رهایی طبقهٔ کارگر
جامعه از افراد مستقلی به وجود آمدهاست که مناسبات مختلفی بینشان وجود دارد؛ به طور مثال طبقات تحت ستم و طبقات ستمگر.
ستمدیدگی اغلبا با ستمگری همزیستی دارد یا بهتر است بگویم بردهداری با سرمایهداری همزیستی دارد. ستمدیدگان (طبقهٔ کارگر) قشری هستند که نسبت به خود و محیط ماحولشان آگاه نیستند. فشارهای اقتصادی و اجتماعی آنان را ستمدیده به بار آورده است و زمانی که این فشارها از دوششان برداشته شود خودشان تبدیل به ستمگران میشوند.
ستمدیدگان همزمان هم ستمدیده اند و هم ستمگر یعنی همزمان مورد ستم دو ستمگر قرار میگیرند، اول ستمگری که بر آنان ستم میکند و دوم ستمگری که ضمیر خودشان است و بر خود ستم میکنند.
دوگانگی موجود در ستمدیدگان باعث میشود تا روحیهٔ انتقامجویانه داشته باشند و تا زمانی که آنان نسبت به ستمگر درونشان آگاه نشوند با همان روحیه باقی میمانند؛ به طور مثال یک دهقان یا کارگر وقتی شروع به کسب شجاعت برای غلبه بر وابستگیهایش میکند که دریابد پیوسته بسته به ارباب بودهاست.
ستمگر در اصل گرایش به آزارندگی دارد چنانچه فروم در این مورد میگوید: “لذت بردن از سلطهٔ کامل بر شخص دیگری جوهر گرایش به آزارندگی است.”
آزارندگی به مرور زمان آدمی را تبدیل به شئ میکند؛ زیرا با مراقبت کامل و مطلق موجود زنده کیفیت اساسی یعنی آزادی را از دست میدهد.
بینش ستمدیدگان از جهان که به شکلهای مختلف در عملشان ظاهر میشود در اصل منعکس کنندهٔ وضع آنان در جهان است بنابراین نقش ما این نیست که با ستمدیدگان (طبقهٔ کارگر) در مورد بینش خودمان نسبت به جهان صحبت کنیم یا برای تحمیل این بینش بر آنان بکوشیم، بلکه این است که با مردم دربارهٔ بینش آنان و خودمان هر دو گفتوگو کنیم.
برای رهایی طبقهٔ کارگر یا ستمدیدگان ابتدا باید آنها واقعیت ستم را دریابند، زمانی که آنها نسبت به ستم موجود آگاه میشوند در اصل از آن پدیده آزاد میشوند. شناخت و آگاهی همواره همراه با آزادی از آن پدیده است.
رهایی طبقهٔ کارگر باید به دست خود طبقهٔ کارگر باشد، اگر خواسته باشیم بدون این که آنها را نسبت به ستم آگاه کنیم، آنان را آزاد سازیم در اصل نابرابری باز هم پایدار است، زیرا زیربنای آن که عدم آگاهی است، هنوز پا برجاست.
هلن، عضو گروه حرکت برای تغییر