«بدون دستهایم دشوار بود، اما دنیایم را ساختم»
۱۹ سال پیش زمانی که همراه با خانواده اش قصد سفر داشت، موتر آنان به ماین کنار جاده برخورد کرد. از بخت بد پدر، مادر و خواهر کوچکاش در این حادثه جان باختند. او اما نیکبخت بود که ازین حادثه جان سالم بدر برده بود. تلخی دیگر حادثه این جاست که او پس از مدتی در شفاخانه متوجه شد که دستهای او نیز قطع شده اند.
نیکبخت میرزایی پس ازین حادثه مجبور شد تا مسؤولیت دو برادر و یک خواهر کوچکتر از خودش را نیز به عهده بگیرد.
آن روزها برای نیکبخت روزهای دشواری بود. او ۱۱ ساله بود و در آن سن که حتی آمادهی پذیرفتن مسؤولیت زندگی خود نبود، مسؤولیت زندگی چهار نفره را داشت.
او میگوید مدتی را با خاله و کاکایش زندگی کردند و پس از آن به گونهی مستقل برای خود زندگی ساختند.
او از فرهنگ بد ترحم بر معلولان انتقاد میکند و میگوید، «زمانی که از حادثه جان سالم بدر بردم، بیشتر کسانی که به دیدنم آمدند، میگفتند کاش به جای اینکه دستانات قطع میشد تو هم همچون پدر و مادرت میمردی.»
نیکبخت میافزاید آنان از روی ترحم حرفهایی میگفتند و گمان میکردند حالا که او معلول شده است، مرگ برای او بهتر است. اما او خواست به آنان نشان دهد که معلولیت محدودیت نیست و او میتواند همچون دیگران مسؤولیت زندگیاش را به عهده گیرد.
وقتی نیکبخت پدر و مادرش را از دست داد، تصمیم گرفت برای این که بتواند آیندهی خوبی داشته باشد درس بخواند، او از صنف پنجم شروع کرد و توانست با همهی مشکلات درس مکتب را تمام کرده و وارد دانشگاه شود.
نیکبخت پس از آن شبانهروز تلاش کرد تا بتواند به خوبی از پس زندگی خود برآید.
او روزها کار میکرد و از طرف شب دانشگاه میرفت.
پس از اتمام دانشگاه در نهادی وظیفه گرفت و وضعیت مالی او و خانوادهاش بهبود یافت. خواهر و برادران نیکبخت بزرگ شدند و هرکدام ازدواج کردند و حالا جدا از او زندگی میکنند. پس از سقوط کشور اما او مجبور به ترک افغانستان شد و حالا در آلبانیا زندگی میکند و منتظر است تا اینبار سرنوشت برای او چه چیزی در نظر گرفته است.
او میگوید قرار است آمریکا برود و دوست دارد در آنجا نیز فعالیتهایی برای افراد دارای معلولیت داشته باشد.
گزارشگر: سیمین صدف