«آموزش و پرورش باید سبب ایجاد تغییر شود.»
آموزش و پرورش مناسب، زیربنای اساسی پیشرفت یک جامعه است چون پیشرفت زمانی مقدور است که نیروی انسانی لازم، مهیا باشد. در افغانستان اما بر خلاف آنچه که تلاش شده است نظام آموزشی بهبود یابد، هنوز چالشهای زیادی در این عرصه وجود دارد. برای صحبت بیشتر پیرامون این چالشها، با طارق سعیدی، استاد دانشگاه هرات گفتوگویی داریم که در ادامه میخوانید.
پرسش: عمدهترین چالشها در قسمت آموزش و پرورش در افغانستان چیست؟
پاسخ: معمولا، آموزش و پرورش رسمی، باید امتدادیافتهی آموزش و پرورش غیررسمی باشد. به این معنا که هر جامعهیی نیازهای مشخص خود را دارد که باید پاسخ داده شود و به همین دلیل، آموزش رسمی در تلاش این است که دانشی انتقال دهد که بتواند آن نیازها را برطرف کند. مسئلهی دوم که مطرح است، آموزش و پرورش باید بتواند کودکان و جوانان پرسشگر بار بیاورد و انسانی میتواند پرسشگر باربیاید که در مقابلاش مسئلهیی وجود داشته باشد. مسئله قرار نیست در فضای ذهن مطرح باشد، همین که آموزش و پرورش بتواند امتدادیافتهی آموزش غیررسمی باشد، طبیعتا موضوعات زیادی در جامعه است که باید به آن پرداخته شود. اما متاسفانه با چنین آموزشی در سطح تخصصی و بحث مسئلهمحور آن روبرو نیستیم. مشکل این است که دولت خودش هم نمیفهمد که در کدام بخش، چقدر متخصص نیاز دارد. به همین دلیل تولید انبوه اتفاق میافتد و سبب بیکاری و سرخوردگی در بین جوانان تحصیلکرده شده است. از طرف دیگر، جوانان پس از فراغت از دانشگاه بیشتر از این که به سوی تولید دانش بروند، گرفتار ذهنگرایی اند و به همین دلیل یک دانشآموخته، به جای این که کارساز باشد، کارپذیر و مفعول وضعیت اجتماعی است. برای همین، تغییرات بسیار کند است و سبب قربانی شدن این نسل میشود. براساس نظام آموزشی موجود، ذهن شاگرد به عنوان یک حساب بانکی است که آموزگار یک سلسله اطلاعات را انتقال میدهد و زمان آزمون، تسلیم میشود. یعنی ما در حوزههای آموزش و پرورش مشکل داریم. درحوزهی پرورش در مکتب دچار ناهنجاریهای زیادی استیم طوریکه پرورش فراموش شده است و در دانشگاه نیز گرفتار حافظهمحوری و مفهوم بانکی استیم.
پرسش: چرا با وجود اینکه پولهای زیادی آمده و در قسمت بهبود وضعیت آموزش و پرورش مصرف شده است، هنوز هم در وضعیت ایدهآلی قرار نداریم؟
پاسخ: این مسئله، عوامل درونی و بیرونی دارد: یکی از عوامل بیرونی که اکنون جوامع کمککننده هم نقد میکنند این است که آنان با یک سلسله پیشفرضها آمدند بدون این که شناخت دقیقی از وضعیت و شرایط اجتماع افغانستان داشته باشند که در نتیجه؛ آن طرحی که از بالا پیاده شود، منتج به شکست است. عوامل درونی آن یکی اینکه وجود کمکها، زایندهی فساد بوده است. خیلی از این کمکها حیف و میل شد و در آن مواردی که باید، استفاده نشد. نبود آموزگاران متخصص نیز از دیگر مشکلاتی است که این وضعیت را به وجود آورده است.
پرسش: کتابهای مکتب و حتی در مواردی، مواد درسی در سطح دانشگاههای ما هم به تبعیض جنسیتی دامن میزند، از دیدگاه شما چرا این چالش هنوز وجود دارد؟
پاسخ: در معارف، عدهی کمی متخصص آموزش و پرورش داریم، یکی از مسایل عمده این است که معارف رسمی ما از نظر مادی امتدادیافتهی آموزش و پرورش نبوده ولی از نظر فرهنگی بوده است.
ما در جامعهیی هستیم که نظام آموزشی، متمرکز عوامگرایی است. در جاییکه باید در مقابل توده قرار گیرد و تغییر ایجاد کند، به نفع وضعیت موجود عمل میکند. شما در کتابهای مکتب میبینید که جنسیت بازتولید میشود و کارها بر اساس جنسیت تقسیمبندی میشود. اما در قسمت دانشگاهها قضیه کمی متفاوتتر است. با این که در دانشگاهها بیشتر استاد تعیینکنندهی مواد درسی است، باز هم فرهنگ سکوت پررنگ است که به ما یاد داده به نفع وضعیت اجتماعی عمل کنیم. اگر بیطرفی در دانشگاه وجود دارد، چرا هشت ترم (سمستر) ثقافت تدریس میشود؟ سکوت در اینجا به این معناست که باید در مقابل تجدد سکوت کنیم و به نفع حفظ وضعیت اجتماعی عمل کنیم. در مکتب، فساد و نبود آرمان برای تغییر، سبب وجود کلیشههای جنسیتی در نصاب درسی شده است.
پرسش: در صورتیکه این روند ادامه داشته باشد، میتوان به بهبود ذهنیت نسل آینده برای برابری جنسیتی امیدوار بود؟
پاسخ: به باور من، ما باید امید خود را از کارگزاران دولت قطع کنیم. نخست: مجاهدان، گروهی که دیروز جنگیدند و امروز سرمایهدارانی اند که برای گسترش سرمایهی شان نیازمند حضور در ساختارهای سیاسی اند، دوم: عدهیی هم که پس از 20 سال آمده اند و گروه دیگری که ممکن است بیایند، طالبان. به همین دلیل من باور دارم که نیروهای مترقی دارد از درون جامعه سر بیرون میکند و تغییر اتفاق میافتد.
پرسش: دانش دانشگاهی در افغانستان، چقدر میتواند دانشجویان را به خودآگاهی برساند؟
پاسخ: به این بستگی دارد که ما دانش را چی ببینیم. در افغانستان، دانشی که وجود دارد، مجموعهی اطلاعات است که از آموزگار به شاگرد منتقل میشود و به همین دلیل، با تولید دانش روبرو نیستیم. به نظر من، ما زمانی با تولید آموزش زمانی اتفاق میافتد که انسان با عینیت موجود اجتماعی خودش درگیر میشود؛ در تضاد قرار میگیرد و برای حل این بنبست، به سمت حل مسئله میرود. بنابر این، دانش دانشگاهی نه تنها سبب خودآگاهی نمیشود، بلکه سبب بیگانگی از خود نیز میشود. این از خود بیگانگی در حوزههای مختلف وجود دارد، یکی این است که دانشجو بیشتر از این که بر بودن خودش تاکید کند، بر داشتن تاکید میکند که امری ایستا است و کسیکه روی داشتههایش تاکید میکند، به این معناست که به خودآگاهی اجتماعی دست پیدا نکرده است. من به این باورم که سیستم آموزش و پرورش ما باید از ریشه تغییر کند و معطوف به عینیت موجود اجتماعی ما شود و این، به معنای رد دانش کل جهان نیست، بلکه دانش جهان باید در راستای حل بنبست ما برای تغییر عینیت اجتماعی کمک کند، نه اینکه مارا دچار توهم کند.
ترتیب: سیمین صدف