آب‌رنگ و بوم نقاشی، برای تغذیه پیشک چشم آبی

حدیث حبیب‌یار

در سالون پیشک‌های چشم آبی در حال غذا خوردن استند، و در اتاق نسبتا تاریکی ، صدای خش خش روی کاغذ فضای اتاق را پر کرده است. اصیلا در گوشه‌ی از اتاق مصروف نقاشی کودکی‌ست. 

اصیلا شمس، ۱۹ ساله و فارغ صنف دوازدهم مکتب است. او، پس از باز ماندن از ادامه‌ی تحصیل به نقاشی روآورده است. 

از دو سال به این سو نقاشی “چهره” را به‌گونه‌ی حرفه‌ای انجام می‌دهد. فرمایش می‌گیرد و از درآمدی که از این طریق دارد؛ از حیوانات خیابانی مواظبت کرده و برای‌شان غذا آماده می‌کند.

اصیلا به حیوانات علاقه‌مند است. او می‌گوید که دوره‌ی آمادگی کانکور را به امید دام‌پزشک (پزشک حیوانی) شدن سپری کرد؛ اما طالبان به دختران اجازه‌ی اشتراک در آموزن کانکور را نداد.

او، می‌گوید به دام‌پزشکی علاقه‌ی زیادی دارد. اکنون که طالبان رویاهای او و هزاران دختران این سرزمین را اسیر دین‌ومذهب شان گرفته است؛ اصیلا نقاشی می‌کند، پولش را برای بیش از 150 حیوان خیابانی غذا آماده می‌کند. ” در دوره آمادگی کانکور بودم که دانشگاه‌ها و مکتب‌ها از سوی طالبان مسدود شدند و نتوانستم به تحصیلات خود ادامه بدهم و در حسرت دامپزشک شدن سوختم، بیش‌تر از دو سال می‌شود که تلاش می‌کنم تا با  نقاشی کردن از دنیای ناامیدی و تاریکی خودم را بیرون کنم و اکنون تنها دل‌خوشی‌ام این است که با هر نقاشی حدود ۱۵۰ حیوان خیابانی را غذا می‌دهم.” 

با وجود امکانات کم و خانه‌نشین شدن؛ اما بازهم دست از تلاش برنداشته است. آب‌رنگ بر دست گرفته و تلاش دارد صبح تا شام نقاشی کند تا پول بیش‌تری به‌دست آورد که بتواند به حیوانات خیابانی که بیش‌تر آن‌ها سگ و پشک هستند غذا بدهد. 

اصیلا نقاشی را از راه خودآموزی یاد گرفته است. او می‌گوید به ‌دلیل ممنوعیت‌های طالبان بر آموزش دختران حتا آموزش‌گاه‌های نقاشی نیز مسدود شده که او نتوانسته برای رشد کارهایش نزد آموزگاری برود. «سفارش‌هایم داخلی‌ست و بیش‌تر مصروف نقاشی چهره با سیاه قلم هستم؛ اما مشکلات زیادی را پشت سر گذاشتم تا نقاش شدم، من بارها یک چهره را نقاشی کردم؛ اما مانند تصویر واقعی نشد چون هیچ جایی برای آموزش وجود ندارد تا من و هزاران دختر دیگر که همچون من علاقه به نقاشی دارند برویم و آموزش ببینیم مجبور هستیم با مشکلات کنار بیاییم.» 

او که از محدودیت‌های دست‌وپاگیر طالبان خسته شده است، اکنون به ناچاری از طالبان می‌خواهد که درب نهادهای آموزشی دخترانه را باز کنند. طالبانی که در بیش از دو سال حاکمیت شان با تشدت تمام فرمان‌های زن‌ستیزانه‌ی شان را بر زنان و دختران افغانستان تطبیق کرده است. « از طالبان خواست من همین است که از بسته کردن دروازه‌های آموزش دست بکشند و بگذارند دختران این سرزمین به آرزوهای‌شان برسند.» 

اصیلا از طفولیت به حیوانات علاقه‌ای زیادی دارد. او، می‌گوید که با نقاشی کسب درآمد می‌کند تا بتواند از این طریق به حیوانات خیابانی غذا فراهم کند.  

او، که این روزها محکوم به خانه‌نشینی شده است؛ اما با آن‌هم می‌گوید که با کمک به حیوانان امید را در دلش زنده نگه‌داشته است. 

اصیلا هم‌چنان پیام مشخصی به زنان و دختران دارد؛ او، از آنان می‌خواهد که نباید تسلیم شوند؛ بل تلاش کنند و شکست را نپذیرند. « من با نقاشی و حسی که در پایان کار می توانم به حیوانات کمک کنم امید را در دل خود زنده می‌سازم و از زنان کشورم میخواهم که امید خود را از دست ندهند، تا زمانی که امید داشته باشیم شکست نمی‌خوریم ما زنان افغانستانی شجاع هستیم، تلاش می‌کنیم و به پرورش دادن اهداف بزرگ در سر خود ادامه می‌دهیم.»

اوزرا شمس، مادر اصیلای ۱۹ ساله است. او، می‌گوید اگر چه به عنوان یک مادر خوشحالم که دختری با قلب مهربان در دامن خود پرورش دادم؛ اما روزهای زیادی شاهد اشک‌ریختن دخترم بودم که بخاطر قتل و یا زخمی شدن حیوان‌های بی‌گناه می‌گریست و از جامعه و مردمی که حیوانات را آزار می‌دهند شکایت داشت.  این حال دخترم مرا نیز جیگر خون می‌کند. اما بخاطر این‌که تنها امید و دل‌خوشی دخترم همین نقاشی‌کردن است همیشه از او حمایت خواهم کرد.

درحالی که اصیلا قلم‌اش را تندتند حرکت می‌دهد و نقاشی کودک را روی  به اتمام رسانده، با  بغضی که در گلو  دارد، قلمش را به زمین می‌گذارد و می‌گوید: “تلخ‌ترین خاطره‌ی من پیدا کردن حیوانی‌ست که معتادان او را معتاد کرده بودند.”

او می‌گوید که آن پیشک پشمالو را با خودم به خانه آوردم و با پاهای لرزان و قلبی که صدای تبش آن را حس می‌کردم به سمت مبایلم رفتم و به کلینیک حیوانی تماس گرفتم؛ اما هیچ اقدام و توجه‌ی نکردن بی‌حرکتی و ناامیدی وجودم را فرا گرفت با چشمان نمناکم در کنار پیشک نشستم، آفتاب رفت و روز سفید رنگ سیاهی به خود گرفت از بس غرق در ناچاری بودم این زمان را متوجه نشدم، اما ناگهان دیدم پشک پاها و دست‌هایش را دراز کرده و هیچ تکانی نمی‌خورد با قطرات اشک هم‌چون باران با او وداع کردم و این افسوس همیشه با من است که پیش چشمانم پیشک بی‌چاره جان داد؛ اما هیچ‌کاری برایش نتوانستم انجام بدهم.

اصیلا، با افسوسی که از مرگ آن پیشک داشت به گفته‌هایش پایان داد. و از جایش بلند شد و سمت  سالن پیشک‌های چشم‌رنگی رفت و دستی نوازش بر یکی از آن پیشک‌ها کشید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا