زن ستیزی زنان؛ بعد پنهان خشونت
خشونت علیه زنان همواره یکی از موضوعات محوری در بحثهای سیاسی واجتماعی افغانستان است. درموضوع خشونت علیه زنان پیوسته از مرد به عنوان جنس مستبد، قدرتگرا، زورگو و جابر نام برده شده که عامل اصلی ستیزه جویی با زنان است و بیشترین تمرکز روی همین عنصر است که اعمال خصمانه را در برابر یک زن انجام میدهد.
اما چیزی که قابل اغماض نبوده و یکی از واقعیتهای جامعه افغانستانی است خشونت زن در برابر زن بوده که متاسفانه به آن کمتر پرداخته شده و ابعاد این گونه خشونت هنوز نامعلوم و مبهم است.
خشونت زن در برابر زن از انواع خشونت است که زیاد به آن توجه صورت نگرفته و در بیشتر موارد به سادگی از کنار آن گذشتیم. در حالیکه ما در جامعه شاهد این نوع خشونت برزنان بودیم و مواردی از آن نیز گواه بر برجسته بودن این مقوله از خشونت است.
در جامعه افغانستانی به علت حاکم بودن فرهنگ مردسالاری، مرد همیشه به عنوان فرد اول و رییس خانواده شناخته شده و مسوول تصمیم گیریهای بزرگ است. علاوه بر این در بیشتر خانوادهها زن نیز با تاثیری پذیری از رفتار مرد خانواده در تلاش بدست آوردن قدرت بوده و سعی دارد از ستمی که در مقابل سایر اعضای خانواده به ویژه زنان روا میدارد به نفع شخصی خودش استفاده کند.
دلیل بیشتر خشونتهای مردان در برابر زنان نیز همین زن ستیزی زنان و عدم حمایت شان از یک دیگر خوانده شده است.
خشونت تنها درمناقشه بین دو زنی که همسر یک مرد هستند و یا به دیدگاه مادرشوهری که عروسش را به عنوان یک جنس خریداری شده نگاه میکند و یا مادری که دخترش را از رفتن به مکتب مانع میشود یا خشویی که عروسش را آتش میزند خلاصه نشده و نمیشود.
عدم حمایت زنان از یک دیگر نیز یک نوع خشونت است.همانطور که خشونت در بین زنان بیسواد وخانه دار وجود دارد به مراتب بیشتر در بین زنان دانش آموخته و شاغل دیده شده است. یکی از موارد خشونت زن علیه زن همین عدم حمایت زنان در محیط های کاری است. برخی از زنان حتی حاضر هستند مردانی با مهارتهای کمتر رییس آنان شوند اما زن دیگری را به عنوان رهبر خود نپذیرفته وحاضر به دستور گیری از آن نیستند که این خود یک نوع خشونت است. خشونت که تنها به بریده شدن گوش یا بینی یک زن خلاصه نمی شود.
اصلا نخستین کسانی که به توهین و تحقیر، کنایه، فشارهای روانی و تخریب شخصیت و ذهنیت زنان پرداخته و به عدم توانایی آنان در یک اداره و حتی جامعه باورمند هستند و موثریت وجود یک دیگر را نفی میکنند خود زنان اند.
همه این رفتارها چه در بین قشر دانش آموخته چه بیسواد، از آدرس یک زن بالای زن دیگری صورت گرفته که همه اینها بیانگر خشونتهای فزیکی و روانی هستند که نباید به آسانی از آن گذشت.
در این میان خشونتهای روانی تاثیرات مخربتری نسبت به خشونتهای فیزیکی بالای زنان دارد و همواره سبب بروز روحیه پوچی و یا خودنابودسازی و گریز از مشارکت اجتماعی و اضطراب درآنها میشود.
نظر به تحقیقات انجام شده خشونت زن علیه زن بیشتر جنبه روانی داشته و زنان به علت آگاهی از عواطف واحساسات یک دیگر ضربههای عمیق و وخیم تری به شخصیت یک دیگر وارد میکنند.
با وجود این گفتهها، با توجه به کارهای که در قسمت مبارزه با خشونت در برابر زنان انجام شده اما بعد خشونت علیه زن ریشهیابی نشده و برای رفع و کاهش این نوع خشونت کار صورت نگرفته در حالیکه اگر به دقت بررسی شود ریشه اصلی خشونت مرد علیه زن نیز این بعد خشونت بوده است.
نگارنده: سودابه احراری روزنامهنگار