طالبان، زنان و نظریهی عدالت جنسیتی
نویسنده: عاقله بلاغ، فعال آموزشی زنان
برابری، مفهومی به ظاهر سهلِ ممتنع که ارایه معنای جامع آن بسا دشوار است. افلاطون آنرا فضیلتی اجتماعی میدانست که انسانها با آن به تناسب ویژهگیهای ذاتی و به اقتضای سرشت خود، در طبقهی ویژهای جای میگیرند. بنا بر این عدالت نیاز درونی آدمی است که همین نیاز، او را به تقلا برای یافتن آن در جامعه میکشاند. ارسطو نیز در نظریههای «اعتدال طلایی» و «حد وسط» خود چیزی را زیباتر میدانست که عدلاش بیشتر است. با این وجود از نظر ارسطو رسیدن به «حد وسط» دشوار است. عدالت در نگاهِ لیبرال اما به مثابه برابری انسانها در داشتن فرصتهای برابر و یکسانیِ آنها در مقابل قانون است. به این معنا که قانون شرايطی را فراهم سازد كه افراد جامعه فرصتهای برابری در جهت رسیدن بـه ارزشها و منابع داشته باشند. یا به عبارتی از نظر لیبرالها اصل بر تساوی افراد در برابر فرصتها و قانون است. عقلانیت اسلامی نیز عدالت را گاه به مثابهی تناسب و گاه هم به مثابهی تساوی به کار میبرد. میدانیم که عدالت در درازنای تاریخ، در مفاهیم برابری، تناسب و انصاف مراد شده است. تاکید قرآن در آیهی 29 سورهی اعراف (بگو: پروردگار من شما را به عدل و درستی امر کرده است)؛ تاکید این کتاب در آیهی 90 سوره نحل (همانا خدا مردم را به عدل فرمان میدهد) و ترجیح قرآن به تکهمسری از ترس رعایت نشدن عدالت میان زنان در آیهی 129 سورهی نسا، همه نشان دهندهی انگشت گذاشتن روی «جايگاه حقيقی هر امر در نظام هستی» است و اهمیت عدالت را منظر این دین به خوبی بیان میکند. از دید ماركسيستها اما، عدالت چیزی جز برابری اقتصادی نیست. یعنی از نگاه آنها وقتی برابری اقتصادی به دست آمد، نابرابریهای سیاسی-اجتماعی از جمله «نابرابریهای جنسيتی» خود به خود رفع میشوند.
همینگونه در رابطه به «جنسیت» باید گفت که آن، یک مفهوم اجتماعی است و با واژهی «جنس» که از یک دید زیستشناسی نمایندهگی میکند متفاوت است. با وجود اینکه برخیها این دو را مترادف هم میدانند اما تاکید فمینیستها بر تفاوت آنهاست. اینگونه که «جنس» محدود به ابعاد بیولوژیکی «مردانهگی» یا «زنانهگی» میشود، اما «جنسیت» معطوف به ویژهگیهای اجتماعی هر جنسی است. بنا بر این آنچه در این نوشتار نیز در نظر است، «جنسیت» و نه «جنس» است. آنچه روشن است اما این است که نابرابری جنسیتی در هر دورهای از تاریخ زندهگی بشر وجود داشته است. چه بسا ارسطو سه قرن پیش از میلاد، باور داشت که زن با مشخصههایی چون ناقص، پست و عدم قابلیت شناخته میشود و دارای نقشی انفعالی است. در نگاه او، زنان نمی توانند شأنی برابر با مردان داشته باشند.
مطالبات حقخواهانه زنان در جهان اما از قرن 18 به اینسو قابل بررسی است. آن گاهی که جان استوارد میل کتاب «انقیاد زنان» را نوشت و استدلال کرد که نابرابری علیه زنان یادگاری از دوران قدیم است و جایی در دنیای مدرن ندارد. او تبعیض علیه زنان را بزرگترین مانع برای پیشرفت بشر قلمداد کرد. او تصور «ذاتپندارانه» از طبیعت بشر را به سختی به نقد گرفت و به مطالبهی برابریخواهانه پرداخت. اندیشهها و مطالبههایی که مبدأ فمینیسم لیبرال تلقی میشوند. بررسی نقد اندیشهی لیبرال از سوی فمینیستها و موجهای آن، بدون شک، بحث گستردهای میخواهد که از ظرفیت این نوشتار مختصر بیرون است. با این همه، در یک نگاهِ دینی به این مهم، اسلام که در جامعهی بدوی و جاهلی که زنان را ابزار دست مردان و در خدمت مردان میدانستند ظهور کرد، موافق قرائت تناسبی و هم قرائت برابری در رابطه به «عدالت جنسیتی» است. آنچه گفته آمدیم به وضوح نشان میدهد که زن در هر مرحلهای از تاریخ بشریت، قربانی تبعیض و تصور خرافی و بدوی «جنس دوم» بودهاست. تصوریکه نهتنها برای زنان بلکه برای بشریت و جهان نیز، ویرانگر بودهاست.
سدهها پساز انقلابهای فکری و عملی بزرگ جهان، اکنون اما افغانستان یکبار دیگر در تاریخ سه دههی پسیناش گواه بر استیلای گروهی است که در نگاه آنان زن، «فرودست»، «ناقص العقل»، «کشتزار مرد» و حتا «امتعه» است. برداشتی که ریشه در عصرهای جاهلیِ پیشا اسلام دارد. زیرا اسلام همانگونه که گفته آمدیم، موافق نگاهِ تناسبی به عدالت جنسیتی است و از تساوی حقوق زن و مرد جانبداری میکند. با این وجود اما، اسلام طرفدار تشابه حقوق زن و مرد نیست. چهبسا هر عقل سلیمی میداند که تشابه حقوق زن و مرد، عینِ ظلم بالای زنان است. بهگونهی مثال اگر کارفرمایی برای زن رخصتی زایمان ندهد و به او حقوق مشابهی با کارمندان مرد آن اداره قایل باشد، آیا میتوان گفت که بالای آن زن، ظلم نشدهاست؟ اسلام نیز عینِ همین دیدگاه را بر میتابد. این دین استقلال، حق مالکیت، مشارکت اجتماعی-سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و همهی حقوق زن را به رسمیت شناخته و تاکید میدارد که زن و مرد، مستقلاً از آنچه انجام میدهند، بهرههای جداگانهی خود را میگیرند، به همان ترتیبی که در سورهی نسا میخوانیم: برای مردان از آنچه کسب میکنند بهرهای است و برای زنان نیز از آنچه به دست میآورند بهرهای (سورهی نسا، آیهی 32).
اما جهالت حاکم امروز بر افغانستان، این دیدگاهِ انسانی و دینی را بر نمیتابد. گروه حاکم بر افغانستان که خود را نمایندهگان راستین اسلام میدانند، منکر برابری جنسیتی میان زن و مرد و نگاه تناسبی اسلام به این مهم اند. آنان مبلغ قرائتی از این دین اند، که اصل اسلام نه بلکه قرائت جاهلی از آن است. آنان به زنان هیچ حقی قایل نیستند و باور دارند که زن برای پستوی خانه و ابزاری در خدمت مرد آفریده شدهاست. آنان اکنون از زنان افغان، حتا حق آموزش را گرفته اند در حالی که پیامبر اسلام با روشنی تمام، تاکید کرده است که آموختن علم بر مرد و زن (بی هیچ تبعیض و تفاوت) امر الزامی (فرض) است. پیامبر خودش به همسرش (حفصه) استادی گماشته بود تا او را علم بیاموزاند. او به پزشکان بانو در مدینه، مطب میساخت تا مجروحان و مریضان (اعم از زن و مرد) را درمان کنند. زنان در دوران پیامبر اسلام نزد او میآمدند و برایش می گفتند که نمیخواهند از مردان در آموختن علم عقب بمانند. آنان از پیامبر میخواستند روزهای مشخصی را برای تعلیم آنان مشخص سازد و او نیز چنین می کرد. طالبان از زنان حق کار را گرفته اند، در حالی که همسر پیامبر اسلام بیبی خدیجه، یک بازرگان بود و هیچ روایت و سندی وجود ندارد که او پس از ازدواج با پیامبر اسلام، از بازرگانی و ادامهی کارش منع شده باشد. آنان به زنان حق مشارکت فرهنگی قابل نیستند، در حالی که صفیه عمهی پیامبر اسلام ادیب و شاعر بود. آنان به زنان حق مشارکت سیاسی و تعیین سرنوشت قایل نیستند، در حالی که زنان در صدر اسلام، برای سهم داشتن در تعیین سرنوشت اجتماعی-سیاسی آیندهی شان، در رزمها شرکت میکردند. بر علاوه، امروز دهها زن مسلمان در جهان، در سطوح رهبری و مدیریتی کشورها و سازمانهای بینالمللی مختلف نقشهای برجستهای دارند. بنابر این پُرواضح است که طالبان با نگاه جاهلی به زنان، منکر هستی و کرامت آنان به عنوان بشر اند. نگاهِ بدوی که زن را برده و مرد را مالک وی میپندارد. نگرش موهنیکه زنان را از همهی لایههای زندهگی حذف میکند.
پرسش اساسی اما این است که آیا زنان افغان هنوز فرصتِ «ایستادهگی و بقا» را دارند. پاسخ روشن است: آری. زیرا از زمان استیلای دور دوم جهالت در افغانستان، زنان طلایهداران نخستین ایستادهگی در برابر این گروه و باورهای شان بودهاند. زنان با سپر ساختن خود، رو در رو و چشم در چشم، در برابر ذهنهای کور آنان قرار گرفته و رزمیده اند. آنان امروز آذین «ایستادهگی هدفمندانه» اند. ایستادهگی معناداری که تنها راهِ زنان افغان برای «بقا» است. یکبار دیگر اما و در این مختصر تاکید میکنم که برای پشتیبانی از چنین تقلای حقطلبانه و مقدس، نقش نخبهگان دور از وطن، به ویژه «دیاسپورای زن» نمیتواند انکار شود. طوری که در نوشتهها و گفتوگوهای مکررم یادآوری کردهام، دیاسپورای زن باید فوراً برای خلق یک روایت واحد در باره ارزشها، به ویژه حقوق و آزادیهای زنان در افغاستان کار کنند و سپس بحث روی این حقوق و آزادیها را به یک «گفتمان ارزشی» مبدل سازند. آنان پساز آن با ایجاد حرکتی ساختارمند و مدرن، نمایندهگان راستین خود را به جهان معرفی کنند و از موضعی قوی و واحد با جهان وارد مذاکره شوند. تقلاییکه مجالِ خلق آن هنوز از میان نرفته است. تقلاییکه زنان افغان را از افتادنِ بیشتر در قعر «یک سیاهی مطلق»، در نتیجه استیلای یک گروه هراس افگن در افغانستان نجات خواهد داد و به «بقای» آنان روحی دوباره خواهد بخشید.