نابرابری جنسیتی
صبح روز شنبه به صورت اتفاقی ضربالمثل انگلیسی که میگوید: اطلاعات؛ کار نجیبزادگان است را خواندم. اندیشیدم، چقدر جالب بود که من همزمان درگیر مطالعهی کتابی از پائولو فریره و دونالدو ماسدو بودم، با عنوان «سواد»؛ آنجا سواد را به مثابهی شکلی از سیاست فرهنگی تشریح میدهد. نگاه عمیقی است که اگر آموختن سواد را به کسب اطلاعات مرتبط بدانیم، بله سواد آغازی است برای کسب اطلاعات.
آیا اطلاعات دستکاری شده را میتوان به مردم رساند؟
آیا میتوان سواد را با چاشنی معلوماتی ناقص و تبعیضآمیز میان مایع به خورد ذهن کودکان داد؟
بله، مدارس میتوانند به عنوان مکانی برای اعمال و آموزش سیاستهای خاص عمل کنند؛ مثلا: چالشهای نابرابری طبقاتی را آموزش دهند، هم چنین نابرابری جنسیتی و نژادی؛ مکاتب، سازندهی تهداب جامعه اند. بنابراین مهم است که محتوای آموزشی آن چی باشد؟ باور من این است که مکتب به عنوان اولین نهاد اجتماعی (البته تعدادی از کودکان قبل از آن مهد و آمادگی را تجربه میکنند) میتواند همانند چشمهیی تصفیهکننده، ذهنیت کودکان را مدیریت کند و به آنها آموزش دهد که چه چیز خوب است و چه چیز بد! واضح است که ابتدا معانی در خانه و اجتماع نه چندان رسمی در ذهن کودک شروع به پیدایش میکند، اما مشروعیت بخشی به معانی بر دوش نظام آموزشی است، اگر نگاهی به نظام آموزشی کنونی در افغانستان داشته باشیم، محتوا جنسیت محور است. دختران در نقش موجوداتی ضعیف و فرمانبردار نشان داده میشوند که دائما در حال شکست خوردناند و معمولا بعد از زمین خوردن و ریختن کتابهایشان روی زمین یک روز را تا پایان گریه میکنند یا همیشه برای این که کاری انجام دهند، باید منتظر حمایت پسران باشند که برایشان وسایل کار بیاورند، حالا کار چیست؟
معمولا شویندگی و نظافت!
جملهای در کتاب دری صنف پنجم هست که میگوید: «زنان مانند مردان قابل احترام بوده و از کرامت انسانی برخوردار اند؛ زیرا زن، مادر، خواهر و شریک زندگی مرد است.» نهایت تأسف است که زنان باید به مردان نسبت داده شوند تا قابل احترام باشند و همانند مردان، کرامت انسانی را تجربه کنند. این در حالی است که پسران در کتب درسی معمولا در تصاویری از ورزشکاران، سیاستمداران و حامیان خانواده ظاهر میشوند، همیشه موفق اند، کتاب میخوانند، نوگرا و متفکر اند.
عموما در پاسخ به این سوال که چرا نظام آموزشی و متون آن باید آلوده به مفاهیم کلیشهیی جنسیتمحور باشد و چرا نمیگذاریم کودکان چه دختر و چه پسر خود را فارغ بال احساس کنند و در اجتماع هر نقشی را که تمایل دارند انتخاب کنند؟
رایجترین استدلال اینست که رفتارهای عمومی و عرف اجتماعی متون درسی را میسازد و کودک باید آن چیزی را آموزش ببیند که عمل به آن مورد قبول مردم اجتماع است. این استدلال بسیار ضعیف است؛ چرا که متون درسی باید آموزههای جدیدی را برای کودکان داشته باشند. آموزههایی با هدف ساخت ذهنیتهای انسانی و درست برای آنها؛ نه کپی رفتارهایی شاید نامشروع در جامعه. مسألهی قابل طرح اینست که چرا پداگوژی را دیکال جنسیت محور در مکاتب با پذیرش گرم از سوی مردم جامعهی ما روبهرو میشود؟ مسئلهی نابرابری جنسیتی شاید عامدانه یا با بیتوجهی محض در نظام آموزشی حاضر ما گنجانده شدهاست. وقت آن است که تعاریف کلاسیک از انسان آموزش دیده را کنار بگذاریم: یک فرد منفعل که میتواند بخواند و بنویسد و منافع طبقه حاکم (طبقه میتواند یک جنس را شامل شود) را تقویت کند. بهتر است بگوئیم فرد باسواد کسی است که توانمند است و استثمار را نمیپذیرد؛ بلکه خاستگاه خودش را دارد و تجربهی خودش را با فهم عمیق از مسائل روز میآمیزد، مینویسد و زندگی میکند.
نویسنده: فرزانه کریمی، عضو گروه حرکت برای تغییر