایجاد نمایند تا زندگی آنها را از هم بپاشد و خودشان برتر باشند که در نهایت منجر به برخوردهای فزیکی و خشونت آمیز بین شان میشود. بساری اوقات در اثر تحریکات آنها برادران علیه یکدیگر به مجادله و منازعه بر میخیزند و این ماجراها بعضاً منجر به قتل و قتال بین برادران میشود.
اکثر خود سوزیهای زنان که امروز در جامعه ما سرخط رسانهها و نشرات تلویزیونها است، خودسوزی نبوده بلکه ( دگر سوزی) است، که توسط شوهران و بیشتر توسط خانواده شوهر صورت میگیرد. و عدهای از زنان خشوی خود را به قتل میرسانند و یا میسوزانند .
بیشترین علت این خشونتهای زن علیه زن در خانوادهها حسادتها و جاه طلبیها و چشم و همچشمیها میباشد که از جهل، نادانی بیسوادى، عقب ماندگی فرهنگی، فقر اقتصادی و رسم و رواجهای نا پسند و اوضاع سیاسی متشنج سر چشمه گرفته اند.
حسادتها، خودخواهیها و چشم و همچشمیها بین خواهران نیز وجود داشته که باعث بروز خشونت علیه یکدیگر میشود.
عدهای از زنان با داشتن توقعات بیش از حد بدون در نظر داشت اقتصاد شوهر دست به اعمال خشونت بار میزنند و علیه شوهر و خانوادهاش کینه، نفرت و انزجار را در دل میپرورانند که سبب ایجاد عقده و بروز خشونتها میشود این خشونتها گاهی بخود و اطفالش سرایت میکنند. در این حالات زن از زندگی رنج میبرد و ازخود، اطفال، شوهر و خانواده شوهر متنفر میشود. اطفال خویش را لت و کوب نموده، آنها را تحقیر و توهین میکند و عقدههای خویش را بر اطفال مظلوم خویش میگشاید.
رفته رفته این عقدهها و نفرت از شوهر و خانوادهاش بزرگ میشوند تا زن بخود ضرر میرساند و یا به خودسوزی و خودکشی روی میآورد .
بعضاً زنان خو ناقض حقوق خود شان میگردند، چون آنها معتقد نیستند که در موارد مشخص حقوق شان نقض و تلف شده. این زنان موقف بزرگ مادری خویش را درک نمیکنند.
بجای آنکه بکوشند تا صلح و صفا را در خانواده آوردند به ماجراجویی دست میزنندو فضای صاف و پاک خانواده را تیره وتار میسازند. در این حالات خود زن به حاشیه رانده میشود.
اگر زنان عوض پرخاش و خلق کردن جنجال بزرگ بیندیشند و با با صبر و شکیبایی در قدم اول خود و حقوق خود را بشناسند، بعداً در مورد حقوق دیگر اعضای خانواده بیندیشند و با مبارزهی معقول و منطقی در راه بدست آوردن حقوق خویش راههای قانونی و اصولی را در پیش گیرند بدون تردید این نوع تلاشها تنایج مثبتی را در قبال خواهد داشت، ولی به علت بیسوادی و بیخبری از حقوق خویش بجای مبارزه سالم به خشونت علیه زنان دیگر، دختران و اطفال خویش روی میآورند به عوض کم کردن خشونت بر خشونت میافزایند و باعث نقض بیشتر حقوق خویش میشوند.
خشونت خانوادگی :
زنان در همه نقاط جهان مربوط به هر طبقهای که باشند با احتمال خشونت خانوادگی(پدیدهای که کمتر مورد توجه بوده) مواجه هستند. چهار چوب یک ارتباط که میان زن و مرد، زن و زن، زن و طفل برقرارمیشود بر اثر خواهشات سلط گرانه انسان، خشونت از جانبی بر جانب دیگر بروز میکند که در نتیجهی آن زنان، اطفال و مردان مورد خشونت قرار میگیرند. این خشونتها میتواند، فزیکی ( جسمانی ) ، اقتصادی، روانی یا عاطفی باشند .سوء استفاده مالی و محدود کردن فرد نیز از جمله مشخصههای دیگر خشونت خانوادگی میباشد . وضع کردن قیودات بر رفتار، طرز زندگی وآزادیهای فردی همچنین خشونت به حساب میآید. در خانوادهها پدران و مادران دختران خویش را کاملاً از تحصیل باز میدارند و یا تا چند صنف محدود مثلآ الی صنف چهار و یا شش وغیره اجازه آموختن و تعلیم میدهند و بعداً آنها را خانه نشین میسازند این نیز نوعی از خشونت میباشد.
دها و صدها مورد دیگر خشونت در خانواده در سیر زندگی و وجود خانوادهها موجود بوده که بنابر آمار جهانی حدود 90 در صد از قربانیان خشونت خانوادگی زنان و 10 در صد مردان بوده اند .
خشونت خانوادگی میتواند در هر زمان چه در ابتدا و چه پس از گدشت چند سال از ارتباط میان دو نفر رُخ بدهد.
خشونت در خانوادهها بالای کودکان بدونوع است؛ یکی خشونت مستقیم و دیگری خشونت غیر مستقیم .
خشونت مستقیم بالای کودکان: مانند تحت شکنجه و ضرب و شتم قرار دادن آنان، مانع شدن آنان از تعلیم و تحصیل، آماده نکردن شرایط و امکانات برای تحصیل و آموزش آنان، تهدید نمودن کودکان، تحقیر و توهین کردن اطفال، جلوگیری آنان از تفریح و سرگرمیهای مورد علاقه شان وغیره…
خشونت غیر مستقیم : خشونتهای که از جانب مرد برزن یا از جانب زن بر مرد صورت میگیرد هم در کوتاه مدت و هم در دراز مدت بالای روحیه کودکان خانواده که همواره ناظر این اعمال ناپسند میباشند تأثیر منفی گذاشته و روح و روان آنان را میفشارد و عدهای ازین کودکان ناظر، در آینده یا از جامعه منزوی میشوند و انسانهای با روحیه ضعیف، ناتوان گوشه نشین و بی اعتماد بر خویش و تواناییهای خویش به بار میآیند و یا به انسانهای خشن، ماجراجو، بیرحم، ظالم و بی احساس مبدل میشوند. زیرا محیط خانواده محیطی است که فرد در آنجا چشم به جهان میگشاید و رشد جسمی و روانی خویش را آغاز مینماید. در مراحل اولیه زندگی، با وجود آنکه کودک هنوز راه نمیرود و حرف نمیزند تمام حرکات و کردار اطرافیانش را تقلید میکند. رفتار و کردار آنها در ضمیر شان حک میشود و از همین جاست که شخصیت طفل پی ریزی میگردد.
دانشمندان با تحقیق و پژوهشهای اجتماعی و بررسی واقعات جرمی تأثیر وضع خانوادگی را در بروز جرایم تائید و روشن نمودند و این واقعیت را که وضع محیط خانواده رابطه مستقیم با بروز حالات خطرناک و ارتکاب جرایم دارد به اثبات رسانیدند. به عقیده علما و روانشناسان؛ زیر بنای خانواده باید متکی بر اصول ارضا خواهشات، رفع احتیاجات و نیازمندیهای جسمی و روانی کودک باشد تا او را به زندگی عادی اجتماعی سازگار تربیت نماید. آرامش و امنیت ، مهر و محبت در خانواده از عوامل بسیار ارزنده در رشد و انکشاف جسمی و انکشاف جسمی و روانی کودک و نو جوان محسوب میگردد.
« مهر و محبت والدین را میتوان ویتامین روانی کودک نامید» .
محبت ورزی و احساس همدردی حس ذاتی بین النوع هر نوع موجود است . اما در نوع بشر به فوقالعادگیاش میرسد و در تکوین شخصیت هر فرد اثر میگذارد، بنابرین کمبود یا عدم محبت و همدردی شیرازه اجتماعی را بهم میزند و فرد را منزوی و خشن بار خواهد آورد.
احتیاج به محبت تنها در محدودهای آوان طفلیت فردی نمیباشد. طفل، جوان و کهن سال به نحوی نیازمند محبت و غم شریکی اند. بنابرین حس بشردوستی و نوع پروری در دوره طفلیت پایه گذاری میشود . در دوره بلوغ نیز افراد نیاز به عاطفه، محبت و حمایت دارند و در صورت کمبود و یا محرومیت از عواطف انسانی، عدم موجودیت حامی شخص به ناگزیریهای روانی و اختلال رفتاری دچار میگردد.
خشونتهای خانوادگی که به انواع گوناگون تحمیل میشود معمولاً در محیط خانواده و در معرض دید اطفال و نو جوانان فامیل بر علیه زن که مادر و یا خواهر شان است و یا برعلیه مرد که پدر و یا برادر شان است صورت میگیرد؛ تأثیرات بس ناگوار و منفی را بر روان شان باقی میگذارد.
زن بارداری که خود مورد خشونت و یا نظارهی خشونتهای خانوادگی قرار میگیرد، این خشونتها بر جنین تأثیر میگذارد که سبب ضعف رشد و گاهی هم باعث سوء شکل جنین میشود .
خشونت سبب میگردد تا زن محیط امن، آرامش روح و روان خود را از دست بدهد، در نتیجه به بی خوابی، بی اشتهایی، کم خونی و ناتوانی مواجه گردد. این عمل بر علاه که سبب عقب مانی در رشد جسمی و فکری کودک وی میگردد باعث بروز مشکلات در هنگام وضع حمل وی نیز شده میتواند . کودک نحیفی که بدینگونه به دنیا میآید از اولین لحظات حیات خویش با مشکلات مواجه است، شیر مادر که منبع حیات برای وی به حساب میرود در نتیجه خشونت وارده بر مادر وی که باعث افسردگی روح و روانش گردیده است از نظر کمی و کیفی نا کافی بوده و نوزاد را تکافو نمینماید. و مادر تحت فشار نمیتواند با اعصاب راحت مهر و محبت لازمه را برای کودک خویش عطا نماید، در نتیجه کودک از عواطف مادری قسماً محروم میگردد و به عقیده عدهای از دانشمندان محرومیت کودک از عواطف مادری در چناد ماه اول زندگی یکی از علل ابتلا به مرض (جنون جوانی) در دورهی بلوغ میشود .
طرز شیر دادن کودک نیز در تشکیل شخصیت وی نقش مهم را ایفا میکند. از شیر باز داشتن طفل اگر بطور ناگهانی واعمال خشن صورت گیرد و یا با طرد توام با شد رشد عاطفی طفل را دچار وقفه مینماید.
از هشت ماهگی که به تدریج تکوین شخصیت کودک آغاز میشود وکودک با حفظ رابطه پیوند و همبستگی را با مادر و تفاوت خود را با اطرافیان درک مینماید در همین دوره مادر رابطه اجتماعی را با امر و نهی به او میآموزاند که این بمثابه اولین درسهای آموزش خانوادگی پایه دارترین آموزش در طول حیات یک فرد به حساب میرود .
تماس دایمی مادر در تکوین شخصیت کودک بسیار مٔوثر میباشد ، خصوصیات اخلاقی در افکار کودک تحت تأثیر عقاید و افکار مادر قرار دارد. طرد، تنبه و خشونت علیه یک طفل در سالهای اولیه زندگی وی منجر به نا رضایتی و رفتار منفی او گشته و ممکن است در سنین جوانی سبب بروز حالات خطرناک در وی گردد .
اطفالی که از مراقبت و نوازش مادر محروم بوده در پرورشگاهها نگهداری میشوند با اینکه از نظر جسمی بر طبق اصول علمی از آنها مراقبت هم صورت گیرد، اما محرومیت از نوازش و محبت مادر منجر به عدم ارضا روان آنها گردیده و تکوین شخصیت آنها را اخلال مینماید.
مراقبت مادر از فرزندانش قابل مقایسه با هیچ گونه مراقبتی نمیباشد. اطفالی که در غیاب مادر به افرادی چون دایه و مستخدم و همسایه وغیره سپرده میشوند به اختلال عاطفی دچار گشته و در دورههای مختلف حیات به آسانی تحت تأثیر و تلقین دیگران قرار میگیرند.
طرف دیگر مسله اثرات غیر انکار اعمال و کردار و گفتار پدر بالای اخلاق و رویه اطفال است. پدر منحیث دومین شخصیتی است که در تکوین شخصیت طفل نقش بسیار ارزنده را ایفا مینماید.
پدر با آمریت خود طفل را برای اطاعت از مقررات و قوانین اجتماعی آماده میسازد. حضور پدر در خانواده اثرات مهم و ارزندهی را دارا میباشد، عواقب اثرات روانی آن در دورههای بلوغ و بزرگسالی قابل ملاحظه بوده محسوس و ملموس میباشد. همان گونه که زیاده روی پدر در محبت، اثرات روانی آمریت وی را از بین میبرد، طفل ناز پرورده بار آمده. خود خواه، زود رنج و ترسو بزرگ میشود، حتی در دوره بلوغ نیز جامعه را چون منزل و محیط خانواده خود انگاشته و انجام هر امری را برای خودش مجاز میداند. احساس انتقاد پذیری را کمتر در خود جستجو میکند، به قوانین و مقررات بی اعتنا و بی تفاوت بوده و ارتکاب به اعمال مخالف نظم و آداب را امر عادی تلقی کرده و عدم رعایت نظم و مقررات اجتماعی را برای ارضا خاطر خود خواه خویش عمل مجاز میداند و حتی برآن مینازد و افتخار میکند. به همین گونه نفاق، ناسازگاری و مشاجرات والدین و اعمال خشونت بار علیه یگدیگر آثار شومی در روان طفل باقی میگذارد. طفل به علت عدم آرامش روانی به تعلیم و تحصیل و کار بی علاقه بوده دایماً مضطرب و پریشان میباشد، ثبات و استقرار نداشته و خود را ناراحت احساس میکند. و اثرات این ناراحتیها در سنین بلوغ و بزرگ سالی عصیان، پرخاش گری، سرکشی از مقررات و قوانین اجتماعی، بی تفاوتی، انزوا وگوشه نشینی ظاهر گشته و منجر به ارتکاب جرایم مختلف میگردد.
طلاق و جدایی زن و مرد، که در بسیاری از موارد خشونت خانوادگی، منحیث یگانه راه حل تصور میشود، بذات خود خشونت جدیدی است که بر روح زن، مرد و اطفال شان چیره میگردد.
جدایی بین پدر و مادر سبب اصظراب و نگرانی خاطر فرزندان آنها میگردد. بصورت دقیق نمیتوان تعین کرد که در موقع جدایی پدر و مادر طفل به کدام یک از آنها بیشتر انس و علاقه داشته است و از اثر محرومیت از دیدار پدر و یا مادر، طفل احساس فقدان محبت وی را کرده و ناراحتی روانی وی با نتیجه عکس العملهای چون بد خلقی، اعصاب خرابی، تمرد از اوامر، نازسازگاری و عدم انطباق اجتماعی بروز میکند.
ازهم گسختگی خانوادهها دختران را بسوی فرار از منزل، گریز از مکتب و ولگردی میکشاند و در پسران بیشتر باعث کوچه گردی شده، کوچه و بازار را بر محیط خانواده از هم پاشیده خویش ترجیع میدهد. بیشتر این پسران از خود و دیگرن نفرت پیدا کرده بی باک و بی پروا بار آمده و بیشتر در باندهای خطرناک راه یافته وبا قبول عضویت چنین باندها بسوی ارتکاب جرایم مختلف کشانده میشوند.
پدیدههای خشونتهای خانوادگی و خشونت مرد علیه زن و کودکان در افغانستان پدیدههای تازه نبوده بلکه در سالیان متمادی در سراسر کشور خصوصا در دهات و ولایات بشکل وسیع و گسترده جریان داشته که بیشتر قربانیان آن زنان و کودکان بوده، ولی موارد زیادی از این خشونتها پنهان مانده و به این نوع خشونتها اگر آشکار و هویدا هم شده، نه دولتها توجهی داشته و نه هم مردم، بلکه آنرا رواجهای معمولی و سنتهای پذیرفته شده پنداشته اند و نهادهای منافع حقوق بشر و حقوق زنان و اطفال نیز به آن وقعی نگذاشته و همواره خشونت زن را، خشونت مرد علیه زن عنوان کرده اند. در حالیکه دلیل اکثریت خود سوزیهای زنان را، خودکشی و فرار از منزل دختران و جوانان خشونت زنان علیه زنان و اطفال بوده.
خشونت و بد رفتاری علیه زنان یکی از رایج ترین جرایم اجتماعی و از عریان ترین جلوههای اقتدار مرد سالاری در جهان امروز است که در بین تمام ملیتها، طبقات و گروههای اجتماعی به چشم میخورد. اگر چه در اغلب جوامع امروزی خشونت در خارج از خانواده جرم بشمار میرود، اما به محض رُخ دادن این امر در خانواده، قوانین و اخلاقیات حاکم در بسیاری مواقع عقب نشینی نموده یا سکوت و بی توجهی به تدام آن یاری میرساند. ریشه این ریاکاری و کاربرد معیارهای دو گانه را باید در فرهنگ و اخلاق پدر سالاری جستجو نمود که با ممانعت از مداخله جامعه در ” حریم خصوصی ” در پی حفظ سلطه مرد در خانواده است .
بر رغم عمومی بودن این پدیده، خشونت در جوامع مختلف از کم و کیف یکسان و مشابه بر خوردار نیست. برای نمونه در کشور ما لت و کوب زن دلیل محکمه پسندی برای صدور حکم طلاق از جانب دادگاه نیست .
در کشور سویدن اعمال خشونت عله زنان در خانواده از سال 1844 رسماً ممنوع گشت. با این وجود فقط از سال 1982 است که خشونت در خانواده موضوع شکایت عمومی ساخته شد و پیگرد قانونی آن، نیازمند شاکی خصوصی نیست ،امری که نشانگر تغییر و طرز تلقی جامعه نیست. این امر همچنین بخشی از مطالبات جنبش، فیمنیستی است که با اساسی وعمومی خواندن ” امر خصوصی ” خواهان مداخله در امور خانوادگی بمنظور جلوگیری از اعمال سلطه نسبت به زنان است.
گرچه انگیزهها و توجهات خشونت علیه زنان و کم و کیف آن در خانوادههای افغانی با سویدن و یا دیگر ملیتهای عربی متفاوت است، اما خصوصیتهای مشترک، تمامی آنها را بهم پیوند میدهد که نیازمندی بررسی است. برای مثال چرا خشونت عموما وسیله اعمال قدرت مردان است ؟ رابطه عشق و خشونت چگونه است و چرا بدرفتاری علیه زنان میتواند دایما تکرار شود، بی آنکه با عکس العمل مناسبی روبرو گردد؟ آیا خشونت در خانواده حادثه مجزایی است که تحت تأثیر مناسبات زناشویی رخ میدهد یا آنکه متأثر از مناسبات جنسی-اجتماعی و عوامل دیگر است؟ برداشت زنان و مردان ازین پدیده چه تفاوتی دارد؟ تأثیر و پیامد خشونت در زندگی خانوادگی چیست؟ چه عواملی موجب خشونت بیشتر در خانوادههای مهاجر است ؟ دراین گفتار سعی شده است بصورت فشرده به پرسشهای فوق پاسخ داده شود.
مفهوم خشونت و زمینههای اجتماعی و فردی بروز آن :
خشونت را میتوان عمل آسیب رسان برای پیشبرد مقاصد خویش دانست که صرفا جنبه فزیکی نداشته، بلکه ابعاد روحی ( فحاشی، تحقیر، منزوی نمودن فرد، داد و فریاد و …) اقتصادی ( شکستن وسایل خانه و…) و غیره بخود گیرد . البته مردان و زنان برداشت واحدی از خشونت ندارند.
مارگریت هیدین و محقق سویدنی نشان میدهد که زنان عموما با تکیه بر تاثیرات و پیامدهای خشونت معتقداند که مهمترین خصوصیت بد رفتاری و خشونت مردان علیه زنان، اعمال قدرت شان است که هرنوع تلاش برای تغییر و ضعیت را با حمله فزیکی پاسخ میدهند .اما از نظر مردان مصاحبه شونده، خشونت رفتار آگانه و کنترول شده است. به عبارت روشنتر آنها خشونت را از زاویه شرایط بر رابطه قربانی و مجرم توضیح میدهند. از این رو لت و کوبهای بدون قصد و خارج از کنترول را اعمال خشونت ندانسته بلکه آنرا “دعوا” مینامند. بدین ترتیب تلاش میکنند که کردار خود را مشروعیت بخشیده و از خود سلب مسولیت کنند.
در واقع خشونت نه عامل حل تضادها بلکه سرپوش موقتی برآن است. نتایج مصاحبههای هیدین نشان میدهد که دلیل اصلی جداییها خشونت است. به عبارت دیگر خشونت پدیدهای مشروعی در خانواده نبوده، بر عکس روابط میان زوجین را دشوار میکند. با این همه گرچه خشونت از نظر قانونی در بسیاری از جوامع ممنوع است ، اما از نظر فرهنگی پذیرفتنی است. به عبارت دیگر فرهنگ پدر سالاری در عادی نمودن و تکرار خشونت، در خانوادهها نقش اساسی دارد .
در حقیقت خشونت عمل صرفا مجزا و لحظهیی نیست بلکه جزی از استراتیژی مردان برای نهادینه نمودن مردانگی و زناگی و تحکیم سلطه آنهاست. در فرهنگ پدر سالاری، نیروی بدنی مرد ابراز اعمال قدرت و زنان قربانیان مناسبی برای خشونت فزیکی و روحی میشوند. با این همه بسنده نمودن به مفهوم پدر سالاری برای توضیح خشونت کافی نیست. بطور مثال؛ بین خشونتی که از سوی مردان آشنا و یا بیگانه نسبت به زنان اعمال میشود چه تفاوتی وجود دارد؟ همچنین خشونتی را که از جانب زنان صورت میگیرد چگونه میتوان توجه کرد؟ بسنده نمودن به ارایه تحلیل کلی از خشونت، مانع از درک رابطه پیچیدهای عشق و خشونت میگردد. تنها زمانیکه به پذیریم خشونت هیچگاه عمل مشروعی نیست ، این امر که چرا برخی از مردان به آن متوصل میشوند، در حالیکه برخی دیگر هرگز به آن مبادرت نمی ورزند، جای بررسی مییابد. گرچه خشونت علیه زنان یک پدیده اجتماعی است اما آشکار ساختن آن با توضیحات کُلی روشن کنندهء علت واقعی یک خشونت خاص نمیتواند باشد، بلکه میباید آنرا با بررسی رابطه بین ضارب و قربانی روشن نمود. هر چند که مسولیت آن متوجه ضارب است و قربانی مسولیتی در این رابطه ندارد.
بوبرکمن روانشناس سویدنی در توضیح این که چرا خشونت در تمام خانوادهها روی نمیدهند . بر نقش عوامل فردی تأکید مینماید . او نشان میدهد که در خانوادههای که اعضای آن خود در دوران کودکی در معرض خشونت قرارگرفته اند”شاهد خشونت پدر و مادر بوده و یا خود مورد خشونت واقع شده اند” احتمال بروز خشونت و یا تن دادن به آن به مراتب بیشتر است. به عبارت دیگر خشونت در نزد آنان امر عادی و آشناست . فشاریهای ناشی از انزوا نیز میتواند در مردان، ارتکاب به خشونت و در زنان تن دادن به آن را افزایش دهد . همچنین در میان شخصیتهای پرخاشگر، ماجرا جو و خود شیفته نیز احتمال خشونت بیشتر است. عدم اعتماد به نفس نیز در ارتکاب خشونت از سوی مردان همین طور پذیرش و عدم مقابله با آن از سوی زنان زینقش است. صرف نظر از خصوصیات فردی، شرایط اجتماعی افراد نیز در افزایش و یا کاهش خطرارتکاب خشونت مؤثر است . برای مثال فشارهای روانی و تنشهای محصول آن خطر بروز خشونت را افزایش میده . علاوه خصوصیات و شرایط اجتماعی افراد، طرز تلقی و توقع آنان نیز نقش مهمی در امکان بروز خشونت و تداوم آن دارد.
در خانوادههای که تلقی حاکم از روابط زن و مرد پدر سالارانه بوده و خشونت از مشروعیت ضمنی بر خوردار است، همچنین در خانوادههای که توقع افراد از یکدیگر کمتر برآورده میشود میزان تضاد و خشونت میتواند افزایش یابد. با این همه عوامل فردی و روانی و ارتباط متقابل آنها برای توضح علل خشونت بمثابه یک واقعیت اجتماعی و کم و بیش ساختاری در مناسبات خانوادگی کافی نیست.
اغلب کسانی که قصد اعمال خشونت دارند با مصرف الکول شرایط ارتکاب آنرا تسهیل مینمایند چه در اجتماع معمول است که ارتکاب خشونت هنگام مستی بیشتر قابل بخشش است و این در انکار و یا توجه خطا در توصل به خشونت مؤثر است .
هیدین محقق خشونتهای خانواده گی، ارتکاب وعا دی شدن خشونت را چنین توضیح میدهد:
در مرحله اول هیچ یک از طرفین بر دیگری تسلط نداشته، هر یک برای تضعیف موقعیت دیگری و به کرسی نشاندن خواست خویش در موضوع مورد مشاجره میکوشند .
مرحله دوم هنگامی است که خشونت ولت و کوب بوقوع میپیوندد و معمولاًبه سلطه آمرانه مرد میانجامد .
در مرحله سوم زن قدرت را بدست میآورد و مرد برای نجات زندگی خویش باید از خشونت خود داری کند و یا اظهار پشیمانی و تقاضای بخشش نماید. البته قدرت زن در این مرحله مؤقتی و محدود است .
زمانیکه این سه مرحله دایماً تکرار شوند در شخصیت زن تغییر ایجاد شده و خود را بی پناه مییابد ؛ امری که میتواند به عادی شدن خشونت منجر گردد .
پرسش اینجاست که تا چه حد امید بستن زنان به قطع خشونت و غلبه جنبههای مثبت شوهر بر جنبههای منفی و پرخاشگر او میتواند رابطه زن و مرد را پایدارنگهدارد ؟ و یا تا چه حد همانگونه که فیمنستها تأکید میکنند، بی پناهی این زنان محصول ناکامی تلاشهای است که آنها برای خروج از این وضعیت بدان متوصل میشوند.