انسان، عامل تغییر
انسان یک موجود اجتماعی است وبرای اینکه بتواند در اجتماع زندگی کند باید با دیگران رابطه برقرار کند. انسان باید با همنوع خود رابطهی آگاهانه داشته باشد و با دنیای خود به صورت نقادانه برخورد کند و باید دارای اندیشهی نقادانه باشد؛ زیرا عمل بدون یک اندیشهی نقادانه؛ یک عملگرایی بیمار است و پشت هر عمل باید آگاهی وجود داشته باشد.
انسان، واقعیت جامعه را از راه تفکر درک میکند ومیتواند در آن مداخله کند ومنجر به تغییر آن شود
انسان از طبیعت مستقل است، او میتواند نسبت به هر چیز واکنش نشان دهد به آن عمل کند و در نتیجهی آن عمل تغییر کند وبه یک انسان یگانه تبدیل شود.
انسانها آزاد به دنیا میآیند وحق دارند آزاد زندگی کنند و آزادانه بیندیشند. هر انسان میتواند نقش بارزی را در جامعه و طبیعت ایفا کند، میتواند بیافریند، کشف کند و تغییر دهد. هیچ انسانی نادان نیست همانگونه که هیچ انسانی همهچیز را نمیداند انسانها میتوانند سبب تغییر در جامعهی خود شوند و آن را از یک جامعهی بسته که از سوی گروهی که برای منافع شخصی خود کار میکنند، اداره میشود که سبب ضعیف شدن روحیهی انقلابی مردم میشوند، تبدیل به یک جامعه آگاه و بیدار کنند. این گروه از افراد سبب میشوند تا مردم یک جامعه همچنان در یک فرهنگ بیگانه غوطه ور باشند وچیزی که به آنها نشان داده میشود را ببیند نه خود واقعیت را.
و این باعث میشود که آنان به انسانهای رامشده و سازگار تبدیل شوند و هر ظلم و ستمی را متحمل شوند، هیچ دم نزنند و نه تنها این بلکه خود و دیگران را آدمهای ناچیز وحقیر بشمارند.
تمام انسان ها در ابتدا در یک جامعهی بسته زندگی می کنند و برای تبدیل جامعهی بسته به یک جامعهی آزاد، آگاه و بیدار باید به مردم آن جامعه آموزش داده شود تا سطح سواد و فرهنگ شان بالا برود و حتی خود بتوانند فرهنگ بیافرینند. اما آموزش به خودی خود نمیتواند کاری انجام دهد باید پشت هر آموزش عمل نیز باشد. ما نیازمند آموزش استیم که بتواند انسان را رهنمون باشد، آموزش نهتنها جنبهی نظری، بلکه جنبهی عملی نیز داشته باشد و در بین این دو در جریان باشد.
جامعه باید به جامعهای تبدیل شود که دیگر مردم از آن خسته نشوند و به جامعههای دیگر رشک نبرند. دیگر به این باور نباشند که جامعهی شان یک جامعه عقبمانده است وهر چقدر کوشش کنند سطح سواد فرهنگ شان را بالا ببرند به همان اندازه از جامعه شان دور شوند. و
برای اینکه یک جامعه از این دوران بسته گذر کند نیاز به یک روحیه نقاد وانعطافپذیر دارد باید بین ارزشهای جدیدی که خواهان بهوجود آمدن شان استند و ارزشهای کهنهی که خواهان حفظ شان اند، تضاد وجود داشته باشد و اینجاست که جامعه به مرحلهی گذار قدم میگذارد، این مرحله پُلی است میان دورهی در حال زوال و دوره جدید. زمانیکه ارزشهای کهنه شروع به از دست دادن جوهر و اهمیت خود میکنند، ارزشهای جدید پدیدار میشوند و جایگزین ارزشهای کهنه میشوند و جامعه حرکت را به سوی یک مرحله جدید را آغاز میکند. مرحلهی گذار متضمن یک جنبش سریع است و انسان در این زمان نیاز شدید به همبستگی با واقعیت خود دارد و اگر او توانایی درک این تغییرات را نداشته باشد، خودش دستخوش این تغییرات میشود و از یک شخص فاعل به شخص منفعل تبدیل می شود. او مفعول عمل دیگری قرار میگیردريا، مانند یک تماشاگر. وقتی تبدیل به یک انسان منفعل شد زیر تسلط دیگری قرار میگیرد و با واقعیت سازگار میشود که این سازگاری خصوصیت قلمرو حیوانات است و پیدایش آن در انسان، نشانهی از دست دادن خصوصیات انسانی است.
برای تغییر هر جامعهای ابتدا باید خود را تغییر داد انسانها باید از خود بیگانگی را از بین ببرند و با خود یکی شوندريا، وقتی انسان آموزش میبیند و میتواند بیافریند در واقع میتواند تجربیات خود را به نسلهای بعدی به ارث بگذارد تا آنها هم بتوانند از آن استفاده کنند.
تغییر وتحول زادهی اندیشهی نقادانه انسانهاست و هر تغییر وتحولی باید به خاطر انسانیکردن انسان و در خدمت آزادسازی او باشد، انسانها در عین آموزش است که فرهنگ میافرینند.
انسان با کار خود میتواند مادهی طبیعت را دگرگون کند و آن را در خدمت و اختیار خود قرار دهد پس نتیجه میگیریم که انسان عامل تغییر و تحول در یک جامعه است.
جیلا سادات، عضو گروه حرکت برای تغییر