هشت مارچ؛ نبرد امید با ناامیدی
زاهد مصطفا، شاعر و نویسنده
هر مناسبتی، توقفی است برای فهم یک پدیدهی تاریخی: تاریخی به معنای پدیدهای که در جریان است؛ چون جریان تکرارشونده است و این تکرار، گاهی تبدیل به عادت و فراموشی میشود. انسانها نیاز دارند به مناستهای خاصی در تقویم تا آنها را از فراموشی نجات دهد و به یاد چیزی بیندازد؛ به یاد روزی که مثل روزهای دیگر است؛ اما رنج یا شادیای را که در روزهای دیگر کمتر دیده میشود، برجسته میکند. وقتی از مناسبتی چون هشت مارچ حرف میزنیم، از رنج هزارانسالهی بشر و زن حرف میزنیم که در جهان معاصر رسمیت مییابد و ایستادگی مقابل این رنج را، ثبت تقویم جهان میکند.
اما نسبتی که این توقفگاه با شرایط اکنون زنان افغانستان برقرار میکند، نسبتی است روشنتر از همهی جهان؛ چون افغانستان تنها کشوری است که در آن، زنان از تمام حوزهی عمومی حذف شده اند و حوزهی خصوصی آنها نیز با بدترین شرایط روبهرو است؛ با چندهمسری، با ازدواج پیش از وقت، با ازدواج اجباری و دهها رنج و شکنجهای که این روزها زنان در خانوادهها متحمل میشوند و هیچ مرجعی برای شکایت از این رنج ندارند؛ چون تنها مرجع موجود که طالبان اند، خود بانی شکنجه و انسانیتزدایی از زنان استند. طالبان، هر روزی که میگذرد، گامهای تازهای برای انسانیتزدایی از زنان برمیدارند و آن را بدون چون و چرا عملی میکنند. اقدامهای اخیر طالبان مبنی بر منع تماس تلفونی زنان به رسانههای جمعی، بیانگر این است که طالبان حتا از صدای زنان ترس دارند و چنان که چهرهی زنان را پوشاندهاند، تلاشهای شان برای خاموش کردن صدای زنان نیز آغاز شده است؛ حتا صدایی که در اعتراض به طالبان نیست و ممکن به رسانهای زنگ بزند و از آن طریق پرسشی را مطرح کند یا نظری را بیان. این بیانگر ترس بیحدومرز طالب از زنان است؛ ترسی که حتا با شنیدن صدای زن در اندام طالب میافتد و او را وادار میکند تا این صدا را خاموش کند؛ تا مبادا ایمانش به خطر بیفتد.
در چنین شرایطی، آنچه امروز زنان افغانستان باید انجام دهند، تبدیل همه روزهای تقویم به هشت مارچ است. شاید پرسش این باشد که در شرایط موجود، چگونه زنان میتوانند مقاومت کنند. پاسخ ساده است؛ با نگه داشتن امید شان و تزریق این امید به خانواده و نسل آیندهای که طالب میخواهد از آن تروریست بسازد. این مقاومت شاید در خیابان نباشد و دیده نشود؛ اما هر مقاومتی در خیابان نیز برای دفاع از این است؛ دفاع از این که چگونه زنان انسانیت و حقوق انسانی شان را فراموش نمیکنند و چگونه میتوانند این امید و ایستادگی را در دل خانوادهها بکارند و رشد دهند. طالب اگر امروز خیابان و فضای عمومی را تسخیر کرده، فضای کوچک خانواده در اختیار مردم است؛ فضایی که میتوانند در آن خود را نگه دارند و بازسازی کنند تا در شرایط مناسب، این صداقت و انگیزه از خانهها بیرون بزند و خیابان را دوباره تصرف کند.
نظام آموزشی در افغانستان یا به طور کامل نابود شده و یا تبدیل شده به فضایی که در آن چیزی جز نفرتپراکنی و مرگ ارزشهای انسانی تدریس نمیشود. زنانی که اکنون در خانه زندانی شده اند، میتوانند به عنوان انتیویروس نظام آموزشی طالب وارد کار شوند و هر روز کودکانی را که شستوشوی مغزی میشوند، از توهم تفکر طالبانی نجات دهند و به عنوان ضد تبلیغ، علیه آموزههای غیر انسانی نظام آموزشی طالبانی عمل کنند. اکثریت مطلق زنان شهرنشین طی دو دههی اخیر، آموزش دیدند و تحصیل کردند. این زنان، همان نیرویی است که میتوان به آن امید بست؛ امیدی که میتواند نسل آیندهی افغانستان را از تبدیل شدن به طالب جلوگیری کند.
آنچه میتوان به عنوان امید در شرایط اکنون به آن دل بست، امکان دسترسی به منابع فکری و علمی جهان از طریق انترنت است. با استفاده از این امکان و ترویج آن، میتوان امیدوار بود که ویروس نظام آموزشی طالبان تمام امیدها به آینده را نابود نمیکند و زنان، مادران و خواهران آگاه که محکوم به زندان در چهاردیواری خانه شده اند، کودکان را از مبتلا شدن به ویروس طالبانی نجات میدهند.
و اما گروههای فعال اعتراضی که با بلندکردن صدای شان مقابل طالبان، تاریخ ایستادگی زنان افغانستان را نوشتند، باید فعالیتهای شان را از واکنشهای سیاسی و موردی، به درون جامعه گسترش دهند و در پی راهاندازی فرصتهای آموزشی آنلاین برای دختران و پسران نوجوان باشند تا از این طریق، نه تنها مضامین درسی تدریس شود، بلکه آگاهی سیاسی و مسوولیت اجتماعی نیز تدریس شود و جامعه را از رفتن به ورطهی فراموشی یا تبدیل شدن به رادیکالیزم مذهبی و دینی نجات دهد. هر زنی که امروز حرف از اعتراض میزند، باید مسوولیت اخلاقی بگیرد برای دست کم نجات یک امید در افغانستان؛ این که یکی را از ناامیدی نجات دهد و او را تبدیل به کسی که کند که علیه ناامیدی در جامعه و خانواده کار میکند و دست کم کودک خود یا کودکان خانوادهاش را از تبدیل شدن به سربازان طالب نجات میدهد.
نظام توتالیتر، تمام تلاشش را میکند تا امید را در جامعه نابود کند. هیچ سلاح و وسیلهای در مقابل طالب، کشندهتر از امیدواری نیست. همه وظیفه دارند که از مرگ امید در خانواده جلوگیری کنند تا این امید در جامعه زنده بماند و خودش را به شکلهای مختلفی نشان بدهد. با نگهداری از امید و تکثیر آن، میتوان باورد داشت که طالب دیر نمیماند و زود است که امیدهای نجاتیافته، همدیگر را پیدا کنند و خیابان را به دست بیاورند. هر زنی که تا هنوز چیزی آموخته و امروز رنج حذف کامل از فضای انسانی را با تمام وجود میکشد، مسوولیت اخلاقی دارد که تبدیل شود به معلم امید؛ کسی که در خانواده درس امیدواری و ایستادگی میدهد و هر باور غیر انسانیای که توسط طالب به کودکان آموزش داده میشود را، با تدریس ارزشهای انسانی، نابود میکند. ما راهی جز نجات آینده نداریم؛ و این آینده همان کودکان در حال رشد اند؛ همانهایی که طالب سعی دارد از آنها سرباز سربهکف علیه انسانیت و ارزشهای انسانی بسازد. تنها با نجات آنها است که میتوان آینده را نجات داد؛ چون آینده در تصرف کودکان است و اگر آنها تبدیل به سربازان طالب نشده باشند، کسانی خواهند بود که علیه طالب میایستند و این تفکر دگم و غیر انسانی را به شکل بنیادی به چالش میکشند. ما بپذیریم یا نه، رو به آینده داریم و مسوولیت ما نجات آینده است؛ آیندهای که میتوان برای آن رویای خوب دید و به خاطر عملی شدن این رویا جنگید..