از خبرنگاری تا خیاطی، نخ و سوزن؛ امید دختر افغانستانی 

حدیث حبیب‌یار و زحل شمسی

در اتاقی نسبتاً کوچک، با پوشش و روزگار سیاه‌اش تلاش می‌کند تا تکه‌های رنگارنگ زنان را به‌شکل مورد علاقه‌ی شان در آورد. او می‌گوید با آن‌که بُرش تکه‌ها و صدای چرخ خیاطی، روح‌اش را می‌آزارد؛ اما دُولی برای بیرون‌رفت آن از سیاه‌چال فقر و تنگ‌دستی شد‌ه‌است.

شکریه – [نام مستعار]، خبرنگاری که به‌جای کار در رسانه‌ها، خانه‌نشین و سوزن و نخ را برای دوختن یک لباس زنانه در دست گرفته‌است. او در حالی که به‌شدت چرخ خیاطی را می‌چرخاند، درباره‌ی ناهمواری‌ها و ممانعت‌های چرخه‌ی روزگاراش در سه سال حاکمیت طالبان چنین می‌گوید: “من با هزاران مشکل رشته‌ی ژورنالیزم را تمام کردم تا صدای زنان کشور خود باشم؛ اما در شرایط فعلی حس می‌کنم رویا‌ی من نابود شد‌ه‌است”.

او با نگه‌‌داشتن چرخ و کشیدن نخی سوزن، می‌افزاید که شش سال در رسانه‌های صوتی و تصویری مصروف کار بوده و اکنون از روی ناچاری خیاطی می‌کند. “خیاطی هنر مورد علاقه‌ی من نیست؛ اما چی کنم؟ باید با دوختن لباس‌های مردم خودم را مصروف سازم تا سیاهی ‌های روزگار امان من را با خود نبرد”.

وی افزوده که به‌دلیل محدودیت‌های طالبان و کم‌بود بودجه در رسانه‌ها، نتوانسته که دیگر در رشته‌ی مورد علاقه‌ی خود مصروف کار باشد. “نظر به رژیم طالبان، رسانه‌ها هم دیگر زنان را استخدام نمی‌کنند و برای شان کدام معاش مد‌نظر نمی‌گیرند. من سه سال بدون هیچ عایدی در رسانه‌ها کار کردم”.

شکریه که تنها نان‌آور خانواده‌ی سه نفری خود است، قیچی بر دست می‌‌گیرد و با برش زدن تکه‌ی لباس می‌گوید که از طریق هنر خیاطی مصارف زندگی خود را فراهم و مادر بیمار‌اش را تداوی می‌کند. “پس‌از این‌که پدرم در جنگ با طالبان کشته و مادرم بیمار شد، سرپرست خانواده‌ی خود شدم و راهی جز خیاطی برایم نمانده‌است. ای کاش مانند ژورنالیزم به این هنر نیز علاقه می‌داشتم و با شوق و اشتیاق کار می‌کردم”.


او در حال تمام کردن دوخت این لباس، با چشمان اشک‌آلود بیان می‌کند که دیگر هیچ امیدی تحت حاکمیت طالبان ندارد و جز هنر خیاطی، سراغ هر شغلی برود با محدودیت‌های این گروه سر می‌خورد. “درست است که خیاطی آرزو و آرمان من نیست؛ اما تنها شغلی است که اکنون طالبان مخالفت نمی‌کنند”.

در همین حال زن دیگری، با حالت پریشان در گوشه‌ی از این اتاق به دستان شکریه که با تار‌های نخ بازی می‌کند، خیره شده‌‌است. هوا‌گل – [نام مستعار]، مادر شکریه است. او با ابراز نگرانی از آرزو‌های بر باد رفته‌ی دختر اش می‌افزاید: “هر روز با دیدن استعداد دخترم و نرسیدن به آرزو‌هایش رنج بس بزرگی قلبم را می‌فشارد. کاش می‌توانستم با او هم‌کاری کنم؛ اما متأسفانه مریض هستم و توان ندارم”.

وی می‌گوید که شکریه، در آغاز به‌خاطر ممانعت‌های خانواده و اکنون به‌خاطر ممنوعیت‌های طالبان نمی‌تواند که به آن‌چه می‌خواهد دست پیدا کند. “همیشه تلاش دارد تا مصارف من و برادرش را فراهم کند؛ اما هر روز رنج را از چشم‌هایش می‌خوانم که حسرت هدف‌هایش روح و روان‌اش را می‌آزارد”.

شکریه، از جا بلند شده و با گرفتن اتو‌ی لباس، آح عمیقی می‌کشد. او از گروه طالبان می‌خواهد که هرچه زودتر ممنوعیت‌های کاری و آموزشی را از سر راه زنان و دختران بردارند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا