روایت یک آموزگار زن؛ «آیندهی کشور را تاریک و مبهم میبینم»
روایتکننده: لیدا بارز
سقوط را با تمام وجودم احساس میکردم. زمانیکه ولایتهای یکی پشتسر هم و بدون مقاومت به دست طالبان، میافتاد؛ میدانستم کابل نیز به همین منوال بدون جنگ و درگیری مسلحانه سقوط میکند؛ اما بازگشت به گذشته یعنی رفتن به دو دههی پیش را تصور نمیکردم. فکر نمیکردم که اینها (طالبان) پس از دو دهه که تجربهی سفر در کشورهای عربی و غرب را دارند، زنان افغانستانی را خانهنشین کنند. این گروه در کشورهای سفر کردهاند که ذهنیت پیشرفت و داشتن پلان برای توسعه را دارند. کشورهای که به برابری زن و مرد احترام دارند و باورمند استند؛ اما با این وجود طالبان، در تلاش برگشتدادن افغانستان به دو دههی گذشته هستند.
زنان در عربستان سعودی، به فضا میروند؛ اما زنان افغانستانی وابسته به چهار دیواری خانه و بهدور از آموزش و پرورش در تنگنا، فقر و بدبختی به جبر و اکراه بر گشتانده میشوند. این همان درد جانکاهیست که نه تنها من را؛ بلکه همهی زنان و دختران این سرزمین با آمدن دوبارهی طالبان به قدرت، تجربه میکنند.
من بهعنوان یک آموزگار در دانشگاه دولتی، تجربهی دو سال خانهنشینی اجباری را دارم. بهعنوان نانآور خانواده پیش از هر چیزی به فراهمکردن نفقهی مادر و خواهرانام فکر میکنم و برایم رنجآور است. دردآور است که گروهی از مردهای مسلمان، دست زنان نانآور خانوادهها را از فراهمکردن معشیت حلال، کوتاه کردهاند. در حالیکه در صدر اسلام زنان پیغمبران نه تنها در کار و تجارت مصروف بودند؛ بلکه در جنگها و نبردها نیز با پیغمبران دوشادوش مبارزه میکردند. این تفاوتها و طرز بینش این گروه (طالبان) من را رنج میدهد.
سقوط کابل و بیم مردم از آمدن طالبان، ترک کشور و فرار مردم را نمیتوانم روایت کنم. فاجعهبار بود. ماجرای میدان هوایی کابل، را از دوستانم شنیدم. اظهار تاسف کردم به اینکه کشوری و ملتی با چه ذلتی خانه و کاشانهای شان را ترک میکنند، واقعا قلب هر انسانی را به گریه میانداخت؛ اما هیچ زمامداری در کشور ما به مردم اطیمنان از حفاظت جانش ندادهاند و مردم ما تاکنون به دنبال روزنهای هستند که کشور را ترک کنند.
با این وجود ما زنان، اکنون هممانند یک زندهجان بیدست و پا در خانههای خود نشسته و بدون هیچ انگیزهی برای کار و مطالعه ماندهایم. بهعنوان یک آموزگار حتا علاقهی به پیشبرد کارهای علمی خود ندارم. طالبان، حتا راه ترفیع آموزگاران زن را متوقف کردند. در گذشته به تحقیق و تالیف کتاب درسی میپرداختم و ۱۵ اثر چاپی دارم. از درامد خود برای حمایت ادامهی آموزش شماری از جوانان، استفاده کردم؛ اما اکنون با معاش ۵۰۰۰ که شایستهی هیچ آموزگار در مقطع ماستر و دکتر نیست، سر میکنم. طالبان، عمر آموزشی ما را بهخاک نشاند.
این روزها آنچه را من بهعنوان یک زن آموزش دیده در کشور خود تجربه میکنم، سرنوشت همهی دختران و زنان سرزمینم است. برای من بسیار دردآور است که ۳۰ سال از معاشام که برای تقاعد است و از سوی همهی کشورهای اسلامی و غیراسلامی این روند برای کارمندان در کنار بیمه و سایر خدمات در نظر گرفته میشود؛ اما ما محروم شدهایم. میگویند؛ اسلام هیچگاه حقتلفی نمیکند؛ اما ما با ارایهی خدمات صادقانه در دستگاه آموزش کشور از حق خود بیبهره شدهایم.
با این حال، هرگز به ترک وطن فکر نکردم. بیشتر از هر چیزی به تعهد خود به عنوان یک انسان فکر کردم. اینکه من یک آموزگارم و برای آموزش دختران باید تلاش کنم. من هرگز پیشمان خدمتگذاری به کشور خود نیستم؛ اما اکنون در شرایط دشواری قرار دارم و در تلاش این هستم تا مجرای برای فراهمکردن معشیت برای خانوادهام بیابم. من سخت نگران این جامعهی مریض استم. با خود میگویم؛ فردا این کشور چه خواهد شد؟ کشوری که همهی زنان در آن از لحاظ صحتروان دچار مشکل شدهاند و همهی مرداناش بیکار هستند.
به دلیل حفظ هویت، نامی از این آموزگار برده نشده است.