روایت دختری تحت حاکمیت طالبان؛ «قربانی ازدواج اجباری شدم»

حدیث حبیب‌یار

«به‌خاطر آموزش قربانی شدم؛ اما طالبان آموزش را نیز منع کردند»؛ بخشی از گفته‌های سارا است. او به‌خاطر علاقه به آموزش‌های برتر و زندگی شهری، قربانی ازدواج اجباری، با یکی از اعضای گروه طالبان شده است. سارا که اکنون هفت ماهه باردار است، می‌گوید که بار‌ها دست به خودکشی زده؛ اما موفق به انجام این کار نشده است.

سارا اچکزی، دانش‌آموز صنف هشتم مکتب است. او پیش از به قدرت رسیدن طالبان، به‌خاطر تحقق رویاهایش از روستا به شهر آمده و در خانه‌ی مامایش زندگی می‌کرد؛ اما پس از ممنوعیت آموزش دختران بالاتر از صنف ششم، پدر و مادرش به بهانه‌ی ماندنش در شهر و ادامه‌ی آموزش زبان انگلیسی، او را مجبور به ازدواج‌ اجباری، با پسر مامایش کردند.

بانو اچکزی می‌گوید که به قدرت رسیدن طالبان، همه‌ی هدف‌ها و رویاهایش را از بین برده است. او می‌افزاید که اکنون زنان و دختران در افغانستان در «حبس خانگی» به سر می‌برند و با ازدواج‌های اجباری دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند.

سارا در صحبت با خبرگزاری بانوان افغانستان، سرگذشت و روایت ازدواج اجباری‌اش چنین روایت می‌کند: «من در یکی از قریه‌ها زندگی می‌کردم؛ ولی آرزو داشتم به شهر بیایم و درس بخوانم. یک روز مامایم، پدرم را راضی کرد که من را با خود به شهر ببرد و درس بخوانم. زمانی‌که به شهر آمدم، پس‌از مدتی مکتب‌ها بسته شد؛ اما من هم‌چنان در یک مرکز آموزش زبان انگلیسی می‌رفتم».

او می‌گوید که پس‌ از مسدود شدن دروازه‌های مکتب، در یکی از روز‌های سرد زمستان، در حالی‌که به هدف رسیدن به رویاهایش مصروف فراگیری زبان انگلیسی بود، قربانی ازدواج اجباری شده؛ اما تاکنون هیچ کاری برای وضعیت خود انجام داده نتوانسته است.

بانو اچکزی گفت: «یک روز دقیق یادم است که امتحان داده بودم و نمره‌ی کامل را در ماه ششم زبان انگلیسی گرفتم. زمانی‌که به خانه رسیدم، همه‌ی خانواده‌ی من جمع شده بودند و با ذوق گفتم که نمره‌ی خوب گرفتم. ناگهان مادرم من را به اتاق برد و گفت که اگر دوست دارم در شهر بمانم، باید با پسر مامایم که زن اولش از او طلاق گرفته بود، ازدواج کنم».

بغض و اندوه از صدایش پیداست و می‌‌افزاید که آن روز احساس نابودی و بی‌کسی کرده است. به گفته‌ی خودش، اعتراض‌هایش برای مخالفت با این ازدواج، نتیجه‌ی نداشته است. «خواستم مانع شوم، ولی مادرم گفت: “چوپ باش، اگر حرف بزنی پدرت حتماً دخالت می‌کند و تو را از بین می‌برد”‌. زن مامایم هم که زنی تندخو‌ی است، گفت: “دختر بی‌عقل! یک عمر نان ما را خوردی، حالا می‌خواهی نمک‌دان ما را بشکنی؟”. همان لحظه احساس کردم که تمام رویاهایم نابود شد».

با این‌که دو سال از روز نکاح سارا می‌گذرد، هنوز هم بازگو کردن این اتفاق برای او دشوار است. او با چشمانی پر از اشک و بیان نفرت عمیقی که نسبت به شوهرش دارد، کم‌کم به روایت روز‌های سخت‌اش ادامه می‌دهد.

بانو اچکزی بیان می‌کند: «مادرم گفت: “پس از ظهر، ریش‌سفیدان و بزرگان قوم می‌آیند. حالا خوب گوش کن و سکوت کن. مواظب باش که آبروی ما را نبری. وقتی رفتند، دوباره صحبت می‌کنیم”. کمی آرام شدم و در دل خود گفتم که وقتی همه بروند، با مرگ خود تهدیدشان می‌کنم تا از این کار دست بردارند. ساعتی گذشت و در حالی که غرق در اندوه و غم بودم، آمدند و گفتند که نامزد شده‌ای، تمام شد».

سارا که اکنون هفت ماهه باردار است، می‌گوید که بارها دست به خودکشی زده؛ اما موفق به انجام این کار نشده است. وی گفت: «صد‌ها بار می‌خواستم که خودکشی کنم. یک‌بار دوا خوردم؛ ولی بی‌فایده بود. پزشکان معده‌ی من را شست‌وشو دادند و جان سالم بدر بردم. حالا هم که بچه‌دار هستم، به‌خاطر طفلم کاری کرده نمی‌توانم».

سارا هم‌چنان افزوده که شوهرش یکی از اعضای طالبان است و هر روز با خشونت‌های خانوادگی نیز مواجه است. بانو اچکزی گفت: «شوهرم طالب است. حتی اگر سرم داخل خانه لچ باشد، مانع می‌شود. هر کاری که بخواهم انجام دهم، اگر مورد پسندش نباشد، از زور و خشونت کار می‌گیرد».

اچکزی می‌افزاید که آرزو داشته تا روزی خبرنگار شود؛ اما اکنون در بی‌سرنوشتی به سر می‌برد و از زندگی اجباری تحت حاکمیت طالبان خسته شده است. سارا بیان کرده است: «کاش زمانی که قربانی شدم، حداقل می‌توانستم درس بخوانم. به‌خاطر آموزش قربانی شدم؛ ولی طالبان نمی‌گذارند. انگلیسی، مکتب و آرزوی روزنامه‌نگاری همیشه در دلم است. یادش که می‌افتم، هر روز می‌سوزم. حالا اگر مکتب باز هم شود به سرنوشتم کدام تغییری به وجود نمی‌آید».

سارا در پیامی از طالبان می‌خواهد که هر چه زودتر به ممنوعیت آموزش دختران پایان دهند تا دیگر دانش‌آموزان دختر، قربانی ازدواج‌های اجباری و خشونت‌های خانوادگی نشوند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا