مادرانی که برای خوشی فرزندان فدا میشوند
گزارشگر: مرضیه حسینی
زنده جانی که با هر بار نفس کشیدن از نفس میماند و با تمام زحمت خود را استوار نگه داشته و تا جای جان زحمت میکشد کسی جز مادر نیست اما زحماتش آنگونه که باید قدر شود، نمیشود.
مادری که همیشه تلاش میکند تا آرامش را در خانه حفظ کند، هر از گاهی دلش میگیرد و انتظار دارد تا فرزنداش برای قدردانی از زحماتش، لحظهیی را با او خلوت کنند.
فاطمه، بانوی میانسالی که 25 سال از عمرش را صرف بزرگ کردن چهار فرزند دختر و پسر کرده است، چنین میگوید:” وقتی فرزند بزرگم تولد شد، سنی نداشتم و نمیدانستم مادر شدن یعنی چه؟ برایم مادری کردن بسیار سخت بود و بعد از چند سال که فرزند دومم تولد شد، کمی برایم آسان شده بود.”
او همچنان ادامه داد:”مادر شدن سخت است و پذیرفتن مسوولیت آن سخت تر!”
بنا به گفتههای وی هر چهار فرزندش تحصیل کرده و برای خود صاحب کاراند و به مانند قدیم هر یک چندان محتاج به مادر نیستند.
وی میگوید:”صبح که از خواب بلند میشوم مشغول درست کردن صبحانهام، روزی که یکی از بچهها بدون صبحانه از خانه بیرون میشود نگران اینم که مبادا جایی گرسنه بماند.”
غروبها چشم به در انتظار میکشد تا فرزندانش سالم به خانه بیایند و از طرف شب هم فکر و آینده آنان خواب را از چشمانش میرباید.
با اینکه خوشحالی از چهره فاطمه نمایان است، از لابه لای حرفهایش درد عمیق تنهایی فریاد میزند و میگوید سالهاست که دیگر فرزندانش، آنهایی که به آغوشش پناه میبردند، نیستند.
فرزندانی که در ایام کودکی آغوش مادر امن ترین جای شان بود، اینک خودشان را بزرگ شمرده و بر این باوراند که از این پس مسوولیتشان را خودشان به دوش گرفته میتوانند.
سارا دختر نوجوانی که پا به دنیای بزرگترها گذاشته است، میگوید:” میپذیرم که مادرم زحمت بسیاری برایم کشیده و درد و رنجی را متقبل شده، همیشه سعی میکنم که در خانه آرامش برقرار باشد و لحظههای شیرینی برای خستگیهای مادرم داشته باشم.”
او افزود:” به راستی که گاهی آن گونه که مادرم میخواهد رفتار داشته باشم، ندارم و دست خودم نیست.”
بنا به گفتههای وی یک سالی میشود که روزش را صرف کار و شب هم مصروف خودش است و نمیتواند دقایقی را با مادرش خلوت کند و کمی از ناراحتیهایش را به جان بخرد.
اگر حرفهای دیگر مادران را با دل و جان گوش دهیم، لبخند گرم فرزندشان را تنها سرمایه برای خود میدانند.
صدیقه مادری است که جواب زحماتش را لبخند گرم فرزندانش عنوان میکند:” تنها دلخوشی من گذراندن اوقات خوش با فرزندانم است.”
او همچنان ادامه داد:” از صبح به تنهایی مصروف کارهای خانهام و تمام تلاشم این است که برای غذای شب غذای لذیذی را آماده کرده و با هم نوش جان کنیم اما هر یک به نوبه خود مصروفاند و وقتی را برای حرف زدن با من ندارند.”
وی اضافه کرد:” یکی با گوشی مبایل، یکی با کامپیوتر و دیگری هم خودش را سرگرم تماشای تلویزیون میکند و به این فکر نیستند که من و پدرش هم دل داریم و کمی از وقتشان را به ما هم بدهند.”
بنا به گفتههای وی مادر و پدر میوهیی است که امروز هست و خدا میداند که فردا باشند یا نباشند!
او که از این وضع خود راضی است یگانه خوشبختی فرزندانش را امن و امان بودن شان عنوان کرده و زمزمه دعاهای روز و شباش میگوید.
برخی هم که روزی خود را بی نیاز از مادر میدانستند از رفتار خود پیشمانند که به قول معروف پشیمانی سودی ندارد!
صادق که نزدیک به دو سال است مادرش را از دست داده، میگوید:” جوان بودم و قدر مادرم را آن طور که باید میدانستم، ندانستم.”
او میگوید:” زمانی که دیگران برایم میگفتند قدر مادرت را بدان، میخندیدم و جمله بهشت زیر پای مادران است را به شوخی و تمسخر میگرفتم .”
بنا به گفتههای وی زمانی حرفهای مادرم برایم بی معنا بود، اینک درک میکنم اما چه فایده!