دیالکتیک و تجربه
آدمی همواره میكوشد تا جهان را تغيير دهد؛ چون همين در جهان بودن و با جهان بودنش او را به تفكر وامیدارد و سبب تغيير به وسيلهی تفكر در اطرافش میشود، تا واقعيتها را دريابد.
بخش مهمی از اين واقعيت، همانا واقعيت انسانی است كه خصوصیات واقعيتهای اجتماعی و خصوصی را در برداشته كه خود نيز درگير و همآغوش يک حركت ديالكتيکی است. ديالكتيكی كه سختگير و سازشناپذير است؛ ديالكتيكی كه حلقهبهگوش اين و آن نيست، نمیتواند فروياز يا فراياز باشد. با اين همه میتوان گفت ديالكتيک در علوم مربوط به طبيعت بيشتر يک روش است و در علوم انسانی به ويژه جامعهشناسی و علم تاريخ قبل از هر چيز در پايگاه يک حركت واقعی و عينی است. به هر حال مناسبات ميان اين دو يعنی ديالكتيک به عنوان حركت واقعی و عينی و روشهايی كه اين حركت مطالعه میکنند خود نيز جنبهی ديالكتيكی دارد و بايد ديالكتيكی شدهباشد.
هر ديالكتيک مؤثر به رواق تجربه سرباز میکند و همانا مقصود از اين تجربهی زنده كموبيش بی واسطه است كه مخصوص به تمام گروهها و طبقات است. از طريق تجربه، ما خود را در ديالكتيک غوطهور میيابيم و بهراستی اتحاد، تجربهی ديالكتيک است كه تجربه را در كمال ملاءِ آن عرضه میکند. ديالكتيک تند و سختی كه به داعيهی خود وفادار است.
رابطه ديگری كه ميان تجربه و ديالكتيک وجود دارد وابستهبودن به انسانيت و امر انسانی بودن است، به اموری مربوطاند كه افعال، اعمال، احكام انسانی، حول و حوش و تداركات مربوط به انسان را در بردارد. حتا میتوان گفت وابسته به هر آن چيزی هستند كه در واقع انسان رنگ میپذيرد. تجربه همواره انسان است. بنابراين، نه فراتر و برتر از انسان است و بهراستی كه آنگونه كوششی از افراد و جامعههای كلی است كه متوجه عالم میشود. البته در اين توجیه نخست به عالم اجتماعی روی میآورد، آنگاه با ميانجیگری اين عالم به عالم طبيعت متوجه میشود و اين جهان پراگزيس اجتماعی است كه هم جمعی و هم فردی است، كارل ماركس با نيروی اقناع كنندهیی در خصوص آن پافشاری كرده است.
ديالكتيک به عنوان روش و مقام حركت واقعی از وجود هستی انسان و در نتيجه از هستی اجتماعی نشأت میگیرد؛ چون ميان دو وجههی مذكور نيز ديالكتيكی است و مقتضای ديالكتيكیشدن است. در هر جایی که بحث از دیالکتیک است، واقعیت انسانی مداخله میكند.
ديالكتيک به مسایل جدلالطرفين كه ابهامها را آشكار میسازد و با ميانجیگری در مسایل و خدمت به تنوع كليتهای اجتماعی واقعی را در بردارد، علاوه بر اين از روی فردگرايی و دولتگرايی پرده برمیدارد. سير جدلی ماركس نشان دهندهی چرخگاههای تاريخی و از طرف ديگر با بحرانهای انقلابی است. ماركس سير جدلی را در ديالكتيک روشی میداند و در حدودی بر میآيد كه تعبيری خاص و مناسب بيابد. روش ديالكتيک همواره در بردارندهی يک عنصر نفی است؛ اما اين نفی به معنای این نيست كه ديالكتيک الزاما بايد تناقضهای جدلی طرفين را ترتيب دهد؛ زيرا تناقض تنها يكی از اسلوبهای چندگانهی تعامل ديالكتيكی است.
نفی به اين معناست كه ديالكتيک نافی قوانين منطق صوری هرگونه انتزاع و هرگز نه تفكيک است كه به مجموعهی مشخص کننده توجه نمیكند.
خلاصه اين كه ديالكتيک نافی هرگونه انحصار كنندهی بحث اصناعی است، اين انحصارطلبی كليتها و تماميتهای متعين را تختهبند میكند، بدون آن كه بر آن نظر مجموعی بيفكند. اگر ديالكتيک به معنای مكالمه یا مكالمهی جدلی برای روشنی مطلبی يا نتيجهگيری منطقی از بحث و موضوع است؛ پس چرا اين روش در كشور ما كارساز نيست. حال آن كه اوضاع كنونی كه دامنگير مردم كشور ما است. چرا اين روش جوابگوی حل مشكلات مردم ما نيست؟
نويسنده: سوسن نوری، عضو گروه حركت برای تغيير