زنِ افغانستانی،در کشاکش سنت و مدرنیته!
نویسنده: عزیز نیکیار
زنِ افغانستانی در طول تاریخ در کشاکشِ دو پدیدهی کاملا مرد صفت قرار گرفته است، سنت و مدرنیته در طول تاریخ بر زندگی زنان این مرز و بوم سایه انداخته است، از تعریفها و نوشتههای کلیشهیی درباره زنان که بگذریم میرسیم به واقعیتِ زنِ افغانستانی و واقعیتِ زنانگی او.
مسئله اینقدر ساده نیست که بشود با تعریفهای کلیشهیی رایج و شعارهای گوناگونِ عامهپسند همه چیز را گفت و نامه تمام شود، مسئله، هویتِ زنِ افغانستانی است که در تعیین آن سنت و مدرنیته هر دو دخیل بودهاند و در واقع زنِ افغانستانی هویت خود را از خودآگاهی و واقعیتِ زنانگی خود وام نگرفته است بل هویتاش با دستان طرفداران مدرنیته و سنت ساختهشده است.
سوالی که باید مطرح شود این است که کدام پدیده حق زنِ افغانستانی را نادیده گرفته است و چرا؟ و مسئله اصلی نیز برخورد مدرنیته و سنت با زنان است، نه برخورد زنان با این دو پدیده، چون زن افغانستانی در گزینش این دو، تا به حال سهمی نداشته است و یا بهتر است بگویم در گزینش آگاهانه آن سهمی نداشته است.
نگارنده به این باور است که جامعه امروزی زنانِ کشور جامعهیی متشکل از دو طبقه سنتگرا و مدرن است که هیچکدام یکدیگر را به خوبی نمیشناسند و شکافِ عمیق عقیدتی، رفتاری و روانشناختی میان این دو طبقه وجود دارد.
این دو طبقه به نوعی ابزار دستِ مدرنیتهخواهان و سنتخواهانِ افغانستانی قرار گرفتهاند، در نبرد سنت و مدرنیته شرقی، زنِ قربانی اصلی بوده است، به باور نگارنده در حکومتِ پسا طالبان جدال سنت و مدرنیته زن را به عنوان جنگابزار اصلی خود استفاده کرده است. نمونه زنِ مدرن افغانستان برای جامعه ما ناشناخته است، زنِ مدرن گویا در تصور افغانستانیها یا زنیست که بعد از دوره حکومت طالبان در حکومت جدید به مقام دولتی رسید و یا هم خانمی که به پارلمان راه یافت و یا هم دختری که در رسانهها مجری یکی از برنامههای موسیقیست و یا هم دختری که نام خبرنگار را یدک میکشد و شروع کرده ست به واقعهنگاری.
آب مدرنیته افغانی از همین تصورات گلآلود میشود و اینجاست که زنِ مدرنِ افغانستانی تبدیل میشود به بهترین راهِ تجارت، ماشین خریدِ کالای لاکچری، ابزارِ پول گرفتن از انجیوها و موسسههای خارجی و از دید مدرنیتهخواهان افغانستانیگویا این طبقه از زنان کشور مدرن شدهاند و میتوانند سری میان سرهای زنان دنیا باشند، چون این مدرنیتهخواهان نه خود مدرنیته را شناختهاند و نه زنِ مدرن افغانستانی مفهوم مدرنیته را در قالب اصلی آن فهمیده است.
آنطرف تر طبقهی دیگریست که به نام زنِ سنتگرا شناخته شده که زیر برقع است و حق کار در بیرون از خانه را ندارد و سر و کارش با آشپزخانه است و گاهی نیز سوختانده میشود و یا هم گوش و بینیاش بریده میشود و به عنوانِ زنِ نجیبه در تفکر آحاد بزرگی از جامعه مردان و حتی زنان شناخته میشود در حالیکه در شبکههای اجتماعی و تفکرات جامعه مردان، زنِ مدرنِ نیز زنِ بدی نامیده میشود، خلاصه کلام هر دو طبقه موافقان و مخالفان خود را دارند و بستگی دارد به نوع منفعتی که مردان از زنان به دست میآورند.
نگارنده به این باور است که دیکته کردن طرز زندگی، پوشیدن لباس، برخورد اجتماعی و فعالیت فرهنگی و سیاسی و هر امری که به فردیت زن به عنوان یک انسان بر میگردد، زن را جنس دوم میسازد، چنانکه امروز زن در نزد مدرنیته خواهان افغانستانی و پیش سنتگرای افغانستانیجنس دوم است.
زنِ افغانستانی در هویتی کاملا بیگانه به سر میبرد، بیگانه از این لحاظ که زنِ افغانستانی چه مدرن چه سنتی هویت خود را با آگاهی که بر حسب تفکر خودش باشد به دست نیاورده است و این هویت بر حسب منفعت طلبی مردان به او داده شده است و این ظلم بزرگی به زنانگی زنِ افغانستانی است.
مشکل اصلی زمانی پدیدار میشود که زنِ مدرنِ افغانستانی فکر میکند پیشرفت کرده است و در جهت از بین بردن مشکلات زنِ سنتی جامعه قدعلم میکند آنهم در حالی که هیچ شناختی از زندگی زن سنتی ندارد و حتی نمیداند زنِ سنتی میخواهد مانند او شود و یا خیر؟!
بعد از حکومت طالبان وضعیت زنان تغیر کرده است، بلی! بهتر شده است ولی نسبت به چه زنان دیگری بهتر شده است؟! بزرگترین اشتباه مدافعان حقوق زن اینجاست که وضعیت زنان در دوران طالبان را نمونه پیشچشم میشمارند.
بعد از طالبان، پولهای زیادی برای بهبودی وضعیت زنان کشور مصرف شد، جامعه جهانی یکی از شرطهای اصلی کمک و حمایت از افغانستان را توجه به وضعیتِ زنان عنوان کرده است ولی سوال اینجاست که تغییر اساسی در زندگی زنان کشور ایجاد نشده است و این خیمه شب بازیها و فعالیتها نمایشی که اکثرا پوشالیاند نمیتواند تغییری در زندگی زنِ افغانی به وجود بیاورد.
به باور نگارنده تا زمانی که زنِ افغانستانی در روندِ کسب هویت خودش به آگاهی لازمی دست نیابد که برخاسته از تبلیغات رسانههای منفعت طلب، شعارهای فندبگیرها و پروژه بگیرها و ترحمها و نگاه ابزاری مردان جامعه نباشد، نمیتواند برای خودش کاری کند.
انتخاب زندگی سنتی و یا هم مدرن ربطی به نوع پوشیدن لباس دیکته شده و یا انجام فعالیت نمایشی و یا کار بیرون یا درون خانه ندارد و بستگی به نوع تفکر، وسعت تفکر و جهان بینی زن دارد.
زنِ فعال جامعه که به واقعیتِ زنانگی خود به عنوان یک انسان مستقل نگاه کند و به زندگی آرمانی خود بدور از اصول دیکته شده مردان جامعه برسد میتواند هم به خود هم به همنوع خود به معنی انسان، نه جنسیت کار کند، مراد اینست که این تقسیمبندیهای زن و مرد نیز به نوعی کلیشهیی ست و در واقع زنان مدرن افغانستانی نیز مانند زنان پیرو بوده نه این که شانه به شانه با مردان فعالیت کنند.
به باور نگارنده مدرنیته افغانی مانند سنتِ افغانستانی بجای پیشرفت زنان و بهبود وضعیتِ زنان ، زنانِ کشور را فقط در نمایشها از لحاظ ظاهری و تجملات مدرن ساخته است، و روز به روز او را به ابزاری برای منفعت طلبان تبدیل کرده است، البته به باور نگارنده در تمامی موردهای گفته شده استثناهایی نیز وجود دارد و این مسایل نسبیاند.