مثل خون در رگهای من!
آن که بی تابانه او را طلب می کند و فاصله تجربه یی بیهوده است…
به خانه ای می اندیشیدم که تو کدبانوی آنی – خانه ای که در آن مرا نیز در شمار کودکان می شمرند، اگرچه سی و چند سال از آن گذشته باشد و عشقی که به من می دهند اکسیری حیات بخش است از عشق دختری به پدر، زنی به شوهر، و مادری به پسرش!
آیدای من ! تصور زندگی با تو در آن خانه، بر فراز آن تپه، آنقدر خیال انگیز و شیرین بود، آنقدر شوق انگیز بود، و من در این رویا : چنان فرو رفتم که اگر هم الان عمرم به آخر برسد باز هم خودم را مغبون نمی شمرم… آیدای من تا هنگامی که هنوز کلماتی دارم تا عشق خود را به تو ابراز کنم زنده ام…
آیدا جانم من معتقدم که تو به انقلابی در کارهای زندگی ما دست بزنی … بلند شوی و بیایی این جا شناسنامه من و خودت را هم همراه بیاوری… و ماه عسل مان را هم همین جا بگذارنیم… پانصد تومن برایت می فرستم بلیط می خری و می آیی یا این که به من تلگراف می کنی تا خودم بیایم و بیاورمت. این جا از منزل مادرم … بسیار راحت تریم. تحمیلی به کسی نیستیم… دستت را به من بده. به من، به احمد خودت اعتماد داشته باش!
در انتظار تلگرافت اعصابم دارد له می شود، چون همه چیز بسته به جواب توست… تمام بچه های مهربان خوب و مهربان این جا دست به دست هم داده اند که ما را این جا ماندگار کنند و از همه بالاتر افتخار کنند که تو نازنین من، عروس تبریز خواهی شد، برای این که این ها خوب هستند و ما را دوست دارند آیدای احمد را و احمد آیدا.
آن زندگی بهشتی که حسرتش را می کشیدیم این جا فراهم است.
آیبیشک خوب نازنینم! … شاعر فقط به معشوق نگاه می کند و آیدا برای او به صورت هدف نهایی شعر در آمده است…
اگر واقعا” چنین است زهی سعادت.
آیدای نازنین و گرامی شهامت و بزرگواری تو امروز چنان عظیم بود که مرا به زانو در آورد.
آیدای من!
زندگی را می طلبم. شور زندگی در من فریاد می کشد… آه اگر واقعا” کنار من بودی!… تو همزاد من هستی… به من بنویس تا یقین داشته باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شب های سفیدی…
افسوس این خدایی که فراموش شده است و تنها چیزی مانده است که مرا و تو را به بیرحمی شکنجه کند … افسوس.
آیدای من این زن{…}بی رحمی است که جز نابودی من قصد و غرضی ندارد… دیگر خسته شده ام. تنها حرفش این است که … یا با من به اصطلاح خودش زندگی کند، و یا مرا به زندان خواهد انداخت و تا هنگامی که یکصد و بیست هزار تومان وجهی که در دادگاه محکومم کرده است به او نپرداخته ام مرا در زندان نگه خواهد داشت.
نه من بدبختانه چنین پولی ندارم…
مطالب بالا برگرفته از کتاب «مثل خون در رگ های من، نامه های احمد شاملو به همسرش آیدا» می باشد. ناشر در این کتاب بر این امر اذعان کرده است که باید زمان زیادی می گذشت تا خانم آیدا می پذیرفت این نامه ها را علاقمندان «احمد شاملو» نیز بخوانند و این طور ادامه می دهد که اگر این نامه ها بتوانند به جوان هایمان بگویند که می توان زندگی مشترکی را که با عشق آغاز شده بر خلاف نظر برخی که معتقدند عشق با ازدواج رنگ می بازد با عشق ادامه داد و با عشق به پایان برد, آن گونه که شاملوی عزیز و آیدای گرامی بودند و بانو آیدا همچنان هست می توان نتیجه گرفت انتشار آن ها کار درستی بوده است. حسن کیاییان – مدیر نشر چشمه- در ادامه می نویسند: از خانم آیدا شنیده ام که چند نامه هم آقای شاملو برای ایشان نوشته و به کسانی سپرده بود تا به مقصد برسانند که نرسید و در پایان تقاضا می کنند که چنانچه نامه و یا نامه هایی از این دست نزد دوستان وجود دارد محبت کرده به ایشان برسانند تا برای چاپ بعدی این مجموعه از آن نامه ها بهره برد.