رهایی از ستم با مردم و برای مردم امکان پذیر است
آزادی و عدالت از بهترین و بالاترین موهبتها و نیازهاست که نباید از هیچ انسان و یا ملتی سلب شود. انسانها یا ملتها تعابیر متفاوتی از آزادی، آزادگی، عدالت، ستم، ستمگر و ستمدیده دارند؛ اما آنچه وضاحت دارد، این است که ظلم یا ستم دلالت به نبودن عدالت یا ضد عدالت میکند. کسی که فاعل آن است ستمگر و کسی که مفعول آن است ستمدیده است.
فریره در مسیر زندگی و آموزش انتقادی خود تجارب و مطالب بسیار ارزشمندی در رابطه به «چگونگی آموزش ستمدیدگان» عنوان کرده است که شرفیابی مجدد مظلومان از سوی خودشان برای خودشان است.
هیچ ملتی یا فردی را از جور و ظلم رها بخشیده نمیتوانیم؛ مگر از سوی مردم و برای مردم. کسی نمیتواند ستمدیدهیی را برهاند؛ مگر این که ستمدیده در تربیت آزادیبخش خود سهیم باشد.
در کشورهای عقبمانده یا به اصطلاح رو به انکشاف، مشکل اساسی اینجاست که ظالم یا نمیداند یا نمیخواهد بداند که ظالم است؛ ظالمان همیشه از ضعف مظلومان قدرت میگیرند و خلاف این را نمیخواهند، چون منافع خود را در ضعف مظلومان مییابند.
بنابراین، برای از بین بردن ستم نمیشود از طریق ستمگر اقدام کرد؛ دلهایی که رنج اسارت را چشیدهاند، میتوانند پرورندهی مژدهی آزادی باشند.
آنگاه که از اسارت آگاه شوند، کمکم ضعفهای خود را درمیابند، بیزاریهای خود را از ستم، زنجیر و دیوار نمایان میکنند که خود منجر به نارضایتیهای اجتماعی میشود.
اینجاست که ستمدیدگان چه افراد و چه ملتها دچار دوگانگیهای رفتاری میشوند، از طرفی میدانند قدرت ستمگر ریشه در ضعف آنان دارد و از طرف دیگر نمیخواهند باور کنند که چنین است، چون باید به ضعفهای خود پایان دهند، چون ترس از نفی خود دارند.
درگیری عجیبی اتفاق میافتد، ستمگر تلاش میکند با هر ابزار مادی و معنوی مانع ستمدیده شود، تقلای دروغین در جهت حفظ شرایط موجود و این ستمدیده است که هراسان و سرگردان است، ستم را نمیخواهد؛ چون برایش رنجآور است و در پی رهایی از آن است. بنابراین در پی آزاد شدن از حالت ستمدیدگی میشود، نه از بین بردن مناسبات ستم. حال آن که باید بداند از بین بردن ستم میتواند به وسیله او و کسانی مثل او ممکن شود. سهمگینی ستم را جز او کسی نمیداند و این خود اوست که میتواند نقطه پایان باشد.
ستمدیدگان تفاوت انسان بودن را با ستمگربودن خلط میکنند، گمان میکنند اگر از ستمدیدگی رهایی یابند، باید تبدیل به ستمگر شوند یا همچنان جوردیده خواهند ماند یا در تلاش برای از بین بردن ستمدیده بودن خود میکنند؛ در پی از میان برداشتن ستم نیستند، نمیدانند ستمگر و خود را آزاد کرده میتوانند. ستمگر خودش قادر به آزاد کردن خود نیست؛ چون نمیداند ستم میکند و ستمدیده در پی پایان دادن حالت ذلتبار خودش است و این روند همچنان ادامه میابد یا ستمدیده به حالت قبلی باقی میماند یا تبدیل به ستمگر دیگر میشود.
درست زمانی که ستمدیده به واقعیت ستمدیدگی خویش و به ضعفهای خویش پی میبرد و آزادی را درک میکند، جای آزاد کردن خود، همنوعان خود و ستمگران؛ خودش نیز به یکی از ستمگران مبدل میشود.
آنچه او میخواهد این است که دیگر ستمدیده نباشد؛ نه این که بخواهد ستم را بردارد! جای مبارزه برای آزادی، هویت خود را با هویت ستمگر یکی میکند.
ستمدیده در عذاب خواهد بود؛ چون با تبدیل شدن خودش به ستمگر خود را از سختیها رهانده است، اما اکنون عامل رنج کشیدن ستمدیدگان که ممکن است نزدیکان و همراهان قبلی او باشند.
از طرفی خود را سرکوب میکند، چون بهدست آوردن آزادی دشوار است و ترس را با خود دارد از طرف دیگر هم آزادی که فرایندیست فکری که همه به آن نیاز دارند تا در محیط پیرامون آن برای خود هویتی بسازند را ندارد.
آنچه میتواند کمککننده باشد برای چنین وضعیتی و رسیدن به جامعهی آزاد و دموکراتیک، داشتن مسوولیتی شهروندی و دیدگاه نقادانه است.
مسوولیتی که به بررسی و پرسش کشیدن اتفاقات جامعه میپردازد و آنچه این روند را کوتاهتر میسازد، دست یافتن به آگاهی جمعی است.
اما آیا ما ملتی ستمدیده نیستیم؟ آیا در سرزمین ما ستمدیدگان میدانند که ستمدیده هستند، اگر چنین است پس چرا اقدامی صورت نمیگیرد؟ آیا ترسهایمان از آزادی سبب معدوم شدن آزادی ما میشود؟
نویسنده: سوسن حکاک، عضو گروه حرکت برای تغییر