شکستن سکوت تودهها
ما در کشوری زندگی میکنیم که سالانه تنها یک درصد سطح سواد در آن بالا میرود، بر اساس آمار ارائهشدهی سازمان ملل، در سال ۲۰۱۸ م. 80 درصد زنان و 60 درصد مردان در افغانستان سواد خواندن و نوشتن نداشتند. یک فیصد رشد سالانهی سواد در کشوری که جمعیت آن جوان استند قابل نگرانی است. محور اصلی در سطح سواد، آموزش کودکان و سوادآموزی بزرگسالان است که وجود ناامنی یکی از دلایل عدم دسترسی کودکان و بزرگسالان به آموزش دوامدار و فیصدی کم رشد سواد است. اما در مناطق نسبتاً امن نیز آموزش سرتاسری و با کیفیت وجود ندارد و قابل دفاع نیست. سیستم مریض و فاسد موجود نتوانستهاست به اهداف عالی آموزش معیاری، یعنی ایجاد تفکر و هوشیاری برسد. استخدام غیر معیاری کدرها، نصاب تعلیمی ناقص، نبود ابزارها و مکانهای آموزشی مناسب، وابستگی به کمکهای خارجی و تاثیرگذاری سیاست بر آموزش، از دلایل عمدهی پایینبودن کیفیت در خروجیهای آموزشی میتواند باشد. معیار سنجش کیفیت در آموزش، باید تغییر رفتاری بر اثر تفکر باشد تا تودهها به هوشیاری برسند و سکوت خود را بشکنند. سکوت میتواند از نداشتن معلومات و آگاهی و یا ترس از دستدادن جان یا منافع باشد. تغییر در رفتار با آموزش قابل دسترسی است؛ اما چگونگی نحوهی آموزش، بحثیست وسیع که به اهداف تطبیق کنندگان وابستهاست و نیاز به پلانهای متنوع در جهت انکشاف ادارات دخیل در امر آموزش دارد. اگر به دو دورهی اخیر آموزش در افغانستان نگاه اجمالی داشته باشیم، در دورهی طالبان دختران در کل از آموزش علوم دور بودند و پسران هم در بهترین شرایط سند تحصیلی داشتند و از سوادآموزی بزرگسالان و کیفیت خبری نبود. آموزش همگانی به اطفال، پس از دورهی طالبان به سرعت در افغانستان شروع شد و تصور آن بود که در این بخش موفق و با دستآورد خواهیم بود. بیشتر اهمیت این دورهی آموزش، بدون در نظر داشت جنسیت به همهی کودکان بود؛ اما با گذشت سالها و آموزش کتلهی عظیمی از جوانان، تغییر محسوسی در وضعیت جامعه ایجاد نشد. همزمان در بخش سوادآموزی به بزرگسالان اندک فعالیتهایی انجام شده که هدفاش خواندن و نوشتن بودهاست، نه ایجاد تفکر. در کتاب کنش فرهنگی برای آزادی به تفصیل موضوع سوادآموزی برای بزرگسالان صحبت شدهاست، به باور نویسنده، هدف آموزش باید ایجاد تفکر در دانشآموز و هوشیارسازی باشد و این میتواند باعث شکست سکوت و تغییر در کشورهای جهان سوم شود. در افغانستان نیز تأکید بر خواندن و نوشتن است و به تودهها چنین تلقین شده است که کسی که بتواند بخواند و بنویسد، باسواد و در اوج فهمیدگی قرار دارد. این واقعیت است که جانوران برای ادامهی زندگی، خود را با محیط سازگار میکنند چون هدفی ندارند و از تفکر انتقادی که سرشت خاص انسانها است عاری اند و انسانها به دلیل داشتن تفکر و هوش، محیط را به نفع خود تغییر میدهند و تابع خود میسازند. جمعیت بزرگی در افغانستان خود را مکلف به تغییر نمیدانند، چون در روستاهای دور افتاده و یا مناطق ناامن زندگی میکنند و سکوت و تحمل را تقدیر خود میدانند و دلیل آن عدم آگاهی و تفکر است. در افغانستان نظامهای نیمبند چهار دههی گذشته، در امر آموزش و تغییر ساختار جامعه از قبیلهیی به سوی ملتسازی، کاری در خور شرایط انجام ندادهاند و بیشتر سرگرم تحکیم قدرت خود بر اساس منافع قومی، مذهبی و سمتی بودهاند و خواستهایشان که بر اساس منافع شخصی استوار است، باعث اوجگیری تنشهای قومی و مذهبی شدهاست. اما چرا تودهها حامی چنین اشخاص اند؟ چرا با ایجاد اتحاد، برای رسیدن به هدف واحد جهت ایجاد تغییر و بستر مناسب زندگی کوشش نمیکنند؟ فقط میتوان یک جواب داشت: عدم آگاهی، تفکر و هوشیاری اجتماعی، باعث دوام چنین حالتی در تمام جغرافیای افغانستان شده است. تلاش پالیسیسازان، مسؤولان آموزش و نهادهای حامی آموزش معیاری در افغانستان، باید تغییر ساختار آموزشی باشد تا هدف دانشآموزان، از برکردن جملات نه، بلکه تفکر انتقادی را یاد بگیرند و آن تفکر انتقادی، مبتنی بر هوشیاری باشد. تفکر انتقادی جمعی میتواند شروع تغییر اجتماعی و مانع فساد و ایجادکنندهی محیط مساعد برای رشد و نموی ظرفیتها باشد. پس وظیفهی هر فرد در جامعه، در مرحلهی اول تفکر و آگاهی فردی و در ادامه، گسترش آگاهی و تفکر جمعی است.
نویسنده: ناصر کریمی، عضو گروه حرکت برای تغییر