چرمهدوزی؛ دوختن رویاهای دختران بازمانده از آموزش روی پارچههای بخملی
لیدا بارز
یک کارآفرین زن، کارگاه چرمهدوزی و مهرهدوزی را با هزینهی پنجاه هزار افغانی، راهاندازی کرده تا مکانی برای رهایی از فقر برای زنان بیکار و فرصتی برای دختران بازمانده از آموزش باشد.
سمیه شریفی*، دو سال پیش با سرمایهی شخصی و حمایت خانوادهاش در گوشهی از شهر کابل، این کارگاه را ایجاد کرده است.
این کارافرین زن و همکارانش همه روزه از طلوع تا غروب آفتاب، سرگرم گرفتن سفارش و تهیهی لباسهای سنتی و نقشونگار روی پارچههای بخملی و ابریشمی استند. آنان با چرخاندن دستهی ماشین، چرخ روزگار خانوادههای شان را میچرخانند.
علاقه به خیاطی و طراحی، مدیریت منابع مالی اندک، تلاش بیشتر، پشتکار و بیکاری زنان، سمیه را واداشته تا با مدیریت دقیق در طی دو سال اخیر این کارگاه را رشد دهد.
استقلالیت مالی زنان؛ «دلیل رشد و تغییر دیدگاه در جامعه»
نگاه کردن به زندگی دختران بازمانده از مکتب و دانشگاه، سمیه را در فکر فرو برده و به گفتهی خودش؛ مدتها بهدنبال فرصتی بود تا کسبوکار کوچکی را برای گریز از بیکاری و ایجاد انگیزه برای آنان ایجاد کند.
او در این مورد به خبرگزاری بانوان افغانستان، میگوید: «آغاز کارم با پسانداز خودم بود. در کار صرفهجویی کردم چون همهی تلاش من، رشد این تجارت بود. میدیدم که چقدر دختران در جامعهی ما با مشکل بیکار روبهرو استند. احساس کردم که باید دست به کاری بزنم. البته در ابتدا شک و تردید داشتم که آیا این کار موفق خواهد شد یا نه؛ اما با پشتکار و اراده، به مرور زمان کارگاه رشد کرد و به موفقیت رسید».
مسوول این کارگاه میگوید؛ برای کارکنان در این کارگاه، در نخست آموزش نحوهی کار با ماشین، قیچیکاری و دستدوزی آموزش داده میشود. سپس به تدریج مهارتهای مانند دوختهای پیچیدهتر و طراحی را آموزش میبینند.
سمیه هدف از این کار را تبدیل شدن هر کارمندش به خیاط ماهر و حرفهی عنوان میکند. او که خود مدتها در یک کارگاه کوچک خیاطی به عنوان شاگرد کار میکرد، اضافه میکند که از آنجا همهی اصول ابتدایی خیاطی را یاد گرفته و تجربهی عملی در این زمینه دارد.
همچنان سمیه، با کمک دوستهایش پلانهای مدیریتی و مالی را آموخته و میگوید: «میتوانم بهدرستی تجارت خود را مدیریت کنم. هزینههای هر تولید را بسنجم و با اعتماد بهنفس بیشتری ادامه دهم تا الگوی خوبی برای کارکنان باشم».
به باور وی؛ زمانیکه زنان فرصت داشته باشند که کار خودشان را راهاندازی کرده و به دیگران نیز زمینهی کار را فراهم کنند؛ نه تنها استقلال مالی پیدا میکنند، بلکه اعتماد به نفس بیشتری هم بهدست میآورند.
او میگوید: «جامعه با دیدن موفقیتهای زنان، به تدریج دیدگاههای خود را تغییر میدهد و زنان را به عنوان نیروهای موثر در اقتصاد میپذیرد. ما باید امکانات بیشتری برای زنان فراهم کنیم. از جمله آموزشهای لازم و فرصتهای سرمایهگذاری، تا آنان بتوانند به راحتی وارد دنیای کارآفرینی شوند».
چالشها و نگرانیهای فرا راه یک کارآفرین زن
سمیه، یکی از بزرگترین چالشها فرا راه کارش را دسترسی نداشتن به مواد خام باکیفیت و قیمت مناسب میداند. او در این مورد میگوید: «هزینههای بالا و قیمت پارچه با ابزارهای خیاطی نگرانی بزرگی برای ما بود. به مرور زمان، با جستوجوی بیشتر و برقراری ارتباط با فراهمکنندههای محلی، توانستم قیمتهای بهتری دریافت کنم. همچنین، یکی دیگر از چالشها، مدیریت زمان و تقسیم کار بین دختران بود؛ اما با تمرین و تجربه، توانستیم یک سیستم کارآمدتر برای تولید محصولات خود ایجاد کنیم»
این کارآفرین زن میافزاید که پس از دسترسی به مواد خام، فروش محصولات، چالش دیگر در فرا راه کارش بوده که سپس با بازاریابی، فروش در بازارهای محلی و اشتراک در نمایشگاهها توانسته است تا حد امکان این نگرانی را برطرف کند: «با گذشت زمان، مشتریان ما بیشتر شدند. اکنون تقاضا برای تهیهی لباس افزایش یافته است».
او از فروش تولیدات راضی بهنظر میرسد؛ اما همچنین به دنبال راههای دیگری برای گسترش بازار کاریاش است.
سمیه، اکنون روی بازار محلی تمرکز دارد تا بتواند شعبههای دیگر را در شهرهای مختلف کشور راهاندازی کند. او در این مورد میگوید: «جدا از شهرها، میخواهم تولیدات ما به کشورهای دیگر بهفروش برسد. برای رسیدن به این هدف، نیاز به سرمایهگذاری بیشتر و توسعهی شبکههای فروش داریم؛ اما باور دارم که با تلاش و پشتکار میتوانیم به این هدف دست پیدا کنیم».
چرمهدوزی؛ دوری دختران از درس و حمایت از خانواده
سحر، دانشآموزش صنف یازدهم است که به دستور ممنوعیتهای آموزشی دختران از سوی طالبان از آموزش رسمی دور ماند. او از کار در این کارگاه ابراز خرسندی میکند و میگوید؛ از این طریق از خانوادهاش حمایت کرده و دوشادوش پدرش مصارف زندگی را فراهم میکند.
با وجود مصروفیت در کارگاه؛ اما سحر میخواهد به آموزش ادامه دهد. او میگوید: «از طالبان خواهش میکنم که دروازههای مکتب را باز کنند. بیسرنوشتی سخت است. ما میخواهیم یک چیزی یاد بگیریم و باسواد شویم».
زهرا، سرنوشت یکسانی با سحر دارد. او که صنف نهم است، دیگر نمیتواند مکتب برود. بیکاری و بیسرنوشتی او را واداشته تا به این کارگاه آمده و هنر خیاطی را یاد بگیرد: «از بودن در این مکان خوش هستم. از بی کاری کرده خوب است. در خانه بیکار بودم. دلم تنگ میشد. گفتم بیایم که یک چیزی یاد بگیرم. حال میتوانم لباسهای متفاوت بدوزم».
کارکنان دختر و بازمانده از خواندن و نوشتن در آرزوی بازگشت به مکتب استند. آنان در کنار یادگرفتن هنر و مسلکهای مانند خیاطی، گلدوزی، چرمهدوزی و مهرهدوزی؛ اما آموزش را حق انسانی شان دانسته و خواستار بازگشایی مکتبهای دخترانه استند.