آموزش و پرورش در افغانستان نامتعادل است

آموزش و پرورش در افغانستان نامتعادل است؛ چون با روش‌ها و ترفندهای قديمی تدريس می‌شود.  نه تنها این که روش كهنه و قديمی است؛ بلكه خسته‌كننده هم هست، چون يک روند تكراری را در بر دارد. كشورهای دیگر روش‌شان را هر دو سال يک‌بار بروز می‌كنند. من دوازده سال شاگرد بودم و شاهد چنين تغييری نبودم.

كسانی كه به آموزش و يادگيری می‌پردازند، نخست بايد ياد بگيرند كه چگونه با شروع آموزش می‌توانند به يادگيری خود بپردازند.

پداگوژی يا آموزش و پرورش به مثابه‌ی آزادی يک فرد است، آزادی كه او را از قيد و بندهای گذشته و حال رها می‌کند. اما آموزش و پرورش كودكان بُعد ديگری در اين قضيه دارد و از بزرگسالان بُعد ديگری دارد.

به وضوح بايد گفت كه سوادآموزی بزرگسالان امر ملی‌سازی است، امری كه ملزم به دانستن است و اين عمل زاده‌ی يک انقلاب است.

يک جامعه‌ی انقلابی، بايد بداند كه معنای آموزش در واقع عمل دانستن است. جامعه‌ی انقلابی به نقش‌هایی كه عمل دانستن و شناختن كارآفرينان و اختراع‌كنندگان در آن وجود دارد، توجه كند.

افغانستان يک كشور استعمارزده‌ی جهان سومی و روبه پيشرفت است که نه تنها به آموزش و پرورش توجه نمی‌شود؛ حتا در يک سطح عادی، دولت به آن نمی‌نگرد.

آموزش و پرورش همواره تقاضای كار می‌طلبد كه كشور ما هم از اين امر مستثنا نيست؛ اما دگرگونی‌های نظام طبقاتی دست پيش می‌گيرد.

دگرگونی نظام آموزشی كشور موردی كه به وضاحت آشكار می‌شود، حفظ ايدئولوژی بين آموزگاران قديمی و حال است و خود را اسير آن می‌دانند، هوشيارانه می‌كوشند كه به حفظ آن ادامه ‌دهند.

افغانستان يک كشور جنگ‌زده است كه از اوايل شكل‌گيری آموزش و مبارزات آن در مقابل نيروهای مخرب را آموزندگانش ياد می‌گيرند و اين برخواسته از مبارزه‌ی آموزش بود؛ هر چی پيشرفت هم داشت ژرف‌تر می‌شد؛ اما بايد گفت كه در اين خطه‌ی آموزشی كه منجر به تغييرات اکنون افغانستان شود، معجزه را نمی‌پذيرد؛ بلكه خواهان نيروهایی همانند تفكر، خلاقيت و عمل مشترک است.

سوادآموزی بزرگسالان در افغانستان تنها با رويكرد خواندن و نوشتن نيست و نخواهد بود.

اگر اين‌گونه باشد و نتوانند درک انتقادی از شرايط اجتماعی خود داشته باشند، اين‌ نوع آموزش فقط به نحوی سلطه‌گر است که او را وارد جهان خواندن و نوشتن می‌كند، اما او را محدود می‌كند، اين محدوديت عدم خاموشی نيست؛ چون بی‌سوادی و ندانستن همانند گياه هرز است و مثل طاعون همگانی می‌شود.

در چشم‌انداز انقلابی از آموزندگان بايد دعوت كرد كه تفكر كنند و از خود خلاقيت نشان دهند و چالش‌های پيش رو را حل كنند تا ياد بگيرند چطور می‌توانند به واسطه‌ی آموزش و پرورش بن‌بست‌ها را تبديل به پل كنند و شالوده‌ها را بشكنند؛ چون آموزندگان به واسطه‌ی مربيان خويش به شيوه انتقادی درگير خواندن و نوشتن می‌شوند و ياد می‌گيرند كه چطور از اوضاع نابسامان خود و از واقعيت‌های عينی خويش انتقاد كنند، آن هم انتقادی اجتماعی.

در مرحله‌ی ديگر، آموزندگان بايد دست به تأمل بزنند، تا بدانند هوشيار بودن فقط شامل شعار و فرمول نيست، شكل ريشه‌بودن است، انسان بودن است، موجوداتی كه نه تنها می‌دانند؛ بلكه می‌دانند كه می‌دانند.

اين‌جا نه تنها دم‌زدن از تعليم است، بلكه از آموزش راستين سخن گفته می‌شود كه محتوايش در رابطه‌ی ديالكتيکی پايایی با نياز كشورهاست.

اما اين‌جا در افغانستان بايد چه آموزشی داده شود كه فرد راديكالی به‌وجود آيد؟ اگر همه‌ی ما اين‌چنين ارزش‌ها می‌خواهيم با دسته‌بندی کردن آموزش فراتر می‌رويم. همه‌ی ما می‌دانيم كه آموزش از همان شرايط ابتدایی آن شامل سه مرحله است؛ ابتدایی، متوسطه و ليسه.

از آن جایی كه آموزش و پرورش ارزش خاص خود را دارد پس همان مرحله ابتدایی، مرحله پرورش و سازنده برای هر فرد است. دوره‌یی كه نقطه‌ی عطف دوران كودكی هر كس شمرده می‌شود.

اگر به نظام آموزش كشور توجه جدی صورت گيرد و گفت‌وشنود را هم شامل آموزش سازيم، اين نظام نوين در ارتباط با زيرساخت‌های جامعه از طريق گفت‌وشنود شكل خواهد گرفت، اما متأسفانه ما كمتر اين مورد را در كلاس‌های درسی می‌بينيم.

حالا بازتاب اين‌ها همان تغييراتی است كه هيچ وقت ماشينی نخواهد بود، اين تغييرات جزئی اند؛ اما از جريانی بزرگتر.

پداگوژی را اگر بخواهيم با واقعيت كشور يکی كنيم، نخست بايد در سطح روستاها و ولسوالی‌ها متمركز شويم، بخاطری‌‌كه اكثر مردم ما دهقان اند. تعليماتی كه سازمان‌دهی شود بايد اين واقعيت را مدنظر قرار دهد و در نتيجه جهت آن به سوی روستا خواهد بود.

كسانی كه اين آموزش را می‌بينند، بايد سعی کنند که برای جامعه‌ی محلی خود به صورت يک كارساز شركت كنند، تا به ‌عنوان مبارزان هوشيار به امر باسازی مصدر خدمت شوند و با عمل كردن بر واقعيت؛ از واقعيت، آگاه شدن را بدست ‌آورند. پداگوژی و به‌ خصوص سواد، چنان‌چه بُعدی است از كنش فرهنگی برای رهایی، رهایی كه انسان و جامعه‌ی انسانی را از بحران‌ها نجات می‌دهد. پداگوژی و سواد بايد به وسیله‌ی كنش فرهنگی در جامعه‌ی ما اعمال شود. اين كنش فرهنگی برخاسته از نيروی انسانی است. انسانی كه بايد برای تغيير و رهایی آنچه كه او را در بند نگه‌می‌دارد خود را  نجات دهد تا جامعه‌ی انسانی‌تری داشته باشيم.

نويسنده: سوسن نوری، عضو گروه حركت برای تغيير

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. لطفا این نکته را مدنظر داشته باشید، وقتی صحبت از مقاله در رسانه های عمومی را سرلوحه کارتان قرار می‌دهید باید جدا از محتوا و بیان مساله، به نحوه چینش و گزینش لغات، نگارش و ویرایش و مباحثی از این قبیل توجه خاصی داشته باشید.
    موفق باشید.
    قلم تان سبز.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا