انسان و دیالکتیک از نظر فریره و هگل
در نوشتهی کنونی خواستم چونوچرایی را در ارتباط به آرای فریره از واژهی انسان و نقش واژهی دیالکتیک از دید فریره و هگل، به راه اندازم و نظر به ضرورت، از روش توصيفی و تحلیلی استفاده کنم؛ به دلیل اینکه نخست بایسته است به توصیف و شناخت شرایط موجود از چشمداشتِ فریره؛ سپس کشف عناصر برای خاتمه دادن به شرایط موجود بپردازیم. رویهمرفته، فریره اصطلاحِ “باز بودن” را برای انسانها به کار میبرد و او نبودِ این اصطلاح را در وجود آدمی، مورد نکوهش قرار میدهد. حالا مفهوم این اصطلاح از یکسو و شرایط به کارگیری این اصطلاح از سوی دیگر پرسش برانگیز است. با اینحال در این بخش باید به سه مسأله تمرکز کنیم، نخست انسان از دید فریره؛ دوم چگونگی شرایط؛ سوم کشف عناصر مؤثر برای شرایط موجود. فریره به دو نمونه از انسانها اشاره میکند. یکی کارساز (کنشگر، فاعل) دیگری کارپذیر (کنشپذیر، مفعول). او هشیارسازی را برای کنشپذیران پیشنهاد میکند. هشیارسازی به جریانی گفته میشود که در آن انسانهای کنشپذیر، نه به صورت دریافتکننده، بلکه به عنوان کارسازانِ دانسته، عمل کنند. پیامد این جریان در این است که انسانهای کنشپذیر نه تنها آگاهی عمیقی از واقعیت اجتماعی-فرهنگی که بر زندگی آنان حکمفرما شدهاست کسب میکنند؛ بلکه از استعدادهای خود برای دگرگون ساختن واقعیتها نیز به کار میآورند؛ اما حالا مسألهی اساسی این است؛ روساختی در میان است که جریان هشیارسازی را مقید ساخته است یا بهتر است به شکلی دیگری بگویم چه چیزی سبب شدهاست که انسان را مفعول یا هم کارپذیر به بار آورد. فریره اینگونه انسان را مورد نکوهش قرار میدهد، از اینرو ساخت از واژهی سکوت تشکیل شدهاست. به تدریج، سکوت به یک فرهنگ تبدیل میشود که نام کاملش را “سکوت فرهنگی” مییابیم. با این حال در اینجا چنین برداشت میشود که واژهی سکوت روساختی است که نبود جریان هشیارسازی را از انسان گرفته است. این سکوت او را مقید ساختهاست.
فریره به آزادی فرد در جامعه یا هم گروهی اعتقاد دارد که او حق آزادنه به پرسش کشاندن را در باب چیستی واقعیت دارد. انسان موجودی است که تفکر و کنشاش(اراده و عمل) او را از سایر موجودات دیگر مورد تفکیک قرار دادهاست. در جامعهیی که افراد واقعیت را در نیابند، سکوت حکمفرما میشود و این جامعهی بسته بوده که قدرت ارادهی انسانهایی که سکوت را بر گزیدند روزبهروز کاسته شدهاست و این گونه در باب قدرت انسان پرسش طرح میشود، چنانچه تفکیک دیگر انسان از سایر موجودات دیگربودن او در جهان و همراهیاش با جهان است که در این گونه جوامع این سکوت براساس اسطورههای بازمانده بنا میشود، افرادی که سکوت را انتخاب کردند، میگویند: همین است (مفعولان) و در اینجاست افرادی که اسطوره را تحمیل کردند، میگویند همین که هست همین بماند ( فاعلان).
فریره برای خاتمه دادن به این چالش که افراد در جامعه مفعول قرار گرفتهاند، نخست از آگاهی میگوید، آگاهی یعنی پیبردن به واقعیت، حالا مفهوم این آگاهی را کمی فراتر باید خواند، آگاهی به منزلهی آگاهی، آگاهی تاریخ به منزلهی تاریخ (دوران) آگاهی واقعیت به منزلهی واقعیت.
پس از آن که افراد مفعول واقعیت را دریافتند، مرحلهی نظر است که این افراد نیز در اینجا به دو گروه تقسیم میشوند: گروه اولی آنچه بر آنها تحمیل شده است، پذیرفتند و غرق در واقعیتاند؛ گروه دومی دوباره خودشان را با نظرشان در باب واقعیت مفعول قرار میدهند که شناختشان از این واقعیت، واقعیت به منزلهی واقعیت نیست. مردم میدانند که واقعیت همین است اما کنشی انجام نمیدهند؛ چون هنوز شناخت درستی را در باب واقعیت درک نکردهاند. شناخت یعنی رابطهی بین علت و معلول را درک و یافتن است؛ مثال: اینگونه افراد توقع دارند ابتدا بخاری برایشان گرمی بدهد (وقوع)، سپس در آن هیزم بریزند (کنش).
در حالی که اینگونه نه هوای گرمی به دست میآید و نه بخاری روشن میشود. واقعیت بخاری در ارتباط به هیزم هنوز درک نشده است.
فریره در اینجا تنها نظر را پیشنهاد نمیدهد بلکه او رابطهی نظر و کنش را به مانند رابطهی دیالکتیک میخواند، که نتیجهبخش است.
رابطهیی که باعث میشود تا انسان را نقاد به بار آورد و خلق چیستی در واقعیت کند، به وسیلهی این رابطه ابتدا عملیهی نظر (اندیشه، تفکر در واقعیت) سپس (کنش) به وجود میآید.
در اینجا لازم است تا از رابطهی دیالکتیک سخن بگویم.
واژهی دیالکتیک به معنای گفتوگو است؛ اما مسأله فراتر از آن است.
چنانچه فریره میگوید: «مشخصهی دیالکتیسین واقعی در اینجا، این است که در هنگام گفتوگو قدرت حرکت در فراسوی گذشته را داشته باشد. هگل نیز بحث تناقض را به میان میآورد و برای رسیدن به کشف حقایق، مفهومِ “دیالکتیک” را بر میگزیند. بیاییم تا فلسفهی هگل و فریره را با هم ربط دهیم. هگل برای کشف واقعیت گفتوگو را پیشنهاد میکند؛ حالا گروهِ اول و گروهِ دوم نخست باید گفتوشنود کنند، ابتدا بحث مفهوم در میان میآید، مفهوم واقعیت مفهوم، چیستی واقعیت، بر اساس گفتوگوی نظریات گروه اول و دوم به پیش میآید. دوم در مفهوم واقعیت است که اکنون تناقض به میان میآید، گروه اول واقعیت را نیافتهاند. گروه دوم واقعیت را بهمنزلهی واقعیت درک نکردهاند؛ یعنی کنش را به میان نیاورده است. اکنون به اساس گفتوشنود دو مفهومی از واقعیت که نزد دو گروه است در میان میآید و این دو مفهوم متناقض اند و این مرحلهی نقد است که فریره از انسانها توقع دارد در اینجا به اساس گفتوشنودی که نتیجهی پیدایش مفهوم واقعیت پیشرفتهتر است؛ کار کنند، که هگل این را “فراتر” میگوید. نخست این مفهومها در نزد این دو گروه اسطورههای بازمانده است؛ اما تناقض آنها رفع میشود در حقیقت مفهوم جدیدی بهمیان میآید و این مفهوم از همبستگی دو مفهوم قبلی پدید میآید؛ یعنی این که به اساس گفتوشنود تناقضها بهپایان میرسد و مرحلهی نقد، اندیشه، کنش (عمل) بهجریان میآید. پس اکنون این نوشته را به ویژهگیهای زیر خاتمه میدهیم:
1. انسان از دید فریره دو گونه است کارساز و کارپذیر. انسان مورد نظر فریره کارساز است و کارپذیر را مورد نکوهش قرار می دهد.
2. آنچه انسان را مورد تفکیک از سایر موجودات قرار داده است؛ قدرت اندیشه، تفکر و توانایی نقد کشانیدن در هستی است.
3. برای درک واقعیت، آگاهی و کنش در میان است و این درک به اساس گفتوشنود به وقوع میپیوندد.
نگارنده: شبنم قادری، عضو گروه حرکت برای تغییر