تغییر را میتوان ایجاد کرد
وقتی بحث از سواد و یا باسواد بودن میشود، نظریههای متفاوتی راجع به آن بیان میشود. عدهیی سواد را مهارت خواندن و نوشتن زبان مادری میدانند؛ عدهیی وسیله نجات از جهل؛ عدهیی وسیلهیی که از طریق آن بتوان جایگاه اجتماعی خوبی بدست آورد و عدهیی وسیلهیی برای رسیدن به ثروت.
عدهیی هم آن را وسیلهیی برای تغییر حیات میدانند.
حال کدام تغییر؟ تغییری که تزها (افراد جاهطلب) را میسازد و یا تغییری که آنتیتزها (تودهگرا) را میسازد که اینها شامل تغییر سازنده برای ساخت جامعهی انسانی نیست، چون به نفع جمع ختم نمیشود. برای ساخت یک جامعهی انسانی به سوادی نیاز است تا سبب بهوجود آمدن پراکسیسهای اجتماعی شود، منظور از پراکسیس عملی که همواره با شناخت انتقادی همراه باشد و همواره نفع خود را در نفع جمع بداند و از نفع شخصی خود عبور کند. این بدین معنا نیست که در این پراکسیس اجتماعی، نفع شخص نیست؛ بلکه شخص با منفعت جمع احساس خوشبختی میکند.
حال سوال مطرح میشود، خوانش ما از سواد چیست؟ ما در کشوری زندگی میکنیم که بنابر عوامل مختلفی، هنوز به سواد حقیقی که بتوانیم با آن تغییر بوجود بیاوریم، نرسیدهایم. این عوامل شامل مسایل مختلفی مانند: جنگهای طولانی، فساد، جاهطلبی، بیسوادی افراد کلیدی دولت، موضوعات مذهبی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی است. همهی اینها باعث شدهاند که افراد جامعهی ما حداکثرشان بیسواد بمانند.
حتا همان سواد (خواندن و نوشتن) که جامعهی ما آن را تعبیر میکند. بله ما در چنین جامعهیی زندگی میکنیم که حتا جلو یادگیری همین سواد نیز گرفته میشود. دانشی که جهان آن را سواد نمیخواند.
در ذهن همهی افراد تغییرخواه در افغانستان است که چرا تغییر اساسی در کشور ما بوجود نمیآید؟ حال آن که ما در چنین حالتی به سر میبریم. اگر بخواهیم کارکرد معارف کشور را مورد بررسی قرار دهیم، میبینیم نوعی سوادی است که در آن عدم تغییر است.
حالا چرا؟ مثلا: وقتی شاگردی، تازه وارد مکتب میشود، به جای این که اصل هدف آموزش و یادگیری که همان بهوجود آوردن تغییر است را برایش بفهمانند، فقط آن را ممکن از لحاظ بدست آوردن جایگاه مدنی و اجتماعی تشویق کنند، از آن شخصی جاهطلب میسازند. وقتی این شخص با صد بدبختی توانسته همین سواد خواندن و نوشتن را یاد بگیرد، چگونه هدف و یا برنامهیی برای تغییر جامعهی خود داشته باشد که سبب تغییر در جامعه شود!
اگر بخواهیم از روش معارف برای باسواد شدن کودکان افغانستان صحبت کنیم، این روش مورد نقد قرار خواهد گرفت، چون اصلا روش سازندهیی نیست، به دلیل این که خلاقیت افراد در آن میمیرد. روشی که در مکاتب و دانشگاهها جریان دارد، در یک چارچوپ معین است. کتابی که اصلا سبب بهوجود آمدن خلاقیت در فرد نمیشود و استادی که دیگر خود را مکلف نمیداند تا از این چارچوپ بیرون شود و یا هم ممکن در بعضی از موارد اجازهی بیرون شدن را ندارد؛ حال با مُردن این خلاقیتها، تغییری هم وجود نخواهد داشت؛ چون خلاقیت سبب تغییر جامعه و دولت میشود.
حال آن که کشورهای خارجی همیشه در تلاش پیدا کردن استعدادها هستند. استعدادهایی که بتوانند به جمع فکر کنند و ایدههایی بزرگ برای ساخت جامعهی انسانی و آباد داشته باشد. مثلا: برای تشخیص پراکسیسها، آنها بعضی از آزمایشها بر روی رفتار و افکار کودکان دارند که در نتیجه درمییابند که استعدادها را چگونه به سمت مثبت جهت دهند و بر قوی شدن این خلاقیتها و استعدادها کار میکنند تا در آینده بتوانند با سواد واقعی سبب تغییر جامعهی خود شوند.
حال بحث اینجاست که آیا واقعا ما هم میتوانیم چنین سیستمی برای زنده کردن خلاقیتها ایجاد کنیم؟
میتوانیم فراتر از خواندن و نوشتن باسواد شویم؟ باسوادی که تغییر میکند و تغییر را بهوجود میآورد و نفع خود را در منفعت جمع میسنجد و به پیش میرود. ما به عنوان کشوری که در ردهی کشورهای جهان سوم قرار داریم، شدیدا به سواد نیاز داریم ولی آن سوادی که تغییرآفرین باشد و خلاقیتها را به وجود آورد.
نویسنده: شیما عزیزی، عضو گروه حرکت برای تغییر