گفتوگو، نوعی خوانش جمعی از جهان است
آموزش باید تنها از طریق کتابخوانی اجرا نشود، به نظر فریره و مایلز آموزش از راه گفتوگو موثرتر و کاراتر است. به این لحاظ بیسوادان از کتاب نمیتوانند استفاده کنند و همچنان باسوادانی هم هستند که زیاد از کتاب استفاده نمیکنند، آنچه امکان ارتباط پویا را بین مردم ایجاد میکند، نفس کتاب نیست بل ویژگی گفتوگویی آن است. گفتوگو فرصت میدهد تا تمامی آنچه که در ذهن فرد بهوجود میآید بروز دهد.
باید تلاش کنیم تا لحظات زندگی یکدیگر را دریافت کنیم و آنها را درون کتاب بیاوریم، کتابی که ماهیت زندگی را از دست نمیدهد.
گفتوگو به مثابهی زنده گی است که از چشمههای تجربهی عینی مردم برمیآید و سبب نوشتن کتاب میشود. قبل از اینکه ما کتاب خواندن را یاد بگیریم، باید در گفتوگو فعال باشیم، گفتوگو انگیزه ایجاد میکند برای کتاب خواندن.
اما ما همیشه در راستای خواندن و یادگیری در دانشگاه با مشکل مواجه ایم.
دانشجویان، برای ۶ یا ۷ درسنامه در دانشگاه ۱۳۵ روز در هر ترم (سمستر) وقت میگذارند، چرا نتایج درخور رضایت نیست؟
اگر این درسنامهها به شکل گفتوگو درآید به مدت خیلی کمتر از یک سمستر میتوانیم با کل مفاهیم آشنا شویم و از صرف بیهودهی زمان و نیروی زیاد جلوگیری میشود.
گفتوگو به انسان تجربهی اجتماعی بودن را میدهد، ولی کتابخواندن به شیوه فردی انجام میشود. بدون گفتوگو نمیتوان بود یا خود انسان هم از طریق گفتوگو نمایان میشود.
دانشگاه در افغانستان خلاقیت را از دانشجو میگیرد، لذت خواندن را از وی میگیرد و رابطه میان دانشجو، خوانش جهان و مطالعه کردن را ایجاد نمیکند.
دانشجویان را مجبور میکنند به خاطر نمره درس بخوانند که این روند سطح آگاهی را محدود میکند. باید برای دانشجو، مساله طرح شود و در تولید دانش شرکت کند.
دانشجویان تشنهی یادگیری اند. باید با دانشجو دربارهی همهی دلالتهای خواندن و نوشتن صحبت شود و روشن شود که خواندن کار آسانی است و نوعی مسؤولیت نسبت به جامعه است، نوعی پژوهش است.
باید دانشجو به چالش کشیده شود تا لحظههای خلاق را دریافت کند و هرگز بروکراتیزه شدن ذهنش را قبول نکند و برایش هیچ زمانبندی دربارهی خوانش جهان وجود نداشته باشد.
اما با فرآیند امتحان عکس این موضوع اتفاق میافتد.
یعنی اینکه تو دیگر حق به چراکشیدن نداری و به این کتاب محدودی و نمیتوانی فراتر از این بروی. مایلز یک خاطرهی جالب دارد، میگوید زمانی که به دانشگاه بودم، استاد کتاب را میخواند و در آخر یک امتحان از ما میگرفت. سوالات مربوط به همان کتاب بود و من سوالات را به شیوه درستتری از دیگر کتابها جواب دادم و در امتحان بینتیجه شدم و علت را جویا شدم، همان معلم به من گفت اینجا دانشگاه است تو دانشجو هستی و من استاد اینجا، محدودی و حق قضاوت را نداری آن وقت متوجه شدم که من خیلی از معلم بیشتر میدانستم و در این حال دانشگاه را رها کردم.
کتاب باید متصل به تجربه باشد در کتابها ما به دنبال الگو نیستیم و از کتاب پاسخ را درست دریافت کرده نمیتوانیم، بلکه ما به دنبال تحلیل هستیم و باید به دنبال فرایندی باشیم که از طریق آن بتوانیم بخوانش جهان بپردازیم. آن وقت است که آگاه میشویم.
گفتوگو نوعی خوانش گروهی است که به ما این فرصت را میدهد که از یکدیگر چیزی بیاموزیم و چیزی هم بیاموزانیم و وظیفهی هر شخص اینست که دیگری را را به کنش وادارد سپس از آن کنش واکنش نشان دهد.
باید دموکراسی مطالعه را بر مردم چه بخواهند و چه نخواهند، تحمیل کنیم و انسان تبدیل به یک شهروند جهانی شود که همانا هدف مطالعه در گروه حرکت برایتغییر همین است
اتفاقی که درین گروه برای مایان افتاد اینست که برای همهی ما اجازه داد تا آنچه که داشتیم، نوع بینش و فهمی که دربارهی مردم، دانش، تجارب شان و نقشی که برای تغیر وضعیت ایفا میکنند درک کنیم و به ارزشهای انسانی ما را علاقهمند ساخت و تلاش ما اینست که راهی برای مفید بودن و خدمت کردن بیابیم.
مشکل اینجاست که اغلب مردم به خود اجازه نمیدهند که ایدههای نو را تجربه کنند، چون فکر میکنند که باید با سیستم سازگار باشند و این سیستمی که هر روز از ما قربانی میگیرد و حتی به خود اجازه نمیدهند که به هیچ شیوهی دیگری برای انجام امور فکر کنند.
آنان در این نوع تفکر گیرماندهاند. اغلب مردم نمیتوانند خارج از شیوهی تایید شدهی جامعه، کاری انجام دهند. در نتیجه ذهنشان را برای هیچ اکتشافی باز نمیکنند.
اما باید خارج از چوکات معمولی فکر کنیم. بهره بردن از مشارکت یک گروه برای طرح یا برنامه به جای تنزیل به سطح بالاتری ارتقا میدهد، اعتماد بهنفس قوی به وجود می آورد و باعث استقلال بیشتری میشود.
نویسنده: عبیدالله وهابزاده، عضو گروه حرکت برای تغییر