به یاد فرخنده و فرخندههای دیگر سرزمینم
نگارنده: دکتوراحمدغنی خسروی
میدانم و یقین دارم که حالا فرخنده و فرخندههای قبل و بعد او ، تجربهای دارند که ما هرگز نداریم ، تجربۀ مرگ و تجربۀ همیشه جاوید بودن . اگر فرخنده سخن ، شعر ، داستان و یا هر خبر دیگری در بارۀ این تجربه برای ما میفرستاد ، چه میگفت ؟ اما ما هیچ چیزی در این باره نمیدانیم ، زیرا متاسفانه رابطۀ ما با او کاملا بریده شده و ما را به اندیشه ، جایگاه و حالت او راه و دسترسی نیست . او اینک هیچ گونه ، سخن ، شعر ، ترانه و زمزمهای ندارد که رندانه به ما بگوید و ما را در جریان حالت خویش در انجا قرار دهد : نه ، این جا هم راستش چندان خبری احتمالا نیست . یا از آن خبرها و از آن هرچه نگویم بهترها و چهها و چهها .
دقیقا پاسخ او به همۀ ما سکوت است و خاموشی مطلق و یا شاید هم تنها سخنی که او از تجربۀ نبود خویش و از آن دنیا برای ما میفرستد : پاسخ جاودانگی اوست و اینکه او در آنجا در سایۀ عرش الهی در آرامش مطلق بسر میبرد .
سخن فرخنده برای ما درست همان جوابی است که انکیدو برای گیلگمش میدهد . گیلگمش از انکیدو میپرسد، دهان باز میکند و میگوید : حرف بزن دوست من ، حرف بزن دوست من . از قانون آنجا که دیدی و از موجوداتی که آنجا هستند، آدمها و فرشتهها بگو و اینکه تو چه وضعیتی در آنجا داری بگو و از آن بگو که فرشتههای خدا با تو چگونه بسر میکنند ؟
انکیدو جواب میدهد : نمیتوانم از وضعیت این جا با تو بگویم رفیق ، نمیتوانم . اگر از قانون اینجا به تو بگویم ، اگر از اتفاقاتی که اینجا روی داده تو را با خبر بسازم ، اگر از وضعیتی که روی سر خودم آمده و پرسشهای که از من شده به تو بگویم ، باور دارم که خواهی نشست و آنقدر خواهی گریست که خون از دیدگانت سرازیر گردد.
این سخن کسی است که سه هزار سال قبل از امروز و سی قرن پیش خمیده ، قصه سرای آشوری بابلی بر الواح گلی پرسشی را مینویسد، که ما هنوز سی قرن پس از آن پاسخی برایش نمیدانیم . ما که کودکانه میاندیشیم ، ما که بالغ شدهایم ، ما که بزرگ شدهایم و در نهایت ما که به قول خودمان پیراهن روشنفکری در بر کردهایم، نه تنها هنوز چیزی نمیدانیم که تا ابد پیش جاودانگی ابدی برهنهایم .
فرخنده ! یقینا که ما که همیشه در برابر جاودانگی تو برهنهایم و بی پاسخ . ضمن اینکه شرم گناه ذلت بار مان را نیز تا ابد و تا پیشگاه خدا در روز حشر به دوش خواهیم کشید . تو خوشبختی که جاودانهای و ما کم بختیم که گمنام زیر لحافی میمیریم و برای ابد نابود میشویم .
پس تو همیشه جاودانه باش و ما برهنه و بی سرو پا .