روایت یک مینیاتوری‌ست دختر از هرات؛ «آفتی به‌نام طالب، مزرعه‌ی آرزوهایم را از بین برد»

حدیث حبیب‌یار

بیست‌و‌دومین بهار زندگی‌ام را هم‌چون یک کشاورز سخت‌کوش سپری کردم. امید داشتم که روزی در سایه‌ی درخت آرزوهایم بیاسایم و از میوه‌هایش بهره‌مند شوم؛ اما زمستان سرد و تاریکی به‌نام طالبان از راه رسید و هم‌چون آفتی، تمام مزرعه‌هایم را از بین برد.

من نسترن محمدی – [نام مستعار]، یک مینیاتوری‌ست هستم. پیش‌از سقوط کابل، غرق در هنر و آموزش بودم و برای خانواده و جامعه‌ام افتخارآفرینی می‌کردم؛ اما با آمدن طالبان، آرزوهایم به خاک یک‌سان شد.

دو سال تحت قوانین سخت‌گیرانه‌ی آنان، کارگاه مینیاتوری‌ام را به سختی اداره کردم. روز‌به‌روز شرایط کارم دشوارتر می‌شد و سرانجام مجبور شدم آن‌جا را ترک کنم. آثار هنری‌ام مورد توجه‌ی افراد داخلی و خارجی‌ بود. با فروش آن‌ها مصارف زندگی خود و خانواده‌ام را فراهم می‌کردم؛ اما طالبان به جرم دختر بودن، همه چیز را از من گرفتند.

اکنون من در گوشه‌ای از خانه‌ام نشسته‌ هستم. گاهی با چشمان پر از اشک لبخندی به لب می‌آورم و گاهی مانند خورشیدی هستم که پُشت ابرهای سیاه پنهان شده است.

بیش‌از سه سال است که من و هزاران دختر دیگر تحت قوانین ظالمانه‌ی طالبان حبس هستیم. اما هرگز تسلیم این گروه نخواهم شد. به‌طور مخفیانه، آن‌چه را آموخته‌ام و سرنوشت زنان افغانستانی است را به تصویر می‌کشم.

این را مسئولیت خود می‌دانم که روایت‌های دردناک زنان در افغانستان را ثبت کنم. جهان باید ببیند که زنان این کشور در برابر طالبان چگونه تاب می‌آورند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا