«همسرم به من قرص خواب‌آور می‌داد تا موادفروش با من همبستر شود»

«زمانی که دود می‌کردم، در اوج آرامش فرو می‌رفتم. دود ناشی از مواد مخدر در رگ رگ وجودم چنان می‌تنید که به هیچ چیزی جز آن فکر نمی‌کردم.» سونیا نام مستعار زنی است که از سوی همسر اش به مواد مخدر آغشته شده است.

او بار نخست به هدف چشیدن لذت مواد مخدر کنار منقل نشست و کارش به جایی کشیده شد که دیگر از دود و آتش جدا شدنی نبود.

سونیا می‌گوید: «حس کنجکاوی ام مرا به این روز رساند، زمانی که هنوز نوجوان بودم شوهرم مواد مخدر مصرف می‌کرد و مرا نیز تشویق کرد تا مزه اش را بچشم، وقتی از او پرسیدم که این چیه می‌کشی گفت بیا خودت مزه کن تا بفهمی چی است.»

در آغازین روزهای زندگی مشترک‌اش نمی‌دانست که شوهراش در بحر سیاه مواد مخدر غرق شده است.

سونیا مدتی پس از ازدواج به ایران مهاجر می‌شود. او از روزهای تلخ غربت‌اش می‌گوید: «پول مواد مخدر خود را از جمع‌آوری آشغال‌ها به‌دست می‌آوردم. زمانی که مواد مخدر استفاده می‌کردم از خود خبری نداشتم و گاهی هم که به هوش می‌آمدم خودم را در یک محیط بهم ریز میافتم.»

سونیا و شوهرش هست و بود خود را در این راه گذاشتند و زمانی که جیب این زوج معتاد خالی شد و چیزی در بساط نماند، زباله‌های روی جاده به منبع درامد آنان بدل شد.

در این زمان سونیا تاریک‌ترین روزهای عمر خود را سپری می‌کرد، دود نشسته روی جلد او، از او زنی کهن‌سال ساخته بود.

سونیای 24 ساله در 15 سالگی ازدواج کرد و آن زمان، از اعتیاد شوهرش چیزی نمی‌دانست. زمانی که او برای زندگی با همسرش به ایران رفت، شوهرش برای به دست آوردن مواد مخدر با یک فروشنده‌ی مواد مخدر آشنا شد و در بدل مواد، به او اجازه می‌داد تا با سونیا همبستر شود.

سونیا و همسرش برای مدتی با فروشنده‌ی موادمخدر زندگی می‌کنند و همسرش از طرف شب به او قرص خواب‌آور و موادمخدر می‌داد و زمانی که سونیا به خواب می‌رفت، فروشنده‌ی مواد مخدر با سونیا همبستر می‌شود.

سونیا می‌گوید زمانی به این قضیه پی برد که یک شب مواد مخدری که در گیلاس آب او انداخته شده بود را نخورد.

پس از این که سونیا به این قضیه پی برد، به هرات بر گشت اما سلسله‌ی بدبختی‌ها و روزهای سیاه سونیا در این‌جا خلاصه نمی‌شود. او سه ماه در هرات کارتن‌خواب بوده و شب‌های سرد زمستان را بدون سرپناه صبح کرد.

سونیا از طرف روز در زباله‌دانی‌های شهر غرق جمع‌آوری آشغال می‌شد تا برای خود پول غذا و مواد را تهیه کند. تا اینکه روزی از روزها با یکی از دوستانش ملاقات کرد دوست‌اش او را به خانه‌ی خود برد تا درمان کند. اکنون بیش از دو‌ماه می‌شود که در مرکز ترک اعتیاد زیر درمان است و کم کم آماده می‌شود تا به روزهای عادی زندگی‌اش برگردد.

گزارشی از مرجان وفا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا