«سروهای پژمرده»؛ نخستین مجموعهی شعری هجران یوسفی
آینور سعیدپور
نخستین مجموعهی شعری هجران یوسفی، شاعر جوان اهل افغانستان زیر نام «سروهای پژمرده»، در دیار رابعهی بلخی چاپ و انتشار یافت.
این بانوی بلخی، چاپ این اثر را دستآورد بزرگی برای خود و دختران سرزمینش عنوان میکند. این کتاب زمانی چاپ میشود که محدودیتها بر فعالیتهای فرهنگی، ادبی و اجتماعی زنان در افغانستان افزایش یافته است.
هجران یوسفی، میگوید که «سروهای پژمرده»، بازتاب دهندهی دردها و رنجهایست که او به عنوان یک دختر در افغانستان متحمل شده است.
این اثر منظوم، در ۵۰ صفحه و با تیراژ ۱۰۰۰ نسخه به چاپ رسیده است.
گفتوگوی خبرگزاری بانوان افغانستان با هجران یوسفی
سعیدپور: میخواهم بدانیم که هجران یوسفی کیست از چه فراز و نشیبها گذشته و به اینجا رسیده است؟
یوسفی: هجران یوسفی استم. امیدوارم تا زنده و خون در رگهایم جاریست بسرایم. گلویم دردهای را که اینجا حاکم است یا ابرهای تیرهیی که در بهار زندگی وجود دارد را بسراید. این ابرها از بین برود تا بتوانم شعرهای تازه برای نسل جوان کشورم بسرایم.
دختر بلخیای استم که در ولسوالی بلخ زیبا در سال ۱۳۷۰ بهدنیا آمدم. دورهی متوسطه را در ولسوالی بلخ به پایان رساندم و از لیسهی عالی فاطمهی بلخی فارغ شدم. کارشناسی خود را از رشتهی حقوق و علوم سیاسی، اداره و دیپلماسی دارم. ۱۴ سال در ریاست معارف ولایت بلخ کار کردم و سپس به آموزگار شدم. ۹ ماه میشود که در یکی از مکتبهای همین ولایت به عنوان آموزگار ایفای وظیفه میکنم. همزمان شعر میسرایم.
سعیدپور: در مورد کتاب تان که تازه به چاپ رسید، برای مان بگوید: همچنان چرا نام «سروهای پژمرده» را انتخاب کردید؟
یوسفی: کتاب جدیدم بهنام «سروهای پژمرده» است. چاپ این کتاب خیلی زمانگیر شد. تقریبا یک سال زیادتر برای چاپ منتظر ماندم. چون مشکلهای مالی داشتم و نمیتوانستم که هزینهی چاپ را پرداخت کنم. دختر و پسر مامایم کمک مالی کردند تا این کتاب چاپ شد.
«سروهای پژمرده» اسمی بود که با استادهایم مشوره کردم و همچنان نظر به شعرهایم که همیشه مایوسکننده بود، این اسم را انتخاب کردیم.
سعیدپور: در مورد مراسم رونمایی و جزییات کتابتان بیشتر توضیح دهید؟
یوسفی: روز رونمایی کتابم بسیار یک روز غمانگیز و دردآور بود. در این روز محفل گرفتند؛ ولی رسانهها را خبر نکردند و محفل رونمایی نیز محدود بود. هیچ خوش نداشتند که یک چهارنفری این کتاب را ببینند و این برایم دردآور است. چون وقتی کتابی نقد میشود خود شاعر باید در آنجا حضور داشته باشد. خودم باید کمی و کاستیهای که در کتاب وجود داشت را میدانستم. در کجای این کتاب کمیوکاستی وجود دارد، کجا اشتباه دارد. در آنجا حضور نداشتم و فقط برادرم به محفل رونمایی کتاب رفت.
بعدا برادرم برایم گفت که کتاب زیاد نقد شده و همگی مشکلهایش را گفته بودند؛ اما من آنجا نبودم که توضیح میدادم و بهتر از آن مشکلهای خودم را میفهمیدم.
کتاب از من بود و باید این فرصت برایم داده میشد که در آنجا حضور میداشتم. برایم زنگزده و گفتند که تو نباید به محفل بیایی. برایم گفتند هرقدر مرد در خانواده دارید به محفل روان کنید؛ اما زن اجازه ندارد که به محفل رونمایی کتاب بیایید.
این برایم بسیار درد دهنده است و هیچگاه فراموشم نخواهد شد. این نخستین مجموعهی شعریام بود که به تنهایی و زحمتهای زیاد تهیه و چاپ شده بود. میخواستم در این روز در محفل شرکت کنم و این روز مانند فراغت از دانشگاه یا درجهی عالی فارغ میشود و آنرا با تجلیل میکنید؛ اما من اجازهی حضور در این محفل را نداشتم.
سعیدپور: چه چیزی یوسفی را به جادهی شاعری کشاند و چند سال است که شعر میسراید؟
یوسغی: سردون را از دورهی مکتب آغاز کردم. شعرهای که برای ما آموزش داده میشد، همیشه تلاش میکردم که آنها را خوب دکلمه کنم. همیشه استادهایم برای خواندن و دکلمهکردن شعرها مرا تشویق میکردند.
از دورهی لیسه عاشق شعر بودم وهمیشه میخواندم. آن زمان آرزو داشتم و میگفتم روزگاری شود که بتوانم دستکم دو بیت شعر بسرایم.
برای نخستین بار صنف یازدهم مکتب بودم، روزی که امتحان کیمیا داشتیم، دو بیت شعر سرودم. آن زمان حتا نمیدانستم که شعر است یا نه؟ شعر را در یک ورق جداگانه نوشته و با پارچهی امتحان یکجا به استاد دادم.
چیزی که آرزوی آدمی باشد و کوشش کند حتما به آن میرسد.
سعیدپور: چه کسانی تشویق کنندهی شما در این زمینه بوده است؟
یوسفی: پدرم هم شاعر بود؛ اما کتابهایش به چاپ نرسید؛ ولی همیشه شعر میسرود. وضعیت اقتصادی خوبی نداشتیم و شعرهای پدرم فقط در ورقهای کتابچهها باقی ماند و خودش رفت. میتوانم بگویم که از پدرم الهام گرفتم و شعر سرودم.
همچنان مادرجانم در این عرصه مرا زیاد یاری کرده و همچنان برادر کلانم همیشه تشویقم میکند. خوشحال استم که آنان تشویقکنندههایم استند.
سعیدپور: در وضعیتی که دختران سرزمینمان از آموزش محروماند، این دستآورد را چگونه توصیف میکند؟
یوسفی: باتوجه به وضعیت کنونی، چاپ این کتاب را یک دستآورد بسیار بالا و خوب عنوان میکنم. حتا در روز نمایی کتاب برایم اجازهی شرکت را ندادند؛ اما بازهم قبول کردم و گفتم مشکل نیست. ده بار دیگر هم اگر این کتاب چاپ شود و شما برایم اجازهی شرکت را ندهید؛ مشکل ندارد. این دستآوردم است؛ باید دستآورد باقی بماند.
روزی این ابر تیره از آسمان ما خواهد رفت. روزی روشنایی که در وجود ماست، روشن خواهد شد. در زمانیکه چنین هیچ امکان نداشت، چاپ این کتابم خوشحالم کرد.
سعیدپور: از نظر محتوای در شعرهای تان چه چیزهای را بازتاب دادهاید؟
یوسفی: شعرهایم غزل و دوبیتی و همچنان بیشتر عاشقانه است. البته شعرهای انتقادی هم داشتم که میخواستم در مجموعهی شعری تازهام به چاپ برسد؛ اما بهخاطرپیامدهایش نشد که چاپ کنم. دوستهایم برایم مشوره دادند که اندکی در محتوای کتاب تغییر بیاورم. چون امکان چاپ وجود نداشت.
مجموعهی شعری من به چاپ رسید؛ اما با آنهم دوست نداشتم که این گونه به چاپ برسد. چون وقتی دل انسان از چیزی رنجیده و آزرده میشود، دوست دارد آنرا بنویسد. منم چیزهای را که نوشته بودم، اطرافیانم فکر میکردند که چاپ آن شعرها برایم خانوادهام خطر ایجاد کند. همچنان مطبعه/چاپخانه هم نمیخواست شعر را با آن محتوا چاپ کند.
سعیدپور: صدای زنانه در شعر و ادبیات افغانستان چقدر مهم است؟ همچنان حضور آنان را در ادبیات چگونه توصیف میکنید؟
یوسفی: حضور شاعران زن در ادبیات همیشه مهم است. آنان باید حضور داشته و بسرایند. به دیدگاه من شاعران زن همیشه باید در انجمنها شرکت کنند. البته باید انجمنهای ادبی وجود داشته باشد که شاعران زن در آن شرکت کنند؛ اما سه سال میشود که انجمنها بسته است. متاسفانه همهی مکانهای که زنان فعالیت داشتند اکنون بسته است.
صدای زنان باید در شعر شنیده شود. چرا زنان همیشه باید خاموش باشند و درد بکشند. خانمها باید در شعر حضور داشته باشند.
سعیدپور: از دیگر فعالیتهای ادبی و فرهنگیتان برایمان بیشتر بگوید:
یوسفی: در دورهی جمهوری فعالیتهای ادبی بیشتری داشتم. شعرهایم در ماهنامهها و هفتهنامههای که از سوی وزارت اطلاعات و فرهنگ منتشر میشد. دوبیتیها و غزلهایم همیشه در آنجا چاپ میشد.
اکنون که مکانهای فرهنگی بسته است؛ اما در دورهی جمهوری دستآوردهای خوبی داشتم. در بخشهای داستاننویسی و مطلبهای دیگر نوشته کرده و از طریق ماهنامهها به نشر میرسید. اکنون از طریق شبکههای اجتماعی فعالیتهای فرهنگی دارم.
سعیدپور: گفتنی شما به دختران افغانستانی که محروم از همه حقوق شان اند، چیست؟
یوسفی: گفتنیام به دختران این است که همیشه مبارز باشید. یعنی با بحث و صحبت باید حق تان را بهدست بیاورید. اگر اهل قلم استید، پس بنویسید.
یک دختر برای بهدست آوردن حقوق خود مبارز باشد و هیچگاه از آن نگذرد. با سختیهای زندگی، با دشوارهای جامعه و محدودیتهای که در برابر شما وجود دارد باید مبارزه کرد.
هرباری که افتادی دوباره بلند شو، قوی بودیم و قوی خواهیم ماند. ابرهای تیره میگذرد و دوباره همه چیز خوب خواهد شد.
به گفتهی یک ضربالمثل سابق نباید به هر دهلی که میزند، رقصید.
- سپاس فراوان از شما و همچنان دوست داریم حرف آخر را هم از شما داشته باشیم.
تشکر از خبرگزاری بانوان افغانستان
به عنوان حرف آخر که بازهم تکرار میکنم که این ابرهای سیاه رفتنیست و ما دوباره طلوع خواهیم کرد. سر ببرند ما از جای دیگر جوانه زده و رشد خواهیم کرد.
شعری از هجران یوسفی
مشتاق تو ام ببین خمارم بیتو!
رخ زرد و خزان و بیقرارم بیتو
من عاشق تو ولی تو در بند کسی
در عشق و جنون و غم دچارم بیتو